معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | تاریخی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

باید خود را نیز تغییر دهیم

وقتی مشروطه شد، به‌ خیال آن افتادیم که همه‌ی مشکل ما حل شد، چون که تمام مشکل را در تغییر قدرت می‌دیدیم و هیچ‌کس ما را نگفت که باید خود را نیز تغییر دهیم، همه‌ی خیالمان این بود که قدرت را کوتاه‌ کنیم، قدرت شاه را و هیچ به اندیشه‌ی قامتِ خود نبودیم که آن را هم بالا ببریم.

سیدحسن تقی‌زاده
از رهبران انقلاب جنبش مشروطه
@molanatarighat


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه ششم اسفند ۱۴۰۳ | 22:41 | نویسنده : یوسف جلالی |

ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را باید خودش تجربه کند

🌹🌹
@MolaviPoet

با تاریخ بیگانه ایم !

یکی از دردهای مملکتمان این است که حتی تحصیل کرده هایمان خیلی با تاریخ میانه خوبی ندارد (اگر یادتان باشد در دوره های دبیرستان هم نه تاریخ و نه معلم تاریخ معمولا جدی گرفته نمی شدند.) مسخره تر از این نمی شود که یک نفر به اصطلاح مدعی، یک نفر تحصیل کرده، نداند از دو سه نسل قبل پدرش کیست؟
یادش بخیر در زنگی آباد کرمان، شبی میهمان مرد دانای بی ادعایی بودم به نام آقای اسدالله زنگی آبادی، می گفت آمار بگیرید از این جمیعتی که در این مملکت هستند من نمی گویم از روستایی ها، بی سواد ها، از بی ادعاها، از همین طبقه مدعی و تحصیل کرده، از استاد های دانشگاه، که قاعدتا باید علمدار فرهنگ این جامعه باشند، تا معلمش، مهندسش، دبیرش، یک آمار سرانگشتی بگیرید و ببینید چه درصدی از همین خانواده های دستچین به اصطلاح "شجره نامه" دارند؛ این را کم نگیرید، فاجعه است.
ملتی که تاریخ گذشته اش را نمی خواند و نمی داند، همه چیز را باید خودش تجربه کند.

✍حسن نراقی

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ | 11:17 | نویسنده : یوسف جلالی |

وقتی میلیونها انسان در خاورمیانه طعم تبعیض و بی عدالتی اقتصادی و سیاسی را می چشند

چرا گروههایِ داعشی در خاومیانه از بین نمی روند


برچسب‌ها: تاریخی

ادامه مطلب
تاريخ : چهارشنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۳ | 17:48 | نویسنده : یوسف جلالی |

پول مهم‌تر است یا وطن؟!

▪️پول مهم‌تر است یا وطن؟!

بعد از مقاومت محمدکریم مبارز مصری، در مقابل فرانسوی‌ها و شکست او، قرار بر اعدامش شد، ناپلئون او را فراخواند و گفت: سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه می‌کرد،...

من به تو فرصتی می‌دهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی... محمدکریم گفت: من الان این پول را ندارم اما صدهزار سکه از تاجران می‌خواهم، می‌روم تهیه می‌کنم و باز می‌گردم... محمدکریم به مدت چند روز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده ‌شد...

اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت آزادی او نشد و حتی بعضی طلبکارانه می‌گفتند که با جنگ‌هایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت!! ناپلئون به او گفت:
چاره ای جز اعدام تو ندارم، نه به خاطر کشتن سربازهایم، بلکه به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن خود می‌دانند...

#تلنگر


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : شنبه بیستم مرداد ۱۴۰۳ | 15:34 | نویسنده : یوسف جلالی |

استبداد بیرونی و درونی

استبداد بیرونی و درونی


➕رمان‌ سه‌‌جلدی‌ "اينجه‌‌ممد" شاهكار ياشار كمال، در نظام‌ ارباب‌ رعيتی‌ تركيه‌ اتفاق‌ می‌افتد. اينجه‌ممد قهرمان‌ اصلی‌ رمان‌، رعيتی‌ است‌ كه‌ زمين‌ و زنش‌ مورد تعدی ‌ارباب‌ ظالم‌ قرار گرفته‌ و زمينهٔ قيام‌ او می‌گردد. اينجه‌ممد دست‌ به ‌تفنگ‌ می‌برد و ارباب‌ را می‌کشد و از دست‌ ژاندارم‌ها و عُمال‌ ارباب‌ به ‌كوه‌ پناه‌ می‌برد و مدت‌ها در كوه‌ می‌ماند و به‌ خيال‌ اينكه‌ ديگر بساط ‌ظلم‌ و جور در روستا ريشه‌كن‌ شده‌ و دهقانان‌ آزاد شده‌اند، تصميم ‌می‌گيرد پس‌ از ماه‌ها متواری شدن‌، به‌ روستا برگردد.

➕اما وقتی به‌ روستا برمی‌گردد با تعجب‌ می‌بيند كه‌ برادر ارباب‌ به‌ جای او نشسته‌ و چنان ‌ستم می‌کند و دمار از روزگار مردم‌ در می‌آورد كه‌ مردم‌ قبر ارباب ‌قبلی را زيارتگاه‌ كرده‌ و به‌ اينجه‌ممد دشنام‌ها می‌دهند كه‌ چرا ارباب‌ خوب‌ آنها را كشته‌ و اکنون ارباب‌ ظالم‌تر و بدتری ‌برسرنوشتشان‌ حاكم‌ گشته‌ است‌.قهرمان‌ داستان‌ اينجه‌ممد دچار شک و ترديد می‌گردد و مدام‌ در جلد دوم‌ رمان‌، سرگردان‌ از خود می‌پرسد كه‌ آيا مبارزه‌اش‌ بيهوده بوده‌؟ و اشتباهش‌ كجا بوده‌؟


➕سرانجام ‌در جلد سوم‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ می‌رسد كه‌ "به‌ جای ارباب‌ بايد با ارباب‌پرستی" ‌مبارزه‌ می‌كرده‌ كه‌ در اذهان‌ دهقانان‌ ريشه‌ دوانده‌ است‌. به همین خاطر‌ ‌سرانجام‌ در جلد سوم‌ تصميم‌ می‌گيرد آتش‌ به‌ خارستان‌ بزند و خارستان ‌در واقع‌ همان‌ زنجيرهای‌ ذهنی‌ دهقانان‌ است‌.نگاهی‌ به‌ تئوری‌های مربوط‌ به‌ دگرگونی جامعه‌ در تاريخ‌ معاصر ايران‌ از دورهٔ مشروطيت‌ تاكنون‌ هميشه‌ بیانگر دو نوع‌ نگرش‌ بوده؛

➕ نگرش‌ اول‌ عبارت از راديكاليسم‌ انقلابی‌ و تغيير قهری ‌ساختار سياسی‌ جامعه‌ با توسل‌ به‌ سلاح و تفنگ بوده‌ است. اين‌ ديدگاه‌ نه‌تنها در دههٔ چهل‌ و پنجاه‌ و در آستانهٔ انقلاب‌ ۵۷ ديدگاه‌ غالب‌ بوده بلكه‌ در انقلاب‌ مشروطيت‌ و پس‌ از آن‌ نيز گاهگاهی‌ به‌ چشم‌ می‌خورد.اگر مثلاً حيدرعمواوغلی‌ها با توسل‌ به‌ نارنجک می‌خواستند با كشتن‌ محمدعلی‌شاه‌ بساط‌ ظلم‌ را از صحنهٔ ايران‌ برچينند در واقع‌ ‌راه‌ ميان‌بُر و ساده‌ای را براي‌ مبارزه‌ با ستم‌ برگزيده‌ بودند.

➕آنان فكر می‌كردند كه‌ با كشتن‌ حاكمی‌ جبار، مردم‌ زير سلطه‌اش‌ آزاد خواهند شد اما نبايد اين‌ اشتباه‌ اساسی‌ ایشان را از نظر دور داشت‌ كه‌ آنان‌، حاكم‌ را از توده‌های ‌محكوم‌ جدا می‌دانستند و به‌ تعامل‌ ذهنی‌ و روابط‌ عميق‌ بين‌ يک ‌ستمگر و ستمكش‌ در يك‌ نظام‌ استبدادی‌ توجه‌ نمی‌كردند و فكر می‌کردند كه‌ رژيم‌ شاهی‌ را می‌توان‌ با بمب‌ تروريستی ‌فروريخت‌ و يا روستاييان‌ را با تشويق‌ به‌ عدم‌ پرداخت‌ ماليات‌ و بهرهٔ مالكانه‌ و همچنين‌ شوراندن‌ دهقانان بر عليه‌ فئودال‌ها، نظام‌ فئودالی‌ را متلاشی‌ ساخت‌.

➕ كسروی‌ در نقد گروه‌ اول‌، زمانی‌ چنين‌ نوشت‌: ما نيک آگاهيم‌ كه‌حيدرخان‌عمواوغلی‌ها و علی ‌مسيوها و... در راه‌ استقلال‌ و آزادی اين‌ كشور به‌ هرگونه‌ جان‌فشانی‌ آماده‌ بودند؛ آنان‌ در یکجا اشتباه‌ می‌کردند، از گرفتاری‌ها و آلودگی‌های توده‌ها ناآگاه ‌بودند و می‌پنداشتند اگر ريشهٔ استبداد كنده‌ شود، تودهٔ مردم‌ به‌ راه‌ پيشرفت‌ می‌افتند در حالی كه ‌درد اصلی‌، جهل‌ و نادانی و ناآگاهی‌ مردم‌ بود.

➕گذشتِ‌ زمان،‌ صحت‌ سخن‌ كسروی را نشان‌ داد، به‌طوری‌كه‌ وقتی مجلس‌ اول‌ به‌ توپ‌ بسته‌ شد، مردم‌ در غارت‌ اموال‌ و فرش‌های مجلس،‌ روی قزاقان‌ لياخوفی‌ را سفيد كردند و حتی‌ به‌ درختان‌ نيز رحم‌ نكردند.اندکی بعد، وقتی در تبریز، خانهٔ ستارخان توسط روس‌ها تخریب و فروریخت باز مردم در غارت اموالِ خانه، سر از پا نمی‌شناختند. بعدها هم وقتی در کودتای ۲۸ مرداد خانهٔ مصدق تخریب شد، باز مردم همان غارت و تراژدی را تکرار کردند. نباید فکر کرد که غارتگران همگی ضد مشروطه بودند بلکه اکثرشان اصلاً بی‌طرف بودند.


➕در مقابل‌ گروه‌ اول‌، گروه‌ دوم‌ قرار داشتند كه‌ مشكل‌ را امری فرهنگی تلقی‌ كرده‌ و بر تغيير تدريجی‌ فرهنگ‌ مردم‌، آگاه‌ كردن به‌ حقوق‌شان و مبارزه‌ با جهل‌ و خرافات‌‌ تاکید می‌کردند؛ افرادی چون‌ ميرزافتحعلی‌ آخوندزاده‌، ميرزاآقاخان‌ كرمانی‌ و ميرزاعبدالرحيم‌ طالبوف‌‌ در اين ‌گروه‌ جای‌ دارند.بدون کار فرهنگی و آگاهی سیاسی مردم، درافتادن با استبداد با توسل بر سلاح، به مثابهٔ با شمشیر چوبین به جنگ آسیاب رفتن است؛ چرا که آن نظام استبدادی، برآمده از اعماق ذهنی همان مردم است.


📄در واقع مصداق این شعرِ «مصطفی‌ بادكوبه‌ای‌» بودند:
ما ستم‌ را نشانه‌ گرفته‌ بوديم‌
اما همهٔ تيرها از كمان‌ دانش‌ پرتاب‌ نشد.
ای‌ كاش‌ نخست‌ جهل‌ را نشانه‌ گرفته بودیم ...!



▪️نویسنده: #ناشناس


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : یکشنبه بیستم خرداد ۱۴۰۳ | 15:20 | نویسنده : یوسف جلالی |

سپاه دانش ، ایده ای روشن‌فکرانه!

در نکوداشت یاد دکتر پرویز ناتل خانلری


برچسب‌ها: تاریخی

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه پانزدهم خرداد ۱۴۰۳ | 11:17 | نویسنده : یوسف جلالی |

خدا با نوسی سخن گفت

🌹🌹
@MolaviPoet

لینک جلسه قبل 👈
اینجا

ابنِ مردنيش تقريباً هیچ‌گاه از قصرِ خود خارج نمی‌شد و اگر هم می‌شد، هزاران سرباز و پاسدارِ زُبده، برای حفظ جانش، پیرامون او را می‌گرفتند. ظهر روزِ عیدِ قربان، چهار روز پس از شروعِ محاصره، مجبور شد برای اقامه‌ی نمازِ عید بیرون بیاید و قربانی‌اش را میان مردمِ نزدیک رودخانه سر بِبُرَد و اعلام کند که قربانیِ او میان مردم تقسیم شد و پس از آن، هیچ‌یک از رعیت، چه فقیر و چه غنی، حقّ قربانی کردن ندارد. جارچی به اختصار، جاری چنین زد: "به لطفِ حضرتِ پادشاهِ پیروز و مجاهدِ كبير، محمّد بن سعدبن مردنیش، برای آسان شدنِ کارِ خلایق، به نیّتِ یکایکِ ایشان، گوسفندی چاق قربانی شده است."
پس از نمازِ عید، ابنِ‌مردنیش خطبه‌ای کوتاه خواند چند دقیقه و نه بیشتر:
"ای مردم! صبر، کلیدِ پیروزی است خود می‌بینید که دشمنانِ خداوند، شما را محاصره کرده‌اند و رزقتان اندک شده. اگر به گمانِ خود، برادرانِ دينیِ شما بودند هرگز چنین نمی‌کردند. خداوند برای شما خیروخوبی می‌خواهد و چه بسا زیانی که سودها در آن نهفته باشد. خبر دارید طاعونی در اندلس افتاده که خردسالان را بیش از بزرگسالان مبتلا کرده، نه گوسفندی برای مردم مانده نه شتری، اما شما به لطفِ الهی از آن در امان هستید. آری این طاعون به ما نرسیده و تا زمانی که کسی به شهر وارد نشود، ما را از آن زیانی نرسد.

کسی او را تأیید نکرد. تنها پاسدارانش تکبیر گفتند و چند بزدل و دو سه مزدور. مردم به تنگ آمده بودند و کاسه‌ی صبرشان لبریز شده بود. پیمانِ او با فِرانک‌ها، قلوب مؤمنان را جریحه دار کرده بود و جنگ‌هایش با موحدّین، شکم‌های ایشان را خالی و گرسنه. بیش از این‌ها، تماشای فخر فروشیِ سربازانِ فرانک و مستی‌های روزانه و شبانه‌شان که به چشم خود می‌دیدند و اخبارِ عيش‌ونوشِ مُدامِ ابنِ‌مردنيش در آن سوی حصارهای بلندِ کاخ که از این سو و آن سو می‌شنیدند.
ابنِ مردنیش به بهانه‌ی رسیدن کالاهای جدید در هنگامِ رفعِ محاصره‌ی موحدّین که قرار بود با حمله‌ی فِرانک‌ها انجام شود از مردم مالیات می‌گرفت. مردم از او به ستوه آمده بودند و او هم از نفرتِ مردم نسبت به خود آگاهیِ کامل داشت. برای همین بود که تقریباً هیچ وقت از کاخ خود خارج نمی‌شد.
امّا روزی که ناگزیر، برای انجام کاری از کاخ خارج شده بود در یکی از گذرگاه‌ها، مردی لوطی دید که عنترش را برای مردم می‌رقصاند و مردم می‌خندیدند. لوطی، چوبی در هوا می‌چرخاند و عنتر رقص‌ها می‌کرد و پشتک‌ها میزد و خلایق برایِ این شادیِ مغتنم گرد آمده بودند. ناگهان لوطی چشم از عنترش برگرفت و خطاب به ابن‌مردنیش که سوار بر اسب میانِ محافظانش می‌رفت گفت:
- آهای ابنِ مردنیش...!
پادشاه، خود را به نشنیدن زد و خواست بگذرد که لوطی دستانش را به سانِ بوقی گردِ دهان گرفت و فریاد زد:
_با من سخن بگو! خداوند با موسی سخن گفت!
ابن مردنیش توقف کرد و او را فراخواند.
_چه گفتی؟
_گفتم با من سخن بگو. خداوند با موسی سخن گفت.
ابن مردنیش روی ترش کرد: عِنان اسب را پیچاند و با خشم درآمد که:
_ او موسی بود! تو کجا و موسی کجا؟!
و به راه افتاد لوطی دمی در رفتنِ او خیره ماند و در خاموشیِ سنگینِ خلایق فریاد برآورد:
_ او هم الله بود! تو کجا و الله کجا؟!
باری. لوطیِ عنتر باز را آن روز چنان کتکی زدند که کس تاکنون ندیده و نشنیده بود. پس یکی از محافظان، شمشیر برکشید، بالا برد و فرود آورد سرِ عنترِ بینوا در هوا چرخی زد و پیشِ پای لوطی‌اش افتاد. پَشنگی خون از رگ بریده‌ی گردنِ عنتر بر چهره‌ی تماشاچیان پاشید. لوطی دست به زانو گرفت و ایستاد. اما چه ایستادنی؟! خاموش وار سر عنترش را برداشت و رفت و پس از آن دیگر کسی او را ندید.
ابن مردنیش، هم چنان از کاخ خود خارج نمی‌شد هول و هراس از زمین و زمان، پرنده و چرنده، جن و انس، دام و دد. فرصتِ همخوابگی، دیگر چون گذشته میانِ زنانِ او به نوبت نبود بلکه پادشاه در اتاقی مخفی، هر کنیز یا زنی را که خود می‌خواست فرا می‌خواند. بعدتر، از خیرِ همخوابگی گذشت و هفته ها سپری می‌شد. و پادشاه با هیچ زنی نخفته. سپس ترسِ او افزون شد و دستور داد همه‌ی زنان را از ایوانِ خاص او بیرون کنند. بعد پشیمان شد و فرمان داد همه را بازگردانند و خود از ایوانِ خاص بیرون رفت. در مرتفع‌ترین مکانِ کاخ برای او اتاقی فراهم کردند و زیر آن اتاق چند اشکوبه. در اشکوبه‌ی زیرین سربازانی دایم به نگهبانی مشغول و زِبَر ایشان نگهبانان ویژه و بالاتر، بردگانِ فدایی و بالای همه‌ی این‌ها اتاقِ خوابِ پادشاه.


📗 گاه ناچیزی مِرگ_رمان درباره زندگی محی‌الدّین‌عربی_ برنده جایزه بوکر عربی ۲۰۱۷_ صفحه ۱۶ تا ۱۸
✍ محمد حسین عَلوان_ ترجمه امیر حسین عبدالّهیاری


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه نهم خرداد ۱۴۰۳ | 17:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

محمدشاه قاجار، حکومت از قدرت گرفتن ولی خان بختیاری در  منطقه ممسنی به وحشت افتاده

در تاریخ همواره از زنانی یاد شده که پا به پای مردان جنگیده‌اند و آنگاه که پای حیثیت و آبرویشان در میان بوده، از جان گذشته‌اند‌. در زمان محمدشاه قاجار، حکومت از قدرت گرفتن ولی خان بختیاری در منطقه ممسنی به وحشت افتاده و قشونی را برای سرکوب او میفرستد. ولی خان، زنان و دختران ایل را به همراه پسرش باقر به سمت قلعه گلاب می فرستد.

قاجارها پس از شکست دادن ولی خان بسمت قلعه گلاب میروند. باقر، پسر ولی خان و همراهانش تا آخرین لحظه با قاجارها میجنگند و کشته میشوند. زنان ایل که میدانند در صورت اسارت چه سرنوشت شومی در انتظارشان است، دو به دو گیس‌هایشان را به هم گره زده و خود را از بالای قلعه گلاب به رودخانه خروشان زهره می افکنند و کشته میشوند...

بن مایه: فارس نامه ناصری، حسین فسایی


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 10:34 | نویسنده : یوسف جلالی |

وقتي امير از گرمابه بيرون آید!»

💥هنوز منتظرانيم تا ز گرمابه برون خرامی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

❎امروز ۲۰ دی سالروز قتل امیرکبیر است، همچنین، دیدم سالروزِ قتل نصرت الدوله بدست رضاشاه نیز بوده، ماشاالله در تاریخ ما، قتلها آنقدر زیاد است که آدم نمیداند به کدامیک بپردازد...!

♦️بدون شک، ایران با مرگ امیر، یکی از بهترین فرصتهای گذار به دوران مدرن را از دست داد، سرنوشت ملتها به بی نهایت عوامل بستگی دارد اما گاهی در حساسترین دوره های تاریخی، با قرار گرفتن یک مصلحی در راس قدرت، میتواند کاری شبیه به معجزه کند چون میجی، بیسمارک، پطرکبیر...
کیمیاگری قدیم بدنبال یافتن اکسیری بود که اجسام را مطلا کند. چنین اکسیری وجود ندارد، اما، چیزی شبیه به آن وجود دارد و آن اکسیر همانا وجودِ دستهایِ نخبگان سیاسی هر جامعه است، دستهایی که با نبوغ خود، بحرانها را به فرصتهای طلایی بدل میکنند و البته برعکس، کوتوله های سیاسی که فرصتها را نیز به بحران بدل میکنند!.

♦️آن نیشتری که در 1852م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ امیر که در واقع، رگِ نوسازی ایران بود!
شبی که فرمان قتل امیرکبیر گرفته شد، سرسختترین دشمنانِ امیر و در واقع دشمنان ایران، شاه جوان را محاصره کرده، حسابی مست ساختند و سپس، فرمان قتلش را گرفته بدست حاج علیخان مراغه ای دادند و او سحرگاه دهم ژانویه1852عازم کاشان شد:
«...به دلاک دستور داد رگهای هر دو بازویش را بزند و دو کف دستش را روی زمین نهاد در حالیکه خون از بازوانش فوران داشت در این وقت میرغضب به امر فراشباشی با چکمه لگدی به میان دو کتف امیر نواخت،چون امیر درغلتید دستمالی را لوله کرد به حلق امیر فرو برد و گلویش را فشرد تا جان داد»
(امیرکبیر و ایران،آدمیت...ص717)

♦️امیر می دانست دشمن اصلی مردم جهل و نادانی است روزنامه خواندن را برای دولتیان اجباری کرده بود!
در سال 1264ق. برای واكسن زدن كودكان مجبور شد به زور و جریمه متوسل شود چون فالگيرها و دعانويس‌ها شايعه كرده بودند كه واكسن زدن باعث راه ‌يافتن جن به خون انسان ميشود!.
در عرض کمتر از چهار سال صدارتش، کاری کرد کارستان...!
اما پس قتلش، میرزا آقاخان نوری سرسپردترین مزدبگیر انگلستان، بجایش صدراعظم ایران شد میگفت برای رسیدن به هدفم اگر لازم باشد:
«ريش خودم را در كون خر مى‌كنم، چون كار گذشت بيرون مى‌آورم، مى‌شُويم، گلاب ميرنم»!.
خاطرات و خطرات...ص 57).
و همین رذل، در نامه خصوصی به شاه نوشت:
«بحمدالله که میرزاتقی خان غیرمرحوم به درک واصل شد خدا جان این چاکر را و جمیع اولاد آدم و عالم را فدای یک جمله دستخط شاه نماید...»
اما همین شخصِ پلید در انظار عمومی تبلیغ میکرد که میرزاتقی خان از بیماری مرده:
«میرزاتقی خان در فین کاشان به ناخوشی سینه پهلو وفات کرده و مرحوم شد خدا بیامرزد تف بر این دنیا...»

♦️ناصرالدین شاه ۴۵سال پس از امیر زنده ماند بارها با تحسر گریست و لحظه ای از بزرگترین اشتباه زندگیش غافل نشد، یکسال قبل از کشته شدنش رفته بود به زادگاه امیرکبیر برای سواری. یک مرتبه چوپانی می بیند که شبیه امیر بوده، احضارش می کند و چوپان میگوید که پدر من با پدر امیرکبیر پسرعمو بودند و ناصرالدین شاه او را به تهران آورده، شغل و منصب میدهد! اما بندی را که ۴۵ سال پیش، به آب داده بود دیگر هیچوقت قابل جبران نبود.
در حصار چاپلوسان گرفتار آمده و کشور غرق در فساد و تباهی گشته بود یکبار که اوضاعِ آشفته کشور، آشفته ترش کرده بود از سرِ پشيمانى از قتل امیرکبیر، به ولیعهدش مظفرالدين شاه نوشت:
«قدر نوكر خوب را بدان، من چهل سال است بعد از امير، خواستم از چوب آدم بتراشم اما نتوانستم»

♦️پس از قتل امیر، در بین مردم ایران ضرب المثل شد که وقتی ميخواستند از كاری مُحال گویند ميگفتند:
«وقتي امير از گرمابه بيرون آید!»
هر دو کشور، ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم و باهم آغاز کردند اما میجی چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر چهار سال...!
چه میشد اگر امیر نیز چهل سال فرصت میکرد...؟!
اما تاریخ ایران، تو گویی تاریخ اگرها و حسرت هاست...!


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه بیستم دی ۱۴۰۲ | 20:5 | نویسنده : یوسف جلالی |

از میان خدمات فراوان فروغی به ایران و فرهنگ ایرانی

هشتادویک سال پیش، شامگاه پنجم آذر ۱۳۲۱، #محمدعلی_فروغی در منزلش در تهران درگذشت.

از میان خدمات فراوان فروغی به ایران و فرهنگ ایرانی و زبان فارسی، یکی این بود که «فرهنگستان ایران» (فرهنگستان اول) را در زمان نخست‌وزیری‌اش تأسیس کرد و اساسنامه‌اش را نوشت، در خرداد ۱۳۱۴، همان سالی که پیش از آنکه به پایان برسد، فروغی، با استعفای اجباری، از نخست‌وزیری کناره گرفت و خانه‌نشین شد.

بحث دربارهٔ خدمات و صدمات فرهنگستان اول بسیار مفصل‌تر از آن است که در این چند سطر بگنجد. این‌قدر هست که اگر نخست‌وزیری فروغی، و به‌تبعِ آن ریاستش بر فرهنگستان، ادامه می‌یافت، چه‌بسا این نهاد و کارنامه‌اش سرنوشتی دگرگونه می‌یافتند.

این چند کلمه «بدان آوردم» که بهتر دیدم، به‌جای نوشتن دربارهٔ فروغی، تکه‌ای از نوشتهٔ دکتر غلامعلی رعدی آدرخشی* (۱۲۸۸ - ۱۳۷۸ ش.) را نقل کنم، ادیب برجسته و شاعر قصیدهٔ مشهور «نگاه». [*:خطای تایپی نیست؛ خودش ترجیح می‌داد این واژه را «آدرخشی» بنویسد، نه «آذرخشی».]

رعدی، که از اعضای فرهنگستان اول بوده است، چنین شهادت داده است که «سرپرستی فروغی جنبهٔ تشریفاتی نداشت و منحصر به ادارهٔ جلسات نبود، بلکه او در این مقام از طرفی این مؤسسه را در برابر فشارها و توقعات بیجای بعضی از مقامات و گروههای متنفذ حمایت می‌کرد و از طرف دیگر مانند یک مرشد و راهنمای مورد احترام می‌کوشید که در داخل فرهنگستان بین اعضای آن [...] توافق و حسن تفاهمی برقرار کند».

بخوانید خاطرهٔ رعدی از درایت فروغی در یکی از جلسات این فرهنگستان را‌، و ببینید تیزهوشی و تدبیر و خویشتنداری و خردمندی چگونه آب بر آتش تعصب و عداوت می‌ریزد:

«به‌یاد دارم که در سال ۱۳۱۴ دو تن از اعضای افراطی فرهنگستان در یکی از جلسات اصرار داشتند که یک کلمهٔ ثقیل و نامأنوس زبان اوستائی به‌عنوان معادل یک کلمهٔ عربی رایج و مستعمل در فارسی پذیرفته شود. مرحوم عبدالعظیم قریب با این پیشنهاد مخالف بود[.] وی می‌گفت اولاً این کلمهٔ عربی هزار سال است که در زبان فارسی وارد و معمول شده و جزء دارائی‌های زبان ماست. ثانیاً زبان اوستائی مرده و متروک شده و کلمات آن با کلمات فارسی امروزی هماهنگی ندارد. دو عضو افراطی از این بیان مرحوم قریب برآشفتند و غوغائی به‌راه انداختند و گفتند شما حق ندارید که به زبان اوستائی که زبان مقدس نیاکان ماست اهانت کنید و آن را زبانی مرده بخوانید.

در این اثنا مرحوم فروغی که رئیس جلسه بود بی‌آنکه یکی از دو طرف بحث را مستقیماً مورد حمایت یا ملامت قرار دهد، ناگهان رشتهٔ سخن را به‌دست گرفت و با متانتِ تمام از فرد فرد حضار پرسید آیا پدر او مرحوم محمدحسین فروغی را می‌شناختند، یا نام او را شنیده‌اند؟

یکایک اعضاء فرهنگستان جواب مثبت دادند و هرکدام شرحی دربارهٔ فضائل محمدحسین فروغی بیان کردند. آنگاه مرحوم محمدعلی فروغی گفت: آقایان به‌شهادت همهٔ شما پدر من مردی دانشمند و ارجمند بوده و من به فرزندی او مفتخرم. با این وصف اگر همهٔ شما به من بگوئید که پدرت مرده است من حق ندارم از شما برنجم، زیرا مسلم است که پدرم مرده است. زبان اوستائی هم درست است که زبان نیاکان ما بوده است، ولی چه می‌توان کرد[؛] آن زبان هم مرده و متروک شده و انصاف نیست که ما به کسی که این حقیقت واضح را اعلام می‌کند بتازیم و در وطن‌پرستی او تردید روا داریم.

این بیان شیوا و این استدلال سقراطی فروغی مانند آبی که بر آتش ریخته شود جلسه را به‌حال عادی درآورد و بحث در محیطی آرام و دور از هیاهو ادامه یافت.»

نظیر خویش بنگذاشتند و بگذشتند
خدای —عزّ و جل— جمله را بیامرزاد
@molanatarighat


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه هفتم آذر ۱۴۰۲ | 12:34 | نویسنده : یوسف جلالی |

سربازهای که پرداخت حقوقشان ماه‌ها عقب افتاده بود

یک روز در بازگشت ناصرالدین شاه از زیارت حضرت عبدالعظیم، سربازهای که پرداخت حقوقشان ماه‌ها عقب افتاده بود،می خواستند عریضه ای به شاه تقدیم کنند اما از طرف همراهان او، با ضرب و شتم پس رانده شدند. آنها نیز از شدت ناراحتی چند تکه سنگ به سوی نوکر های شاه پرتاب کردند. یکی از این سنگ ها به کالسکه شاه خورد و اسب ها رمیدند. به دستور ناصرالدین شاه، سربازان شاکی را که ده نفر بودند، با دستان بسته به شهر آوردند و همگی را در حضور او ،با طناب خفه کردند.

منبع:افزایش نفوذ روس و انگلیس در ایران عصر قاجار، جواد شیخ الاسلامی،ص ۱۵


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه دهم آبان ۱۴۰۲ | 14:45 | نویسنده : یوسف جلالی |

بنظرشما تاريخ تكرارخواهدشد؟ 

محمد‌جوکار, [⁨15⁩ اکتبر ⁨2023⁩، در ⁨21:26⁩]

‍.

💥چنگیز خطاب به سلطان محمد؛ شما جنگ را انتخاب کردید/ تکرار تاریخ

♦️ چنگیزخان مغول پس از یکپارچه کردن اقوام مغول و تارومار کردن تاتارها، قلمرو خود را تا مرزهای خوارزمشاهیان «ایران» گسترش داد.

🔸 با اینکه ایران هدف جذابی برای تصرف و کسب غنائم فراوان بود، اما چنگیزخان پیش‌تر نمی‌رود و دست از جنگ می‌کِشد! چرا که او کار جدیدی آموخته است!

🔸 چنگیزخان کشف کرده بود که سرزمینش در مسیر جاده ابریشم قرار گرفته و او می‌تواند زندگی مردمش را بدون خونریزی و با تجارت، دگرگون کند!

🔸 چنگیز تصمیم می‌گیرد تعدادی سفیر نزد همسایه خود سلطان محمد خوارزمشاه بفرستد. ۱۵۰۰ شتر به همراه بیش از ۴۰۰ بازرگان و سه نفر فرستاده مخصوص با هدایای ویژه، در قالب یک کاروان بزرگ به سمت ایران حرکت می‌کنند.

🔸 ابن اثیر می‌نویسد؛ «کاروان در نظر غایرخان، حاکم محلی و طماع شهر اُترار (یکی از شهرهای مرزی خوارزمشاهیان در شمال شرقی ایران) چنان باشکوه و پُرزرق و برق بود که او نتوانست از آن چشم‌پوشی کند و اقدام به توقیف کاروان کرد.»

🔸 غایرخان به سلطان محمد می‌نویسد؛ «کاروانی از بازرگانان مغول، قصد ورود به قلمرو شاهنشاهی دارند، با آنها چه کنم؟»

🔸 سلطان با کم‌خردی پاسخ می‌دهد؛ «فرض کن این فرستادگان مغول، جاسوس هستند! جز قتل عام کردن می‌توان حکمی در مورد جاسوسان صادر کرد؟!»

🔸 غایرخان که منتظر چنین پاسخی بود تا اموال کاروان را تصاحب کند، بلافاصله تمامی بازرگانان و سفرای مغول را قتل عام و اموال آنان را با حکومت مرکزی تقسیم می‌کند.

🔸 خبر به چنگیزخان می‌رسد. او خود را کنترل می‌کند و این قتل عام را یک حادثه به سبب عدم شناخت دو همسایه از یکدیگر می‌خواند. چنگیز کاروان دوم را همراه با پیام دوستی نزد دولت خوارزمشاهیان می‌فرستد.

🔸 بازرگانان، از ترسِ خود برای رفتن به ایران به چنگیزخان می‌گویند. چنگیز به آنان اطمینان داده و از آنان می‌خواهد باکی به دل راه ندهند.

🔸 اما کاروان دوم نیز توقیف شد و بازرگانان مغول کشته و هدایا و اموال بازرگانان غارت می‌شود. علاوه بر اینها غایرخان به جهت تحقیر سفرای چنگیز، فرمان می‌دهد، سبیل سفیران را تراشیده و آنان را برهنه از شهر بیرون کنند!

🔸 چنگیز خشمگین شده و آخرین پیام را توسط پیکی به سلطان محمد می‌فرستد که بسیار ساده ولی ترسناک بود. او می‌نویسد: «شما جنگ را انتخاب کردید»

📌 بی‌تدبیری سلطان محمد خوارزمشاه در برخورد با همسایه‌ای که قصد فعالیت آزاد تجاری داشت، فاجعه مغول را به بار آورد. فاجعه‌ای که بگفته مورخ روسی ولادیمیر بارتولد؛ چشمی باز نماند تابراي مردگان گريه كند.آيا بنظرشما تاريخ تكرارخواهدشد؟

.


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه نهم آبان ۱۴۰۲ | 17:14 | نویسنده : یوسف جلالی |

عدالت‌گستری شخص ناصرالدین

عدالت‌گستری شخص ناصرالدین شاه قاجار هم در این حد بود که از سفرنامه وی نقل شده است: «شب را در کرمانشاه بیتوته کردیم، جماعت کثیری آمده بودند به تظلم، گویا والی آنجا ظلم را از حد گذرانده است، سر خُلق نبودیم، دادیم همه را چوب‌ مفصل زدند! »

کانال سماع قلم


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه چهارم آبان ۱۴۰۲ | 6:14 | نویسنده : یوسف جلالی |

مردمی که پول را مقدم بر وطن خود می‌دانند...

داستان اعدام محمد کریم مبارز مصری توسط ناپلئون بناپارت:

بعداز مقاومت محمدکریم مبارز مصری،درمقابل فرانسوی‌ها و شکست او، قرار بر اعدامش شد، که ناپلئون او را فراخواند و گفت:
سخت است برایم کسی را اعدام کنم که برای آزادی وطنش مبارزه می‌کرد، من به تو فرصتی می‌دهم تا ده هزار سکه طلا بابت غرامت سربازهای کشته شده به من بدهی...

محمدکریم گفت: من الان این پول را ندارم اما صدهزار سکه از تاجران می‌خواهم، می‌روم تهیه می‌کنم و باز می‌گردم...
محمدکریم به مدت چند روز در بازارها با زنجیر برای تهیه پول گردانیده ‌شد اما هیچ تاجری حاضر به پراخت پولی جهت آزادی او نشد و حتی بعضی طلبکارانه می‌گفتند که با جنگ‌هایش وضعیت اقتصادی را نابسامان کرد پس نزد ناپلئون برگشت !!

ناپلئون به او گفت:
چاره ای جز اعدام تو ندارم، نه به خاطر کشتن سربازهایم، بلکه به دلیل جنگیدن برای مردمی که پول را مقدم بر وطن
خود می‌دانند...


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : یکشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۲ | 13:39 | نویسنده : یوسف جلالی |

سرنوشت مردم در دست رهبران آنهاست.

💥سرنوشت مردم در دست رهبران آنهاست.
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅مطالعه تاریخ ملتها نشان می دهد که این رهبران هستند که نقش تعیین کننده در سرنوشت مردم دارند نه احزاب یا پارلمان ها یا...
رهبران با هر تصمیمی که می گیرند سرنوشتِ میلیونها انسان را رقم می زنند...

♦️داشتم فیلم دیدار رجب طیب اردوغان با ایلان ماسک را می دیدم برایم جالب بود.
(فیلم را در زیر این نوشته آورده ام).
اردوغان که اخیرا برای شرکت در هفتاد و هشتمین مجمع عمومی سازمان ملل به نیویورک سفر کرده بود در «تورک اوی» در نیویورک با ایلان ماسک، بنیانگذار و مدیر عامل تسلا و اسپیس ایکس یعنی ثروتمندترین شخص جهان دیدار کرد، اردوغان او را به جشنواره ای دعوت کرد که قرار است از 27 سپتامبر تا 1 اکتبر در ازمیر(ترکیه) برگزار شود، اردوغان همچنین، از ماسک خواست تا هفتمین کارخانه تسلا را در ترکیه تأسیس کند.
اما عجیب ترین موضوع دیدار این بوده که ایلان ماسک پسربچه سه ساله اش را بغل کرده آمده بود!
اردوغان توپ فوتبالی به پسربچه و نسخه انگلیسی کتاب خود(دنیای عادلانه تر امکان پذیر است) را به ایلان ماسک هدیه داد که البته پسربچه نمی گیرد، اما در صحنه معنی دارِ پایانی دیدار، پدر را می بینیم که پسربچه را به خانم دستیارش داده و خودش کتاب اردوغان را در زیر بغل دارد و خارج می شود!
برخی ایراد گرفته اند که چرا برخلاف قواعد دیپلماسی با بچه آمده بود...؟!
به نظرم، اینها ایرادها بچگانه است آنچه مهم است تحققِ آن خواسته ی اردوغان از ایلان ماسک است یعنی تاسیس هفتمین کارخانه در ترکیه و تاثیر آن در حیات اقتصادی هزاران مردم ترکیه...

♦️بلی! داشتم از نقش رهبران در سرنوشت ملتها می گفتم، به نظرم بهترین مثال، مقایسه دو رهبر چین می باشد یعنی:
دیوانه بازی های مائوتسه تونگ و در مقابل، هوشمندی دنگ شیائوپینگ جانشین او.
هر ملتی در طول زندگیش گاهی تب می کند و دیوانه بازی در می آورد اما این مهم نیست بلکه، مهم اینست که چقدر زود دست از آن دیوانه بازی بکشند و سرِ عقل بیایند...
در دیوانه بازی های مائو، بزرگترین قحطی تاریخ آن کشور رقم خورد، بین 15 تا 45 میلیون چینی بین سالهای 1958 تا 1962 بر اثر گرسنگی شدید جان سپردند، اما با مرگ مائو، رهبری چین به دنگ شیائوپینگ رسید، او میتوانست از مائو تقلید کند، مردم را در فقر رها کرده خود در تجملات زندگی کند... اما او اینکار را نکرد، بلکه او در همان کشور و در همان حزب، دست به تغییرات و اصلاحات اساسی زد:
اول، کیش شخصیت و هاله تقدسِ مائو را شکست سپس از توهمات و شعارهای ایدئولوژیکی و کله داغ و هارت‌وپورت بازی او فاصله گرفت و اصالت عمل (پراگماتیسم) را برگزید و گفت:
«هزار شعار و سخنرانی انقلابی یک دانه برنج در کاسه دهقان چینی نمی‌گذارد.»

♦️مائو با شعارهای مارکس و انگلس و با وعده های ایجاد بهشت در آینده ای دوردست(نسیه) در عرش زندگی می کرد اما دنگ شیائوپینگ در روی زمینِ سخت با سرنوشت میلیونها چینی مواجه بود که با گرسنگی و فلاکت درگیر بودند!
دنگ شیائوپینگ، اقتصاد بازار را پذیرفت، چین را به روی سرمایه های خارجی باز کرد و در نتیجه، آن معجزه اقتصادی چین رخ داد و چین به یکی از دو ابرقدرت امروز جهان تبدیل شد!

❇️من تمام اصلاحات دنگ شیائوپینگ و تفاوتش با شعارهای خیالپردازانه مائو که وعده بهشتِ نسیه(در آینده بر اساس مارکسیسم) را سر می داد در یک جمله خلاصه می کنم:
عزیزم! این مهم نیست که گربه سفید باشد یا سیاه. فقط این مهم است که موش بگیرد و اگر موش را گرفت، گربه خوبی است و کارآمد...
به نظرم اگر آیلان ماسک بجای بچه در بغل حتی اگر با شلوارک نیز می آمد چندان مهم نبود مهم، تشویق او به تاسیس هفتمین کارخانه اش در ترکیه بوده، چرا که، فلسفه وجودی هر سیاستمدار، تنها در تلاش او برای ایجاد رفاه و زندگی سعادتمندانه برای مردمش معنی می یابد...

⚡️فیلم زیر:


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه ششم مهر ۱۴۰۲ | 5:46 | نویسنده : یوسف جلالی |

تاریخ نابخردی..

💥تاریخ نابخردی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅در کنارِ تاریخِ رسمی هر ملتی میتوان از تاریخی دیگر یعنی از تاریخِ نابخردی سخن گفت، تاریخی که در آن، مردم تب می کنند و همه چیز را به گند می کشند...
همیشه دوستان به من انتقاد میکنند چرا بیشتر نقاطِ سیاه تاریخ مان را می نویسم...؟!
چون به نظرِ من، تاریخ نابخردی به مراتب مهمتر از تاریخ مشعشع هر کشور است، چون این بخش، بیشتر باعث عبرت و بلوغ فکری میگردد...

♦️اول:
زمانی که یونانیان با خدعه و فریب، درون اسب چوبی را پر از سربازان خود کرده و آنرا به عنوان هدیه خدایان در کرانه تروا گذاشتند، مردم نادان به آسانی فریب خورده و تصمیم گرفتند اسب چوبی را به عنوان هدیه خدایان به درون شهر بکشند...!
اما تنها یک نفر بنام «کاساندرا» زنگ خطر را به صدا در آورد و هشدار داد که این فریب است، بشکنید این اسب چوبی را، آتش اش بزنید ...!
اما کسی حرفش را باور نکرد! حتی مسخره اش کردند و هشدارهایش در میان فریادهای عوام که غرق در جشن پیروزی بودند ناشنیده ماند. اسب چوبی را به داخل شهر کشیدند و در معبد که عزیزترین جایگاهشان بود جای دادند و خودشان تا نصفه های شب، از این پیروزی، پایکوبی و مستی کردند و سپس خوابیدند...
آنگاه، سربازان دشمن، اسب چوبی را شکسته، بیرون آمدندف کشتارها کردند، شهر را آتش زدند، به زنان و دختران تجاوزها کردند و...

♦️دوم:
به نظر من "کاساندرا" تنها یک فرد نیست بلکه یک سمبل است در تاریخ هر ملتی. سمبل آگاهی و وجدان بیداری که هشدارهایش غالبا در میان شور و احساسات کورکورانه عوام در حساسترین مواقع تاریخی، نادیده گرفته میشود! و در نتیجه، تاریخ توالی فاجعه میگردد...
لاکو لابارت در کتاب «هایدگر، هنر و سیاست» گفتگوی جالبی بین هایدگر و یاسپرس آورده، زمانی که مردم آلمان تب کرده بودند برای ظهور فاشیسم. و یک دیوانه ای بنام هیتلر با سخنرانی های آتشین اش، میلیونها آلمانی را دچار سحر و افسون کرده بود...
کارل یاسپرس از هایدگر می پرسد:
«آخه مرد بی فرهنگ و دیوانه ای مثل هیتلر چطور می خواهد و می تواند آلمان را اداره کند؟»
و هایدگر پاسخ میدهد:
«فرهنگ و تربیت مهم نیست، به دست های جذابش نگاه کن.»
آری! دستهای جذاب و وعده های دروغینی که حتی می تواند فرزندان سرزمینِ کانت و هگل را نیز افسون کند چه برسد به جهان سومی که بزرگترین دغدغه اشان نان باشد...!

♦️سوم:
مثالی از خودمان بیاورم، دهها نمونه می توان آورد...!
هنگامیکه 200سال پیش در چمن سلطانیه تمامی افراد، مخصوصا برخی مراجع دینی بر طبل جهاد و جنگ با روسِ کافر می کوبیدند و شور و احساسات بر عقلانیت چربیده بود اما در گوشه ای، مردى فرهيخته و انديشناك حضور داشت که ساكت بود او قائم مقام فراهانى و در واقع، کاساندرایِ ایرانی بود.
فتحعلیشاه متوجه سكوت او شده و نظرش را خواست:
قائم مقام گفت:
«اعليحضرت چه مبلغ ماليات می ‏گيرند؟»
شاه جواب داد: «شش كرور»
قائم مقام گفت: «دولت روس چه مبلغ ماليات می ‏گيرد؟»
شاه جواب داد: «شنیده ام ششصد كرور»
قائم مقام گفت: «به قانونِ حساب، كسى كه شش كرور ماليات می ‏گيرد با كسى كه ششصد كرور می ‏گيرد، از در جنگ در نمی ‏آيد!»
اما نه تنها سخن حكيمانه مرد دانا ناشنيده ماند بلكه موجبات طرد و تبعيدش شد، حتى انگ دوستى با روسهای کفار نيز بر او زدند!
بدين ترتيب، آن جنگ شوم یعنی دورِ دوم جنگ با روسها را ایرانیان آغاز کردند و سر از قرارداد ترکمنچای درآوردند و کمر ایران شکست!

✅هر جامعه ای در هر برهه ای، کاساندرای خاص خودش را دارد که به مانند قهرمانِ داستان«قلب فروزان دانکو» نوشته ماکسیم گورکی عمل میکنند:
در این داستان، مرد جوانی برای بیرون بردن مردم قبیله اش از ظلمات جنگلی که در هر گوشۀ آن مرگ و نیستی در کمین است، سینه اش را دریده، قلب خود را بیرون آورده و از آن مشعلی می سازد برای بیرون بردن قبیله اش از آن جنگل مهیب و ظلمانی...

اما کاساندراها، غالبا تیره روزترین افراد هستند و همیشه سرانجام شومی در انتظارشان بوده!
چون آنها بر خلاف مسیر رود حرکت می کنند و در مقابل انبوهِ مردمی قرار می گیرند که تب کرده اند...

https://s6.uupload.ir/files/4_crea.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه سی ام شهریور ۱۴۰۲ | 19:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

*احمقانه های مائو*

*احمقانه های مائو*

*نشر:* گاهنامه مدیر

■مائو در دوران حکومت خود بر چین اشتباهات احمقانه زیادی را مرتکب شد. قتل عام گنجشکان، کوره‌های خانگی فولاد و...، از جمله اشتباهات احمقانه مائو است. مهم‌ترین این اشتباهات، به طور ویژه طی سال‌های ۱۹۵۸ تا ۱۹۶۲ یعنی دوران اجرای سیاست «یک گام بزرگ به جلو» انجام شد که به نظر می‌رسد تکرار‌نشدنی باشد.

https://chat.whatsapp.com/K0FSU5p9CCZ3Io6gaHl6oH

□ *قتل‌عام گنجشکان:* ۱۹۵۸ سالی است که مائو تسه‌تونگ، بنیانگذار جمهوری خلق چین، به این نتیجه رسید که گنجشکان آفت محصولات کشاورزی هستند و وضعیت چین بدون این پرندگان بهتر خواهد شد. در آن سال مائو جنبشی را که آن را «یک گام بزرگ به جلو» (Great Leap Forward) نام نهاده بود، آغاز کرد یعنی مجموعه‌ای عظیم از کمپین‌های اجتماعی و اقتصادی که در کنار مسائل دیگر، کشاورزی در چین را به فعالیتی که دولت در مرکزیت آن است، بدل کرده بود. تحت این شرایط کشاورزی فردی و خصوصی در چین به عنوان بخشی از گذار چین به سمت جامعه کمونیستی، ممنوع شده بود و هیچ‌کس نمی‌توانست به طور شخصی، کشاورزی خود را داشته باشد.

●یکی از اولین اقدامات مائو بعد از تبدیل کشاورزی خصوصی به کشاورزی اشتراکی، ریختن طرحی برای حفاظت از مزارع بود. به مائو گزارش داده بودند که گنجشکان مقدار بسیار زیادی از حبوبات را می‌خورند. مائو پس از دریافت این گزارش دستور داد مردم تمام گنجشکان را از بین ببرند. گفته می‌شود در طول کمپین بزرگ قتل گنجشکان، صدها میلیون گنجشک کشته شدند. مردم این گنجشکان را دنبال می‌کردند و تا زمانی که آنها را از بین نمی‌بردند، دست بر‌نمی‌داشتند. این کمپین، خود بخشی از یک کمپین بزرگ‌تر بود که «کمپین چهار آفت» (Four Pests Campaign) نام داشت. در این کمپین بزرگ‌تر، موش‌ها، مگس‌ها و پشه‌ها در کنار گنجشکان هدف مائو بودند و باید برای بهبود سطح بهداشت و تغذیه مردم چین، از بین می‌رفتند.

○مشکلی که کمپین بزرگ قتل گنجشکان به وجود آورده بود، در سال ۱۹۶۰ خود را نشان داد. به نظر می‌رسید گنجشکان فقط از حبوبات کشاورزی تغذیه نمی‌کردند بلکه حشرات را نیز می‌خوردند. بدون وجود پرندگان، این حشرات قابل کنترل نبودند. در نتیجه، جمعیت حشرات بسیار افزایش یافت و به یک بحران تبدیل شد. به طور ویژه، ملخ‌ها در سراسر کشور شایع شده بودند و هرچه از محصولات کشاورزی را که به آن می‌رسیدند، غارت می‌کردند. بنابراین در کنار ملخ‌ها که به منشأ عظیمی از غذا دسترسی داشتند، چیز زیادی برای انسان‌ها باقی نمانده بود و ملخ‌ها غذای انسان را نابود می‌کردند به طوری که میلیون‌ها نفر از مردم چین در اثر گرسنگی و بی‌غذایی جان خود را از دست دادند. فاجعه تا حدی بود که دولت چین، شروع به واردات گنجشک از اتحاد جماهیر شوروی کرد.

■اگرچه تعداد کسانی که در این قحطی کشته شدند، متفاوت گزارش شده است اما آمارهای رسمی دولت چین این تعداد را ۱۵ میلیون نفر تخمین می‌زند. تعدادی از محققان اعلان کرده‌اند که تلفات این قحطی، بین ۴۵ تا ۷۸ میلیون نفر بوده است.

همچنین هزاران نفر از مردم چین به خاطر غذا یا اعلام مخالفت با سیاست‌های حکومت مائو به قتل رسیدند تا جایی که در زمان قحطی، مردم یکدیگر را می‌خوردند.

□ *کوره‌های خانگی فولاد:*

مائو بدون اینکه هیچ‌گونه دانشی از علم متالورژی داشته باشد، دستور ساخت کوره‌های خانگی فولاد (backyard steel furnaces) که کوچک‌تر از کوره‌های صنعتی بودند را در هر منطقه‌ای از چین صادر کرد؛ کوره‌هایی که با هدف تولید فولاد باکیفیت در ذهن مائو نقش بسته بودند. در نتیجه روستاییان و کشاورزان باید تلاش می‌کردند با استفاده از این کوره‌ها، از آهن ضایعاتی، فولاد تولید کنند. برای تامین سوخت این کوره‌ها، کار به جایی رسیده بود که در محیط، هیچ چوبی یافت نمی‌شد زیرا روستاییان مجبور بودند برای روشن نگه داشتن کوره‌های خانگی فولاد، وسایل چوبی و اسباب و اثاثیه و حتی در‌های خانه خود را درون این کوره‌ها بیندازند. همچنین دیگ‌ها، ماهیتابه‌ها و سایر وسایل فولادی در کوره‌های خانگی ریخته می‌شدند تا به فولاد تبدیل شوند و مائو را به آنچه در ذهن داشت، نزدیک سازند.

□همچنین بسیاری از کشاورزان مرد، همانند کارگران تعداد زیادی از کارخانه‌ها و حتی کارمندان مدارس و بیمارستان‌ها، به منظور افزایش تولید فولاد، به کوره‌های خانگی منتقل شدند. با همه اینها نتیجه این اقدام مائو، چیزی نبود جز اجسام بی‌کیفیت آهنی که تقریباً ارزش اقتصادی نداشت. به گفته دکتر شخصی مائو، او تنها زمانی متوجه اشتباه خود شد که در سال ۱۹۵۹ از کارخانه بزرگ تولید فولاد در ایالت منچوری چین دیدن کرد و فهمید فقط می‌توان در کارخانه‌هایی با مقیاس بزرگ و با سوخت مناسب همچون زغال‌سنگ، فولاد باکیفیت تولید کرد. اگرچه مائو در آن زمان هم تصمیم نگرفت به طور کامل ایده کوره‌های خانگی فولاد را کنار بگذارد و پس از مدت‌زمان زیادی در همان سال، سرانجام به طور کامل از تصمیم خود برگشت.

● *سایر تصمیمات دیوانه‌وار مائو:* در ادامه شش مورد از دیوانه‌وارترین تصمیمات و ایده‌های مائو را آورده‌ایم:

۱. در سال ۱۹۷۳ یعنی در آخرین سال‌های حکومت مائو بر چین، او با هنری کیسینجر (وزیر خارجه نیکسون)، دیدار کرد. مائو امید داشت بتواند در مورد توافقنامه تجاری دوطرفه بین چین و ایالات متحده، با کیسینجر مذاکره کند. ابتدا کیسینجر قصد داشت به موضوعات مهم بپردازد و نگذارد بحث منحرف شود اما ذهن مائو جای دیگری بود. مائو به کیسینجر گفت چین کشور بسیار فقیری است و چیز زیادی ندارد که آن را در توافقنامه تجاری برای تجارت پیشنهاد دهد جز یک چیز؛ «زن». مائو به کیسینجر پیشنهاد داد ۱۰ میلیون نفر از زنان چین را به ایالات متحده صادر کند. مائو گفته بود تعداد زنان در چین بیشتر از حد نیاز است و این مازاد برایش مشکل‌آفرین است.

۲. در سال ۱۹۶۸، وزیر امور خارجه پاکستان به عنوان هدیه، به مائو انبه داد؛ کارتونی پر از انبه. از نظر وزیر پاکستانی، این کار هیچ چیز نبود جز هدیه. اما در چین، این هدیه موجی از دیوانگی را میان مردم به وجود آورد. مائو این انبه‌ها را به تعدادی از افرادش که در تیم پروپاگاندای او فعالیت می‌کردند، داد و آنها طوری برخورد کردند که انگار مائو این انبه‌ها را از فرشته‌ای آسمانی دریافت کرده است. روزنامه‌های چین نیز نوشتند: «در چشمان کسانی که این انبه‌ها را از مائو دریافت کرده‌اند، اشک جاری شده است.» کار به جایی کشید که یک کارخانه نساجی، تعدادی از این انبه‌ها را جمع‌آوری کرد و مکانی مقدس برای آنها به وجود آورد. کارگران این کارخانه از کنار انبه‌ها رد می‌شدند و به آنها احترام می‌گذاشتند!

○برای بیشتر چینی‌ها، انبه میوه‌ای جدید بود و قبلاً آن را ندیده بودند. یک دندانپزشک چینی شانس این را به دست آورد که این میوه را از نزدیک ببیند و این در حالی بود که با دیدن آن تحت تاثیر قرار نگرفت. این دندانپزشک اذعان داشت که انبه، چیزی شبیه سیب‌زمینی شیرین است که این حرفش، خشم مائو و مردم را برانگیخت تا جایی که به اتهام حرف‌های ضدانقلابی، زندانی و کمی پس از آن نیز اعدام شد. بعد از این اتفاق هم دیگر هیچ‌کس جرات نداشت به انبه بی‌احترامی کند!

۳. مائو داشتن کلکسیون تمبر را ممنوع اعلام کرد. او سعی داشت تمام ریشه‌های بورژوازی در چین را بخشکاند. گاهی این تصمیم به معنای پایان دادن به کسب‌وکارهای فاسد و نابود کردن زمین‌داران ثروتمند بود؛ گاهی هم به معنای پاره کردن کلکسیون تمبر کودکان. مائو از تمبر بدش می‌آمد. او داشتن کلکسیون تمبر را دل‌مشغولی جامعه بورژوا تلقی می‌کرد و زمانی که انقلاب فرهنگی او آغاز شد، مردم را از جمع‌آوری تمبر منع کرد. این قانون تا زمان مرگ مائو پابرجا بود.

۴. حزب کمونیست دانش‌آموزان را تشویق کرد که معلمان خود را کتک بزنند. مائو از مردم چین خواست عادات بد و گذشته جامعه خود را از بین ببرند و ایده‌های کهنه و قدیمی گذشتگان خود را نابود کنند. اگرچه شواهدی وجود ندارد که مبنی بر آن به دانش‌آموزان گفته شده باشد معلمان خود را بزنند اما دانش‌آموزان این‌گونه حرف حزب کمونیست را تعبیر کردند و مائو نیز مانع آنها نشد.

در سال ۱۹۶۶، دانش‌آموزان ۹۱ مدرسه معلمان خود را به خیابان‌ها کشاندند و تا زمانی که به اشتباه بودن روش خود در تدریس (یعنی تنبیه بدنی دانش‌آموزان) اعتراف نکردند، تا حد مرگ آنها را ‌زدند. دانش‌آموزان معلمان خود را با آب جوش می‌سوزاندند تا به آنها بفهمانند عملکردشان اشتباه بوده است تا جایی که ۱۸ معلم در نتیجه این اقدام دانش‌آموزان کشته شدند و بسیاری از آنها نیز به دلیل حقارتی که کشیده بودند، خودکشی کردند. اما نکته مهم‌تر اینکه در این حین، مائو دستور داده بود نیروهای امنیتی هیچ‌گونه دخالتی نکنند و تا دو سال نیز سر حرف خود ماند.

۵. به دستور مائو، قرار بود دیوار بزرگ چین با هدف جمع‌آوری مصالح برای ساخت‌وساز، تخریب شود. طی دهه ۷۰ میلادی، دولت چین متوجه شد که نیازی نیست بابت مصالح ساختمانی پول خرج کند. زیرا طولانی‌ترین دیوار جهان، بیکار سر جای خود نشسته بود و می‌شد از آن به عنوان انبار مصالح مورد نیاز ساختمانی استفاده کرد!

۶. در سال ۱۹۵۹، مائو دستور قتل ببرها را صادر کرد. بعد از اینکه کشاورزان مورد حمله حیوانات قرار می‌گرفتند، مائو اعلان کرد که ببرها، گرگ‌ها و پلنگ‌ها، دشمنان انسان هستند و باید نابود شوند. در نتیجه، حزب کمونیست کمپین‌هایی را برای کشتن این حیوانات به وجود آورد. طی چند سال، چینی‌ها نزدیک به ۷۵ درصد از جمعیت ببرهای آسیای جنوبی را سلاخی کردند و این کار را تا سر حد انقراض پیش بردند.

■این موارد تنها تعدادی از احمقانه‌ها و دیوانه‌وارهای مائو است. او اشتباهات دیگری نیز مرتکب شده که اثرات مخرب فرهنگی و اقتصادی زیادی با خود به همراه داشته‌اند که اشاره به همه آنها در این نوشتار نمی‌گنجد. اما خوشبختانه برای درس گرفتن از اشتباهات گذشتگان، نیازی نیست به همه آنها اشاره کرد و تعداد کمی از آنها نیز کفایت می‌کند زیرا در پس همه آنها یک چیز نهفته است: حماقت!

منبع: مجله تجارت فردا. خلاصه شده توسط گاهنامه مدیر

_______

*بازنشر پیام = گسترش دانایی*

_______

💠 *تلگرام*

https://t.me/gahname_modir

👨‍💻 *سایت*

http://gahnamemodir.ir/

👩‍💻 *اینستاگرام*

www.instagram.com/gahname_modir

_________

🟨🟩🟦🟪⬛⬜🟫🟥🟧


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم شهریور ۱۴۰۲ | 11:51 | نویسنده : یوسف جلالی |

گرفتارِ جهل و عقب ماندگی،

💥از عبرتهای تاریخ
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

❇️امروز 16فروردین ماه مصادف است با مرگ محمدعلی شاه در تبعید. کسی که مجلس ایران را به توپ بست.
تاریخ نشان داده کسانیکه در مقابل مردم قرار گرفته اند عاقبت خوبی نداشته اند...

♦️پرده اول:
نقل است که محمدعلى شاه وقتی مجلس اول را به توپ بست، پس از قلع و قمع مشروطه طلبان و کشتن فجیع میرزا جهانگیرخان و ملک المتکلمین در باغ شاه، با غرور و نخوت، بادی در بروت انداخته و موقع ناهار با تکبر گفته بود:
آیا مشهدی باقر بقال وکیل (نماینده صنف بقالان در مجلس اول) اجازه می دهد شاه مملکت ناهار صرف کند یا خیر؟ سپس قهقهه خنده را از سر تمسخر سر داده بود...
روزگار بگذشت، قیام تبریز شروع شد سپس، مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند و شاه متکبر که با تمام دریوزگی برای حفظ جانش گریخته و مجبور به تحصن در سفارت روسيه در زرگنده شده بود، در این زمان، حسین بیگ تبریزی به تمسخر فریاد زده بود:
«دیدی بالاخره مشهدی باقر بقال اجازه ناهار خوردن نمی دهد!»

♦️پرده دوم:
زمانی که دیکتاتور در روز جمعه، 16 ژوئيه، به سفارت روسیه پناهنده شد، عين‏ السلطنه در خاطرات خود می نویسد که شاه مغرور پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی می کرد:
«رفتيم زرگنده‏ و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم ...هيچ علامت نظام و سلطنتى در كلاه و سردارى نداشت. ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب بى ‏پير تحليل رفته بود. رنگش زرد شده بود»
( روزنامه خاطرات عين‏ السلطنه...ج‏4ص2697)»
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش می گذاشت که محمدعلی شاه در سفارت مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند «تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مى‏ خوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم اين است كه سفير روس مى‏ آيد به شاه پيغام داده‏ اند عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل ‏كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!
(همان منبع...ج‏4ص2761).

♦️پرده سوم:
زمانیکه پس از 56روز اقامت در سفارت روسیه، بعد از تحویل عتیقه جات و طلاها(مقایسه شود تکرار تاریخ یعنی زمان تبعید رضاشاه و بحث گشتن جیبهای او...) مجبور به ترک ایران به مقصد اودسا در اوکراین شد، وقتِ ترک ایران، طرفداران معدودش که عادت به نظام استبدادی داشتند در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!
« ‏تمام جمعيت شمیرانى تا تجريش گریه میکردند که آقا شما می روید ما از چه کسی اطاعت کنیم، همين‏طور زنهاى شهر طهران اغلبى در امامزاده حسن و امامزاده معصوم جمع شده بودند. كالسكه شاه را كه مى ‏بينند صدا به گريه و شيون بلند مى‏ كنند...در اغلب خانه ‏ها زنها آش پشت پا براى شاه درست كردند...» (همان...ج‏4ص2820)
این مردم، گویی انترهایی بودند که لوطی شان مرده و بی زنجیر گشته بودند!


♦️پرده چهارم:
وقتی پس از دربدری های بی شمار در بندر ساوونا در ایتالیا در 1304درگذشت، روزنامه حبل المتین در مورد مراسم تغسیل و تدفین اش در عباراتی طعنه آمیز در همان زمان چنین نوشته بود:
«در سان ریبوی ایتالیا، سدر و کافور هم برایش پیدا نشده بود، فقط روی تخته گذاشته با صابون عطری غسل دادند. غسال کی بود؟ یونس خان آبدار و یک نفر دیگر بنام اسماعیل طوپالی که ترک اسلامبولی است...دکتر روزلسکی، پنبه می گذاشت، روسی خان کفن می دوخت، دیگری دعای روسی می خواند....».

♦️پرده پنجم:
پس از فرار محمدعلی شاه، بی نظمی و نا امنی های گسترده سراسر کشور را فرا گرفت حتی در پایتخت هم امنیت نبود! تهران میدان شرارت یک دسته اجامر و اوباش شد که به اسم بختیاری و مجاهد و سیلاخوری به جان و مال مردم افتادند.
معروف است شبی در بازار، شخص مسلّحی جلوی آدم کاسبی را گرفته، پرسیده بود طرفدارِ مشروطه‌ای یا مستبد؟ بیچاره چون در آن تاریکیِ نمیدانست طرف مقابل کیست، ترسید اگر بگوید مشروطه است مبادا یارو طرفدار استبداد باشد و اگر بگوید مستبد است، طرف شاید مجاهد مشروطه باشد...
گفت والله من جاکشم و عیال‌ بار و عبا را به سر کشیده فرار کرد...!

❇️نتیجه:
مشروطه خواهان فکر میکردند بزرگترین مشکل، محمدعلی شاه مستبد است و اگر او از بین رود همه چیز درست خواهد شد، اما محمدعلی شاه و چندین محمدعلی شاه دیگر از بین رفتند اوضاع بهتر نشد. چون، هر کدام از آن میلیونها مردمِ گرفتارِ جهل و عقب ماندگی، بالقوه یک محمدعلی شاه بودند و بقول میرزا آقاخان «در وجود هر ایرانی یک میرغضب وجود دارد...».

اما تنها با تربیت درازمدت و یک انقلاب فرهنگی، آن میرغضب درون محو خواهد شد...

جنازه محمدعلی شاه که از ایتالیا به کربلا منتقل شد.
http://www.upsara.com/images/j353811_.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه هفدهم فروردین ۱۴۰۲ | 8:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

«سيزده‌بدر

💥این روزهای ما و نوستالژی سیزده بدرهای گذشته!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie


♦️«سيزده بدر بود خيلى خوش گذشت از دروازه دولاب بيرون رفتيم در سبزیكاريهاى شهر جمعيت زن و مرد بی اندازه بود.جوقه جوقه زنها نشسته كاهو میخوردند. چاى درست كرده بودند. در حقيقت روز عيش عمومى ايران است. يك نفر بچه و پير در خانه نمى‏ ماند. مردها مشغول بازى كردن بودند رفتيم دولاب. آنجا هم بی ‏اندازه جمعيت بود دوشان ‏تپه و سليمانيه زياد میرفتند.

♦️باغات اطراف شهر و داخل شهر مملو از زن و مرد است چاى و عصرانه خورديم از بس خنده كرديم حالت گريه دست داده بود زنها، امروز با زينت زياد و بزكهاى فراوان جلوه ‏گر بودند. جمعيت زن دو برابر مرد بود رفتيم نزديك اميريه. موزيك میزدند. آنچه دختر خوب در اين شهر بود امروز براى آنكه آقا ديده و بگيرد اينجا آورده بودند. اغلب دخترها را هم بزك كرده بودند. در حقيقت سان دختر بود شاه هم اينجا تشريف آورده بودند اما زود رفته بودند. خاله جانم مى‏گفت كه زنها آقا را دوره كرده بودند، آقا هم سوار اسب شده مثل على اكبر تكيه تاخت میكرد و زنها باز ول‏ كن نبودند.از دنبال میرفتند هركس دخترى همراه آورده بود جلو میبرد. اما آقا از ترس خانمهاى خود، جرئت نگاه كردن نداشت. تا غروب كار آقا تماشاى زنها بود.
(روزنامه خاطرات عين ‏السلطنه...ج‏1ص918)

♦️«هركس بقدر وسع و لزوم، تداركى براى اين ‌روز دیده از صبح، خانواده‌ هاى شهرى با سماورهاى كوچك و بقچه بسته‌ هائى كه در آن خوراكى روزانه را بسته بودند از شهر بيرون ميرفتند، هر دسته ‌اى كنار نهر آب و سبزه ‌زارى مي نشستند. نهار را در زير طاق آسمان و اگر چند درختى گير آورده بودند، در زير سايۀ كم آن صرف ميكردند.آجيل و شيرينى بعلاوه عصرى كاهو با سركه يا سكنجبين و يا سركه ‌شيره حكما بايد بخورند...

♦️سيزده‌ بدر حسابى برپا بود خانمها در باغ تاب مي بستند و تاب ميخوردند حتى الك‌ دولك و توپ بازى هم ميكردند منظرۀ بيرون شهر بسيار جالب بود، بچه‌ها و جوانها و مردها دسته ‌دسته به بازیهاى ورزشى از قبيل الك‌ دولك ‌بازى، اعم از سردستى و سرسنگى و چرى يا نچرى زوئى و توپ ‌بازى، گردو، بل ‌بگير بالا بيا و چپ توپ و باقلى بچند من‌؟ و بازى جرنك‌ جرنك اسب چه رنك‌؟ و گرگم ‌بهوا و قايم‌ باشك مشغول بودند ميمون‌ بازها و خرس‌ بازها و بزبازها و غول ‌بيابانى و دورى ‌گردانها با تنبك و تصنيف خواندن خود هم مى ‌آمدند و با ده شاهى پنجشاهى اسباب سرگرمى ميشدند.

♦️دسته‌هاى مطربى كه تارزن و آوازه‌ خوان هم داشتند زياد بودند.طبق‌هاى آجيل و شيرينى و بالاختصاص كاهو بحد فراوان بر روى چهارپايه‌ هاى چوبى گذاشته بساط حقه ‌بازى و پهلوان كچل و خيمه‌ شب‌ بازى هم اين سر و آن سر پهن بود كه وقتى مردم از ورزش خسته ميشدند، دور بساط اين آقايان جمع شده خستگى در كنند...
در اينروز، دخترهاى دم بخت براى پيدا كردن شوهر، به سبزه گره ميزدند و معتقد بودند كه تا سيزدۀ آينده البته حاجت آنها روا خواهد شد، بشرط اينكه اين ذكر را در حين انجام گره ‌زنى گفته باشند: «سيزده‌بدر، سال ديگر، خانۀ شوهر، بچه به بر»
(عبدالله مستوفی،‌شرح زندگانی من...ج۱، ص ۳۶۴)

http://www.upsara.com/images/b482864_5.png


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : یکشنبه سیزدهم فروردین ۱۴۰۲ | 4:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

جنگِ درازنایِ جانشینی

💥جنگِ درازنایِ جانشینی...
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅در ایران چون همواره استبداد مطلق حاکم بوده بنابراین، پس از مرگ هر شاهی، بلافاصله جنگ قدرت درمی گرفته و جامعه، از تونل خون و خشونت و قتل و عام و ناامنی های گسترده عبور می کرده سرانجام، قدرتی قویتر موفق میشده مدعیان بالفعل و بالقوه را از بین برده یا کور و اخته کرده و سیطره خود را بر فراز جامعه استوار میساخت...
غالبا، فرجام قدرتِ بدون قانون و پاسخگویی، با جنون قدرت همراه میشده، این جنون، شدت و ضعف داشته. مثل شاهان صفوی و یا نادر که کاملا دچار جنون شده و توسط نزدیکانش سلاخی شد یا مثل محمود افغان که در اواخر کارش و بی رحمی هایش چنان گشت که در هنگام مرگ، گوشت بدنش را با دندان خود می کَند و می خورد!

♦️پس از مرگ مستبد، این جنگ قدرت، هم در داخل خاندان و خانواده حاکم درمی گرفته و هم در بیرون از خاندان در اقصی نقاط ایران توسط مدعیان قدرت.
این رویه شوم از زمان باستان ادامه داشته تا به دوره معاصر ایران.
هنگامیکه هرمز جانشین پدرش خسرو پرویز شد، شیرویه برادر هرمز قیام کرده و تمام برادران و برادرزادگانش را که هیجده تن میشد کُشت و هرج و مرج کل ایران را فرا گرفت بطوریکه در مدت چهار سال، نُه زن و مرد به تخت نشسته و سرنگون شدند.

♦️اما برگردم به نمونه های تاریخ معاصر:
پس از مرگ نادر، جنگ قدرت درگرفت و پس از مرگ کریم خان نیز، جنگ بین برادران(زکی خان و صدیق خان) و فرزندانش درگرفت و این سبب تضعیف زندیه و از خاکستر آنان، قاجاریه بقدرت رسید.
وقتى فتحعلی ‏شاه درگذشت جنگى عريض و طويل قدرت، بين فرزندان او درگرفت، عليشاه ظل‏ السلطان پسر دهم فتحعلی‏شاه در تهران خود را شاه خواند و لقب عادلشاه بر خود نهاد.
او درمدت 40 روز سلطنت خود در تهران، هفتصد هزار تومان از خزانه بيرون آورده و براى تحكيم سلطنت خود،بخشش كرد!
ظل‏ السلطان افرادی نزد محمد ميرزای ولیعهد فرستاد كه آذربايجان تا قزوين مال تو و بقيه ايران مال من. تو در آنجا پادشاه باش و من در اينجا. اما محمدشاه با کمک قائم مقام او و یارانش را دستگیر و زندانی ساخت...

♦️زمانِ مرگ محمدشاه، ناصرالدین میرزای ولیهعد مدتها در تبریز از مرگ پدرش در تهران بی خبر بود خبر درگذشت پدر را از زبان استیونس کنسول انگلیس میشنود یعنی وزیر مختار انگلیس از تهران خبر فوت شاه را به کنسول خود در تبریز مخابره کرده و کنسول، ولیعهد را در جریان مرگ پدرش قرار میدهد...!
و طبق معمول،جنگ قدرت و هرج و مرج ناشی از انتقال قدرت آغاز میگردد...

♦️هنگامیکه ناصرالدین شاه در حرم عبدالعظیم ترور شد امین السلطان، جسد شاه را در کالسکه نشانده فردی را در پشت جسد شاه گذاشت تا دستان شاه را برای مردم تکان دهد که یعنی زنده است تا ولیعهد مظفرالدین از تبریز برسد...
در سقوط رضاشاه نیز اگر متفقین نبودند همان بی نظمی ها و ناامنی ها سراسر ایران را فرا می گرفت اما چون هر نوع بی نظمی و اغتشاش، کمک رسانی به روسیه از سوی متفقین را دچار اختلال میکرد در نتیجه، متفقین به استقرار نظم کمک کردند.
سرطان محمدرضا شاه نیز سالها مخفی ماند که به انقلاب منتهی شد...

♦️چون قدرت، مشروعیت نداشته، چون نهادهای مدرن و برخاسته از اراده های مردم وجود نداشته و با وجود استبداد، نمیتوانسته اند شکل بگیرند در نتیجه، انتقال قدرت نمی توانسته به شکل مدرن صورت گیرد.
به عبارتی، زیانِ مستبد، بعد از مرگش نیز دامن جامعه را می گرفته...

♦️دو نمونه متضاد و شگفت انگیز را در مقابل هم میگذارم، حکومت قانون و حکومت استبدادی:

نمونه جامعه استبدادی:
اواخر کار تیمور بود که بارتولد مینویسد به مناسبت تولد خواجه احرار مجلس جشن و سروری بر پا شده بود که یک مرتبه خبر رسید که تیمور مُرده. چنان هیجانی در مجلس بوجود آمد که دیگهای خوراک را رها کرده همگان به کوهساران می گریختند، زیرا می دانستند اکنون جنگ فرزندان مستبد برای تصاحب قدرت درخواهد گرفت...

نمونه جامعه قانونمند:
در دومین سفر ناصرالدین‌شاه در1888م وقتی در آلمان بودند، امپراتور آلمان ترور میشود، ناصرالدین شاه با سابقه ذهنی که از ایران داشته بشدت ترسیده در فکر گریختن و ترک آلمان می افتد.
در خاطراتش مینویسد:
«امين الملك با كمال پريشانی آمده گفت نشنيده‌ايد؟ امپراطور را با تفنگ زدند افتاد...
دود حيرت از كاخ دماغم بلند شد... معلوم است چه حالتی دست ميدهد به ما، در برلن وقوع همچه حادثه بزرگ در وقتيكه من حضور دارم، خيلی خيلی به من بد گذشت...»

اما سپهسالار که غرب را خوب میشناخته او را آرام کرده میگوید که اینجا مانند ایران نیست، هیچ اتفاق بدی و هرج و مرجی رخ نمیدهد و چنین هم شد و ناصرالدین شاه در خاطراتش نوشت:
«... بدون هيچ صدایی و بی نظمی و حالت مردم و رعيت و سپاهی و شهری و بزرگ و كوچك هيچ تفاوتی نكرده بود...»
https://s2.uupload.ir/files/1_0lg4.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه دهم فروردین ۱۴۰۲ | 9:22 | نویسنده : یوسف جلالی |

تاریخ سرشار از عبرت است!

💥تاریخ سرشار از عبرت است!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️اول اسفندماه مصادف است با امضای قرارداد ترکمنچای. شاید سیاهترین و شومترین روز تاریخ ایران باشد.
با این قرارداد تنها بخشی از ایران جدا نشد، بلکه ایران از هر لحاظ، بصورت نیمه مستعمره دو قدرت روسیه و انگلستان درآمد که بعدها هر تلاشی که ایرانیان برای نجات کردند با دسیسه های این دو قدرت مخصوصا روسیه، شکست خوردند از جمله انقلاب مشروطیت...
بیخود نبوده که فردریک انگلس گفته بود:
«عهدنامه ترکمنچای، ایران را مستعمره و تابع روسیه ساخته است».
و بعد از ترکمنچای، دارمستتر در کتاب خود مینویسد:
«سفیر تزار در تهران در حکم یک نفر سرپرست انگلیسی نزد یک راجه هندی است»!
(سالهای زخمی...ص363)

♦️در تاریخ ملتها وقتی اشتباهی مهلک رخ میدهد، معمولا دامن نسلهای آینده را نیز میگیرد، دیگر برای سالهای متمادی نمیتوانند کمر راست کنند.
هر موقع ملتی رو به عقلانیت و خردمندی می آورد کشور نظم بخود گرفته به امنیت و آبادانی رفته، اما هر موقع شور و احساسات چربیده، آنوقت فاجعه آغاز گشته.
و ایرانیان بیشتر مردمی احساسی و اهل شور و شعر و رمانتیک اند تا فلسفه و عقلانیت...
ایرانیان به فتوی علما، دور دوم جنگ را آغاز کرده، شکست خوردند و سر از ترکمنچای درآوردند، اما خدا را شکر که ترکمنچای امضا شد!
براینکه میتوانست بدتر از این و حتی به فروپاشی ایران منجر گردد! برای اولین بار در کتاب(سالهای زخمی) نامه هایی از منابع روسی آورده ام که ژنرال پاسکویچ از میانه نوشته و از امپراطور روس میخواهد که الان بهترین موقع است به او اجازه دهد تا به تهران حرکت کرده و فتحعلی شاه را بترساند تا مجبور گردد کل آذربایجان یعنی هر دو سوی ارس را به روسها واگذار کند!
اما تزار روس مخالفت کرده و عکس العمل کشورهای اروپایی را گوشزد کرده و مینویسد:
«انگليسى‏ها فكر خواهند كرد كه ما ‏میکوشيم سيادت خود را در آسيا مستقر سازيم و ما با همين كار، روابط دوستانه‏ خويش را با دول متقدم در اروپا، سرد خواهيم كرد..».
یعنی بخاطر اینکه روابط روسیه با دول اروپایی بهم نخورد از الحاق این سوی ارس به روسیه چشم پوشیدند!

♦️پس از شكست سهمگين، قائم مقام را از تبعید آوردند تا در مذاكرات تركمنچاى روسها را قانع کند غرامت گرفته ایران را تخلیه کرده و تنها به آن سوی ارس قانع باشند و البته روسهای فاتح زیر بار نمیرفتند! و او در در نامه ‏اى به ميرزاموسى به تحسر مینویسد:
«...خدا روى جنگويان ايران را سياه كند كه جنگ به راه انداختند و در ميدان نايستادند. دو سال است مرارت با ماست و باز راحت و فراغت با آنها.»
(نامه های پراکنده...بخش یکم.ص174)
سئوال اینست چرا ایرانیان دور دوم جنگ با روسها را آغاز کردند و پس از شکست، اگر ترکمنچای منعقد نمیشد چه بر سر ایران می آمد؟؟؟

♦️در واقع دور دوم جنگ با روسها بر فتحعلی شاه تحمیل شد که اگر قبول نمیکرد حتی سلطنتش به مخاطره می افتاد.(روضة الصفا...ص۷۳۶)
اینجا مجال پرداختن بیشتر به ترکمنچای ندارم در کتاب سالهای زخمی آورده ام اما در مورد افراط و تفریط بودن مان نمونه ای می آورم:
آقاسيدمحمد اصفهانى معروف به سيد مجاهد جزو مهمترین علما بود که فتوی بر جنگ با روسها داد او از کربلا به تهران و سپس چمن سلطانيه زنجان آمد به نوشته حامد الگار در زمان ورود او به چمن سلطانيه «ويلوك كه شاهد عينى ورود آقاسيدمحمد اصفهانى به سلطانيه بوده می‏نويسد مردم احساسات عظيمى ابراز كردند، به سيد نمیتوانستند دسترسى داشته باشند، لكن كجاوه او را میبوسيدند، نردبانى را كه از آن به كجاوه عروج كرده بود، می بوسيدند و خاكِ غبار زير سم قاطر حامل او را جمع میكردند.»
(دين و دولت در ايران، حامد الگار... ص151)
اما چهار ماه بعد وقتی ایرانیان شکست خوردند و همگی از جمله علما، از جلوی دشمن فرار کرده میخواستند وارد تبریز گردند، در زمان ورود سید مجاهد به تبریز، مردم به او حمله کردند میخواستند او را به تبریز راه ندهند، چرا که او را مسبب آغاز جنگ میدانستند.
(فارسنامه ناصرى... ص 732).

✅ ایرانیان بیشتر اهل افراط و تفریط هستند، آنها کسی را زود باد میکنند و زود خالی، زود کسی را به عرش اعلا میبرند و زود بر زمینش میزنند، زود می تراشند و زود می شکنند!...

✅تصویر تلخِ وزن کردن طلاجات جهت تحویل روسها به عنوان غرامت و آغاز کننده جنگ.
http://www.upsara.com/images/m502007_.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : یکشنبه هفتم اسفند ۱۴۰۱ | 21:0 | نویسنده : یوسف جلالی |

مخاطرات اولین سفر یک شاه ایرانی به فرنگ...!

💥مخاطرات اولین سفر یک شاه ایرانی به فرنگ...!
✍️ علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️اولین کارها همیشه شهامت میخواهد. در میان شاهان قاجاری، ناصرالدین شاه باسوادترین و متجددترین بود و بیشتر «اولین ها» در زمان او در ایران بوجود آمد. اما تنها نگاهی به اولین سفر او به غرب میتوان به میزان مشکلات پی برد.
اولین شاه ایران بوده که پا به خارج گذاشت سفری ششماهه که به تشویق صدراعظم سپهسالار صورت گرفت برای آشنایی با تحولات اروپا. علما بشدت مخالف سفر بودند و مشکلات بی پایان سفر با یکصد نفر...

♦️تنها به دو مشکل اشاره میکنم:
یکی، آموزش آداب و رسوم، غذا خوردن با قاشق و چنگال همراهان شاه.
و دومی، بردن برخی از زنان حرم شاه.
این دو مشکل شاید امروزه عادی باشند اما همین بردن زنی به فرنگ میتوانست حتی خطر سرنگونی سلطنت او را در پی داشته باشد...!.

♦️قبل از سفر، شاه دو نفر خارجی(هوتم شیندلر و شلیمر) را مامور آموزش آداب غذاخوردن به همراهان نمود: استفاده از کارد و چنگال، یا دستمال سفره یا پهن کردن آن روی زانوان تا مثلا آروغ نزدن...!
مادام کارلا سرنا مینویسد:
«وقتی شاه خواست از سرزمین «نجس»ها یعنی اروپا دیدن کند روحانیون خیلی کوشیدند مانع سفر شوند ولی موفق نشدند...زمانیکه درباریان غذاخوردن به سبک فرنگی را تمرین میکردند شاه پشت دیوار نزدیکی مینشست و از چند سورخ کوچک، غذاخوردن آنان را نظاره میکرد»
(آدمها و آیینها در ایران...صص77و84)

♦️اما مشکل اصلی بردن زنان بود او پنج زن که انیس الدوله نیز جزو آنان بود به همرا خواجه هایشان با خود برد.
(خاطرات امین الدوله...ص37).
این زنان که از بین بیش از 50 زن انتخاب شده بودند از شادی در پوست خود نمی گنجیدند اما این شادی کوتاه بود، بزودی مشکلاتی پیش آمد که باعث شد آنان از مسکو، با گریه و زاری به تهران برگردانده شوند!.
مادام کارلا سرنا در مورد خوشحالی روحانیون ایران از بازگراندن آنان مینویسد:
«ملاها حال زار آنان را دیدند در حالیکه از ته قلب می خندیدند و چشمان خود را به زمین دوخته زیر لب زمزمه می کردند: ماشاالله! ماشالله! خانمها مراجعت فرموده اند. انشالله که اعلیحضرت اراده نفرمایند که آنها را از مملکت ما خارج ببرند»
(مادام کارلا...ص78)

♦️اما مشکلات زنان در همان روزهای اول در رفتن از هشترخان به سارتیسین که سوار قطار شدند رخ داد هربار مستخدمین قطار غذا یا نوشیدنی می آوردند و داخل کوپه می شدند، فریاد و اعتراض زنان و پرخاشِ خواجه ها به مستخدمین قطار آغاز میشد!
مشکل اصلی زمانی رخ داد که حاکم مسکو از حضور زنان همراه شاه باخبر شد تا دروازه شهر به استقبال آنان آمده و برای ادای احترام دسته گلی تقدیمشان نمود که خلاف سنت و عرف ایرانی بود، چون در ایران احدی نمیتوانست آنها را ببیند، فراشان ترکه بدست، چشم هر نامحرمی را کور میکردند چه برسد به نزدیک شدن و گل دادن!.
زنانِ آموزش ندیده، با نزدیک شدنِ مردم به آنها فرار میکردند!

♦️اما در صورت ادامه سفر زنان، مشکلات بزرگتری در راه بود:
امپراطوران کشورهای مختلف، همسران شاه را به ضیافتها و شب نشینی دعوت میکردند که باید بدون حجاب یا حتی المقدور بدون روبند باشند و اگر این خبر به تهران میرسید، شورش مردم ایران حتمی میشد!لذا برای گریز از دردسرهای بزرگتر بعدی تا کار به جاهای باریکی نکشیده بود شاه مجبور شد از مسکو زنان را به تهران عودت داد.
امین الدوله مینویسد:
«شاه در مسکو متوجه شد که بردن زن مسلمان به فرنگستان مشکلاتی دارد اشکال اصلی مسئله حجاب زنان بود آنجا ممکن بود موجب به سخره گفتن هیات ایرانی گردد. اگر هم بی حجاب می شدند که مخالفت ایرانیان را در پی می آورد»
(خاطرات سیاسی امین الدوله....ص38)
ناصرالدین شاه در خاطراتش می نویسد:
«امروز بنا شد انیس الدوله و حرم از اینجا بروند تهران...انیس الدوله راضی نمی شد، گریه می کرد. خیلی به ما بد گذشت، اگر همراه می بردیم برای جا، منزل، کالسکه، کشتی نشستن، اشکالات داشت...»
(خاطرات سفر اول... ص46)

♦️البته خود مردانِ شاه نیز مشکل ساز بودند:
مثلا یکی از کارها که باید انجام میدادند و خلاف شرع بود بوسیدن دست ملکه ها بود که اگر نمی بوسیدند اهانت تلقی میشد. خوشبختانه وجود دستکش سفید در دست ملکه ها این مشکل را حل کرد و دهانشان مستقیم بدست زن نامحرم نمیخورد البته باید خیلی کوتاه میبوسیدند. اما در زمان بوسیدن دست ملکه تزار یا ویکتوریا، غالبا دست و پای خود را گم کرده بوسه ها خیلی طولانی میشد!
البته در آخر هم با وجود اینکه چند کاراگاه در بین پیشخدمتهای کاخ باکینگهام گذاشته بودند باز در طول اقامت ایرانیان، ۳۳ قلم از اموال کاخ که اکثراً کارد و چنگال و بشقاب طلا بودند، گم شد...»!.
( ایرانیان در میان انگلیسی‌ها، دنیس رایت...ص244)


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۱ | 21:9 | نویسنده : یوسف جلالی |

ای‌ كاش‌ نخست‌ جهل‌ را نشانه‌ گرفته‌ بوديم

💥برگی از «جان های شیفته»...
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅کتاب «جان های شیفته یا نقدهایی بر تاریخ جنبش چریکی در ایران» که پس از چاپ سوم نایاب شده و در مدت دو سال، دوستان زیادی برای کتاب مراجعه کردند چون چاپ چهارم میسر نشد pdf کتاب را تحویل فیدیبو دادیم برای خواندن کتاب به این آدرس مراجعه کنند:
https://fidibo.com/book/141219


و نوشته زیر، برگی است از ص 83 آن کتاب:

❇️استبدادِ بیرونی و درونی
♦️رمان‌ سه‌ جلدی‌«اينجه‌ ممد» شاهكار ياشار كمال، در نظام‌ ارباب‌ رعيتی‌ تركيه‌ میگذرد «اينجه‌ممد»، قهرمان‌ رمان‌، رعيتی‌ است‌ كه‌ زمين‌ و زنش‌ مورد تعدی ‌ارباب‌ ظالم‌ قرار گرفته‌ و زمينه قيام‌ او ميگردد.
«اينجه‌ ممد» دست‌ به ‌تفنگ‌ ‌برده ارباب‌ را ميکشد و از دست‌ ژاندارمها و عُمال‌ ارباب‌ به ‌كوه‌ پناه‌ می ‌برد.
مدتها در كوه‌ می ‌ماند و به‌ خيال‌ اينكه‌ ديگر بساط ‌ظلم‌ و جور در روستا ريشه ‌كن‌ و دهقانان‌ آزاد شده ‌اند، پس‌ از ماهها متواری به‌ روستا برمیگردد، اما با تعجب‌ می‌بيند كه‌ برادر ارباب‌ بجای او نشسته‌ و چنان دمار از روزگار مردم‌ در می‌آورد كه‌ مردم‌ قبر ارباب ‌قبلی را زيارتگاه‌ كرده‌ و به‌ «اينجه‌ ممد» دشنام‌ ميدهند كه‌ چرا ارباب‌ِ خوب‌ آنها را كشته‌ و اکنون ارباب‌ ظالمتری ‌برسرنوشتشان‌ حاكم‌ گشته‌....!
قهرمان‌ داستان‌(اينجه‌ ممد) دچار شك‌ و ترديد شده و مدام‌ در جلد دوم‌ رمان‌، سرگردان‌ از خود میپرسد: آيا مبارزه‌ اش‌ بيهوده بوده‌؟ و اشتباهش‌ كجا بوده‌؟...
سرانجام ‌در جلد سوم‌ به‌ اين‌ نتيجه‌ میرسد كه‌ بجای ارباب‌ بايد با ارباب‌ پرستی ‌مبارزه‌ میكرده‌ كه‌ در اذهان‌ دهقانان‌ ريشه‌ دوانده‌. به همین خاطر‌، تصميم‌ می‌گيرد این بار، آتش‌ به‌ خارستان‌ بزند و خارستان همان‌ زنجيرهای‌ ذهنی‌ دهقانان‌ است‌...

♦️نگاهی‌ به‌ تئوریهای مربوط‌ به‌ دگرگونی جامعه‌ در تاريخ‌ معاصر ايران‌ از مشروطيت‌ تاكنون‌، هميشه‌ بیانگر دو نوع‌ نگرش‌ بوده:
نگرش‌ اول‌ عبارت از راديكاليسم‌ انقلابی‌ و تغيير قهری ‌ساختار سياسی‌ جامعه‌ با توسل‌ به‌ سلاح و تفنگ و سیانور بوده‌ و اين‌ ديدگاه‌ نه‌ تنها در دهه چهل‌ و پنجاه‌ و در آستانه‌ انقلاب‌ 57 ديدگاه‌ غالب‌ بوده بلكه‌ در انقلاب‌ مشروطه و پس‌ از آن‌ نيز گاهی وجود داشته، اگر مثلا حيدرعمواوغلی‌ها با توسل‌ به‌ نارنجك‌ ميخواستند با كشتن‌ محمدعلی شاه‌ بساط‌ ظلم‌ را از صحنه‌ ايران‌ برچينند، در واقع‌ ‌راه‌ ميانبُر و ساده‌ را برای مبارزه‌ با ستم‌ برگزيده‌ بودند آنان فكر ميكردند كه‌ با كشتن‌ جبار، مردم‌ زير سلطه ‌اش‌ آزاد میگردند اما اشتباه‌ اساسی‌ آنان این بوده كه‌ حاكم‌ را از توده ‌های ‌محكوم‌ جدا ميدانستند آنان به‌ تعامل‌ ذهنی و روابط‌ عميق‌ بين‌ يك ‌ستمگر و ستمكش‌ در نظام‌ استبدادی‌ توجه‌ نميكردند و فكر ميکردند كه‌ با بمب‌ تروريستی می توان آن قفس را شکست ‌فروريخت‌ اما نمیدانستند که بقول میرزاآقاخان نوری در ذهن تک تک آن رعیتها یک میرغضب نشسته است!.
كسروی‌ در نقد گروه‌ اول‌، زمانی‌ چنين‌ نوشت‌:
«ما نيك‌ آگاهيم‌ كه‌ حيدرخان ‌ها و علی ‌مسيوها و... در راه آزادی اين‌ كشور به‌ هرگونه‌ جانفشانی‌ آماده‌ بودند اما آنان‌ در یکجا اشتباه‌ ميکردند، از آلودگیهای توده ‌ها، ناآگاه ‌بودند و ميپنداشتند اگر استبداد كنده‌ شود مردم‌ به‌ راه‌ پيشرفت‌ می‌افتند، در حاليكه ‌درد اصلی‌، جهل‌ و ناآگاهی‌ مردم‌ بود».
و گذشتِ‌ زمان،‌ صحت‌ سخن‌ كسروی را نشان‌ داد وقتی مجلس‌ به‌ توپ‌ بسته‌ شد، مردم‌ در غارت‌ اموال مجلس،‌روی قزاقان‌ لياخوفی‌ را سفيد كردند حتی‌ به‌ درختان‌ نيز رحم‌ نكردند!
و یا وقتی در تبریز، خانه ستارخان توسط روسها تخریب شد باز در غارت اموالِ خانه، سراز پا نشناختند! و بعدها در کودتای 28مرداد خانه مصدق را....؟!
اگر ریشه در آن بیرون بود چرا پس از پیروزی در آن بیرون و بردار کردن نوری و تبعیدِ محمدعلی شاه... بازگشتند به خودکامگی رضاخان و در همان زمان، برجسته ترین روشنفکران ایرانی(مجله کاوه) بر دیکتاتوری موسولنی غبطه میخوردند...؟!

♦️در مقابل‌ گروه‌ اول‌، گروه‌ دوم‌ قرار داشتند كه‌ مشكل‌ اصلی را فرهنگی دانسته و تاکید بر تغيير تدريجی‌ و آگاهی مردم به‌ حقوق‌شان و مبارزه‌ با جهل‌. افرادی چون‌ ميرزافتحعلی‌ آخوندزاده‌، ميرزاآقاخان‌ كرمانی‌، ميرزاعبدالرحيم‌ طالبوف‌‌... در اين‌گروه‌ جای‌ دارند.
بدون کار فرهنگی و آگاهی مردم، درافتادن با استبداد با توسل بر سلاح، به مثابه «با شمشیر چوبین به جنگ آسیاب رفتن» است، چون آن نظام استبدادی، برآمده از اعماق ذهنی همان مردم است.
در واقع مصداق این شعرِ(مصطفی‌ بادكوبه‌ای‌)بودند:
ما ستم‌ را نشانه‌ گرفته‌ بوديم‌
اما همه‌ تيرها از كمان‌ دانش‌ پرتاب‌ نشد
ای‌ كاش‌ نخست‌ جهل‌ را نشانه‌ گرفته‌ بوديم...


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم دی ۱۴۰۱ | 19:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

دویست سال در حسرت قانون و قانون خواهی...!

💥دویست سال در حسرت قانون و قانون خواهی...!

✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie
-اگر فرمانروا شوی چه می کنی؟
-هیچ
-پس چه کسی فرمان می راند؟
-قانون...

✅امروز 8 دی مصادف است با امضای نخستين قانون اساسی ايران توسط مظفرالدين شاه در سال ۱۲۸۵ش.

♦️یکصدوبیست سال پیش، مردم به ستوه آمده از استبداد داخلی و دخالتهای دو کشور روس و انگلیس در امورشان، چنان شیفته قانون بودند که به آن به عنوان کلیدی می نگریستند که میتواند تمام قفلهای بدبختی شان را باز کند!
هم از اینروست که میرزا ملکم خان اسم روزنامه اش را قانون گذاشته و در اولین شماره آن نوشت:
«ایران مملو است از نعمات خداداد.
چیزی که همه این نعمات را باطل گذاشته نبودن قانون است.
هيچكس در ایران مالک هیچ چیز نیست زیراکه قانون نیست .
حاكم تعیین می کنیم بدون قانون . سرتیپ معزول می کنیم بدون قانون . حقوق دولت را میفروشیم بدون قانون ، بندگان خدا را حبس می کنیم بدون قانون ، خزانه می بخشیم بدون قانون . شکم پاره می کنیم بدون قانون»
( قانون، نمره اول غره رجب ۱۳۰۷، ص1)

♦️شيخ سليم قبل از اینکه گرفتار دارِ روسیان گردد در تبریز در بالای منبر، مشروطه و قانون را برای مردم عامی و گرسنه که حسرت نان داشتند به کباب تشبیه میکرد و انگشتانش را پهن كرده به ترکی می گفت:
«كباب بواينده كاسب».
یعنی کبابی به این بزرگی و پهنایی...!
(کسروی، تاریخ مشروطه ایران ...ص 161)

و شیخ جمال واعظ قبل از کشته شدنش در بالای منبر در ستایش از قانون می گفت:
«ايها الناس، هيچ مملكت شما را آباد نمیكند مگر متابعت قانون. مگر ملاحظه قانون؛ مگر حفظ قانون؛ مگر احترام قانون؛ مگر اجراى قانون. قانون؛ باز هم قانون، ايضا قانون...معصيت يعنى خلاف قانون عمل كردن. دين يعنى قانون. مذهب يعنى قانون. دين اسلام يعنى قانون اسلام. قرآن يعنى قانون خدايى. آقا جانم، قانون. قانون...»
( ‌شهید راه آزادی سید جمال واعظ اصفهانی...ص 219).

♦️بخاطر همین شیفتگی به قانون بود که به محض اینکه مظفرالدین شاه با مشروطه موافقت کرد مشروطه خواهان با عجله کوشیدند تا شاه رئوف زنده است انتخابات مجلس را برگزار کرده و قانون اساسی را نوشته و زودتر به امضایش برسانند. گروهی با عجله نشستند و از روی قانون اساسى فرانسه و بلژيك کپی کرده و قانون اساسى ايران را در 51 اصل نوشته و به امضای مظفرالدین شاه رساندند و شاه چهار روز پس از امضای قانون اساسی درگذشت.
وقتی محمدعلی شاه بقدرت رسید بکلی منکر مشروطیت شد، به علمای نجف نوشت که «قانون اساسى را در حالتى كه پدر تاجدارم را رمق و قدرتى نبود قلم در دستش گذارده و گرفته اند»
(غفاری کاشانی، تاریخ نگارستان...ص 516).
همچنین، اعلم الدوله پزشكِ مظفرالدين شاه را در فشار گذاشت که دستخطی بنویسد که پدرش در زمان اعطای مشروطه در حالت طبيعى نبوده! اما دکتر اعلم الدوله زیربار نرفت و مجبور شد ایران را ترک و به فرانسه برود.

در کنار محمدعلی شاه دسته بزرگی از روحانیون قدرتمند به رهبری شیخ فضل الله نوری نیز مشروطه خواهان را کافر و بابی نامیده و در مخالفت با قانون اساسی، فریاد می زدند که ما قرآن داریم و چه نیازی به قانون اساسی است...؟!
آنان در اصفهان حتی کم شدن نزولات آسمانی و خشکی زاینده رود را نیز ناشی از کفر گویی و مشروطه خواهی و قانونخواهی دانستند که باعث قهر خدا شده اند...!
(دیوان مکرم اصفهانی...ص182)

♦️اما مشکل ایرانیان تنها اینها نبودند چون اینها را کنار زدند محمدعلی شاه از ایران فرار کرد و شیخ فضل الله بردار شد اما مشکل قانون حل نشد و ایرانیان همچنان در حسرت قانون ماندند به دوران دو تا پهلوی و تا الان...!
چرا...؟!
چون آن قانون اساسی از بالای جامعه و از روی قوانین کشورهایی کپی شده بود که سیصدسال برای آن قانون جنگیده بودند.
چون آن قانون در گوشت و پوستِ کثیری از ایرانیان راه نیافته بود، چون از اعماق وجودشان به عنوان یک نیاز نجوشیده و بالا نیامده بود...
و در نتیجه، آن 51 اصل مترقی قانون اساسی که در این روز مرحوم مظفرالدین شاه امضا کرد، فاقد روح بودند بند بند آن، مانند مرده هایی بودند در کفن سپید کاغذ...!

❇️اما این گناهِ پدران ما نبود، آنان در واقع صلیبِ عقب ماندگی قرنها نظام استبدادی را بر شانه های خود حمل می کردند و بخاطر همین،
هیچکدام از قهرمانان مشروطه، سرنوشت بهتری پیدا نکردند...
در حوزه بلوغ فکر و اندیشه هرگز نمی توان پرید و یا میانبر زد، باید با رنج و مرارت و تربیت ، قدم به قدم از درون آن غارِ تاریک افلاطونی بیرون آمد...

https://s4.uupload.ir/files/1_c0o4.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : جمعه نهم دی ۱۴۰۱ | 12:5 | نویسنده : یوسف جلالی |

اغلب فرزندان خودکامگان، سرنوشت رقت‌انگیز و تراژیکی پیدا می کنند

💥«گنجشککِ» پدر
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅اغلب فرزندان خودکامگان، سرنوشت رقت‌انگیز و تراژیکی پیدا می کنند، شاید نتایج شوم عملکرد پدر، نه تنها دامنِ کلِ کشور بلکه حتی دامن فرزندان خودش را نیز میگیرد. بنگرید فرزندان قذافی، صدام...
آندره مالرو در کتاب ضد خاطراتش می نویسد که فرزندان آنها یا کشته میشوند یا خودکشی می کنند!

♦️سوتلانا استالین که بعدها به خاطر نفرت از جنایات پدرش به آمریکا پناهنده شد و حتی نام خانوادگی اش را نیز عوض کرده و آلیلویوا گذاشت، یکی از این نمونه هاست. تنها دختر استالین که زمانی محبوب و چشم و چراغ پدر بود و استالین او را «گنجشک کوچکِ من»صدا میکرد. در آن سالها، هزاران پدر و مادر که صاحب دختر میشدند اسم سوتلانا دختر استالینِ پیشوا را بر نوزادانِ خود انتخاب میکردند...!
یاکوف، پسرِاستالین در جنگ جهانی دوم توسط آلمانیها اسیر شد، آلمانیها از استالین خواستند معامله کرده و در عوض آزادی پسرش، چند تا از ژنرالهای آلمانی را که در اسارت روسها بودند آزاد کند، اما استالین در جواب گفت که پسرِ من ژنرال نیست بلکه یک سرجوخه است... در نتیجه، آلمانیها در اردوگاه زاکسن‌ هاوزن پسر استالین را اعدام کردند.
پسر دیگر استالین در ۴۱ سالگی در پی اعتیاد به الکل جان سپرد. اما تنها دخترش سوتلانا برعکس برادرانش از شانسِ مرگِ زودرس برخوردار نشد در نتیجه، سرنوشتش به مراتب تراژیکتر از برادرانش بود.

♦️سوتلانا در سال ۱۹۲۶ به دنیا آمد وقتی شش ساله بود، مادرش، همسر دوم استالین به طرز مشکوکی درگذشت به احتمال قوی خودکشی کرده یا به دستور استالین به قتل رسید. سوتلانا در شانزده سالگی عاشق یک نویسنده و فیلمساز یهودی بنام الکساندر کاپلر شد اما استالین با ازدواج آن دو مخالفت کرده و اولین عشقِ دخترش را به ده سال کار اجباری در سیبری فرستاد و خانواده‌ اش را نیز به نابودی کشاند!.
وقتی سوتلانا در هفده سالگی عاشق همکلاسی‌ برادرش شد، این بار، عکس العمل استالین یک سیلی بود! و هیچوقت حاضر نشد این دامادش را ببیند، اما دختر، برخلاف میل پدر ازدواج کرد ولی این ازدواج به طلاق منجر شد...
همسر سومش مردی اهل هندوستان بود که در مسکو فوت کرد. هنگامیکه پس از مرگ استالین با سخنرانی خروشچف در ۱۹۵۶ با شخصیت واقعی پدرش و جنایت‌های او آشنا شد، درهم شکست، چنان نفرت پیدا کرد که نمی توانست حتی نام پدرش را بشنود، در نتیجه، اسم خانوادگی خود را از استالین به آلیلویوا، نام خانوادگی مادرش تغییر داد.

♦️در سال ۱۹۶۶ در اوج سالهای جنگ سرد، پس از مرگ همسر هندی اش به بهانه شرکت در مراسم عزا و ریختن خاکستر او در رود گنگ با ویزای هندوستان از شوروی خارج شد، در هند، تصمیم گرفت پسر و دخترش را در مسکو رها کرده و دیگر به شوروی برنگردد در نتیجه، پاسپورت روسی را آتش زده به سفارت آمریکا پناهنده شد. ماموران ک.گ.ب به محض اطلاع، سفارت را احاطه کردند اما یک مامور آمریکایی به موقع جنبیده او را از طریق ایتالیا و سوئیس به نیویورک آورد و این خبر در آن سالهای جنگ سرد تبدیل به یک بمب خبری در جهان تبدیل شد و دختر استالین، شدیدترین انتقادات و حملات را بر سیستم حکومتی پدرش ابراز کرد و آلکسی کاسیگین رهبر وقت شوروی او را بیمار روانی نامید.

♦️در سال‌های پایانی زندگی، اعتیاد به الکل و فقر مالی شدیدش چنان شد که مجبور شد به خوابگاه بی‌ خانمانها پناه بیاورد، در سال ۱۹۸۴ تصمیم گرفت پس از هفده سال زندگی در غرب به شوروی برگردد اما وطن، کوچکترین لبخندی بر او نزد و هر چه بود بدبختی و مرارت بود بطوریکه یکسال بیشتر نتوانست دوام بیاورد و به آمریکا برگشت در حالیکه هم از آمریکا متنفر بود و هم از شوروی.
او پانزده سال آخر زندگیش را در تنهایی و فقر در یک خانۀ سالمندان در ایالت ویسکانسین، آمریکا گذراند.
در پیری، ویژگیهای پدریش رو به رشد گذاشت: دائم خشمگین و عصبانی بود...

♦️فرزندان، بندرت سرنوشتی متفاوت از والدین پیدا میکنند، در واقع، اکثر اوقات، والدین فرزندانی به بار می آورند که شایسته و سزاوارِ آن هستند.
در فیلم زیر «مستند دختر استالین» تکه ای آورده ام که وقتی مصاحبه گر از پدرش استالین سوال میکند، ببینید که دختر از شنیدن نامِ پدرش چگونه فریاد می کشد...!
این عکس العمل دختر استالین از شنیدن نام پدرش است، اما باید بیاد بیاوریم که در اسفند 1331ش وقتی استالین درگذشت در آن زمان در ایران، حزب توده یعنی حزبی که بیشترین نویسندگان و شاعران را در خودش جا داده بود اعضایش می گریستند که بی پدر شدیم...!
و مجله ظفر، ارگان اتحادیه کارگری وابسته به حزب توده با تیتری نوشت:
«مشعل فروزان عقلی خاموش شد! چه قلبی از طپش باز ایستاد!؟...»
(ظفر، مورخه 28اسفند1331، شماره141.صفحه اول.)


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه ششم دی ۱۴۰۱ | 8:6 | نویسنده : یوسف جلالی |

تاریخ سرشار از عبرت است

💥والله اینها همان غلامعلی ها و اوروجعلی های خودمان هستند...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅تاریخ سرشار از عبرت است اما انسانها و مخصوصا مستانِ قدرت کمتر عبرت پذیر هستند و در نتیجه تاریخ، همواره توالی فاجعه می گردد...

♦️هنگامی که در 21آذر1325ش آثار سقوط و فروپاشی فرقه دمکرات هویدا شد، قبل از اینکه ارتش مرکزی وارد تبریز شود، طرفداران شاه و دسته های مخالف فرقه از زمین و زمان جوشیدند و به جان آن بخش از اعضای فرقه دمکرات افتادند که نتوانسته بودند به خاک شوروی پناهنده گردند، آنان در برخی شهرها افراد فرقه را دستگیر کرده به مانند گوسفند در جلو کامیونهای ارتش با شعار «زنده باد ایران- قربانی برای ایران» سر میبریدند!
ارتش وارد تبریز شد اما کشتار متوقف نشد بلکه، در مدت کوتاهی760نفر به دار آویخته شدند و اين كشتار ماهها پس از آن، ادامه یافت.
در تهران مطبوعات نوشتند که:
«در هنگام ورود ارتش به تبريز، بقدری از طرف اهالی آذربایجان گوسفند و گاو قربانی شد كه در سطح خيابانها جوئی خون راه افتاد»!.
(مرد مروز، شماره 86، مورخه 23 آذر 1325 ص 9.)
و يكسال بعد در سفر محمدرضاشاه به آذربايجان، نوشتند:
«بعضی از آذربايجانی‌ها ميخواستند فرزندان خود را در پای شاه قربانی كنند ولی شاه اجازه نداد»!.
مطبوعات وابسته به دربار نوشتند که حتی «قبل از اینکه پای ارتش به آذربایجان برسد، خود مردم آذربایجان قیام کرده فرقه دمکرات را سرنگون ساختند»!
آن حکومت مرکزی پا بر روی مقاوله نامه خود با فرقه دمکرات گذاشته و به آذربایجان لشکر کشید و بیلان ناجیان آذربایجان به بصورت زیر بود:
3022کشته و اعدامی،3200زندانی و 8000نفر تبعیدی به جنوب ایران...

♦️در ظاهر همه چیز پایان یافته بود اما به نظر من هیچ چیز پایان نیافته بود، بلکه تازه آغاز شده بود! چون هیچ جنایتی پایان نمی پذیرد، آن حکومت میتوانست مردم خود را ببخشد و حتی با بخشش، مخالفانش را شرمنده کند اما نکرد و حتی همه ساله، نجات آذربایجان را جشن گرفت: جشنی بر عزای هزاران خانه ی برباد رفته و جوان مرده...!
پس، روزگار بگذشت، اما آن جراحت روحی و خشم و نفرتی که حکومت با آن کشتار و زندان و تبعید در آذرماه در دلها کاشته بود از بین نرفت، بلکه در خانه های ماتم گرفته و به عزا نشسته، رشد کرد و رشد کرد و حتی آن خشم و نفرت چون ارثیه ای به نسل بعدی آذربایجان به ارث رسید و منتظر فرصت و مجال ظهور گشت و سرانجام، روز29بهمن 1356رسید، انتقام تبریزیان چنان توفنده، ناگهانی و غافلگیر کننده بود که سیل جمعیت از دانشگاه آذرآبادگان تا ایستگاه راه ‌آهن را در برگرفت و شهر تبریز را از کنترل حکومت خارج ساخت...!
اما این بار، حکومت شاه گفت که اینها مردم آذربایجان نبودند! و آموزگار نخست وزیر گفت که:
«قیام کنندگان آذربایجانی نبودند و از خارج و از آنسوی مرزها آمده بودند...!»

♦️چگونه است که آن مردمی که 30سال پیش در آذر 1325 قبل از ورود ارتش به تبریز، اعضای فرقه دمکرات را سلاخی کرده و فرزندان خود را در جلوی اتومبیل شاه میخواستند قربانی کنند آذربایجانی بودند اما اکنون، این سیل جمعیت چهار کیلومتری که از دانشگاه تبریز تا ایستگاه راه آهن را پوشانده بود بیگانه و از آن ور مرزها آمده بودند؟!
در آن زمان در میان تبریزیان که استعداد شگرفی در طنز دارند شعری ورد زبان شد و دهان به دهان گشت شعری که از هر واقعیتی، گویاتر بود:
جام سیندیران غلامعلی
اوروجعلی لن پنجعلی
هاردان اولدو خارجه‌ لی؟
«تبریزین» ین ئوزیدی ئوزی
بهمنین ایرمی دوققوزی.

ترجمه
شیشه شکننده غلامعلی
با اورجعلی و پنجعلی
از کجا شد خارجه ای؟!
«تبریز» خودِ خودش بود
در روز بیست نهم بهمن

♦️البته پس از انقلاب هم وقتی قیام حزب خلق مسلمان و طرفداران شریعتمداری آغاز شد این بار آقای خلخالی گفتند که اینها مشتی کمونیست بودند...!.
اما به نظر من، همگی اینها آذربایجانی و ایرانی بودند و همان غلامعلی ها و اوروجعلی ها بودند و هیچوقت از خارج نمی آیند، تمامی این کارد به استخوان رسیده ها، محصول خودِ حکومتها بودند و اصلا، این غلامعلی ها و خشم شان و نفرت شان، دستپخت خودِ حکومتها بوده اند...
خشم و خشونتِ این اروجعلی ها و غلامعلی ها عینا مانند تابلو وحشتناک گرنیکا اثر پیکاسو بوده است!
گرنیکا شهری در اسپانیا بود که هیتلر آنرا بمباران کرد و دیکتاتور فرانکو آنرا اشغال.
در جنایت آلمانی ها، تقریبا نصف شهر کشته شدند و در تابلویِ پیکاسو خشونت، درنده خویی و بی پناهی مردمِ بی دفاع موج میزند.
نقل است که پیکاسو، زمانی در پاریس نمایشگاهی برپا کرده و تابلوی گرنیکا را در آنجا به نمایش گذاشته بود.
یک افسر آلمانی به نمایشگاه آمده و از پیکاسو پرسید:
«این تابلو کار شماست؟
پیکاسو در جواب گفت: نه خیر قربان، کارِ شماست!

https://s2.uupload.ir/files/1_3dbc.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه بیست و چهارم آذر ۱۴۰۱ | 6:40 | نویسنده : یوسف جلالی |

عقلانیت و مشاوره در حکمرانی دوره سامانیان

عقلانیت و مشاوره در حکمرانی دوره سامانیان

دکتر امیر دبیری مهر

دوران سامانیان با شکوه ترین دوران تاریخ ایران پس از اسلام است یعنی قرن چهارم هجری.
یکی از شخصیتهای کتاب تاریخ بیهقی نصر احمد سامانی سومین پادشاه سامانی است که ۳۰ سال نخست قرن چهارم سلطانی و امیری کرد.از هشت سالگی سلطان بود وبا وجود مسلط بودن بر همه اداب ملوک؛ در ذات او شرارتی و زعارتی (بدخویی) و سطوتی( قهر و خشم) و حشمتی به افراط بود که منجر به تصمیمات نابخردانه می شد. این صفات موجب رمیده شدن مردم از او بود و سلطان احمد هم می دانست که این اخلاق سخت ناپسندیده است و همین علم به رذیلت موجب نجات و نیکنامی او و ایران در زمان حکمرانی او شد.
@gahname_modir
روزی با ابوالفضل محمد بن عبدالله بلعمی وزیر خردمند خویش ( پدر ابو علی محمد بلعمی مترجم تاریخ طبری) و بوطیب مُصعبی صاحب دیوان رسالت که شاعری چیره دست در دو زبان فارسی و عربی بود -که هر دو از یگانگان روزگار بودند -خلوت کرد و مشورت خواست که تدبیر این رذیلت اخلاقی چیست؟ سلطان گفت من می دانم این که از من می رود خطایی بزرگ است و چون خشم بنشست پشیمان می شوم ولی چه سود دارد که گردن ها زده باشند و خانمان ها بکنده و چوب بی اندازه به کار برده...
آنها به سلطان احمد گفتند خردمندان صاحب رحمت و رافت و حلم را در اطراف خود جمع کن و به ایشان اختیار ده تا به هنگام خشم تو بر دیگران؛ حق شفاعت داشته باشند و فرمان سلطان را تا سه روز به تعویق اندازند شاید کار به صلاح باز آید.
این دو وزیر و مشاور هوشیار در آن زمان گشتند و بیش از هفتاد فرد خردمند که رسمی و خاندانی و نعمتی داشتند را به بخارا فراخواندند و یکسال آنها را آموزش دادند و ازمودند تا از میان انها افراد بخرد تر و داناتر و شایسته تر اختیار کنند و در نهایت هم سه نفر که خردمند تر و فاضل تر و روزگار دیده تر بودند برگزیده شدند و سلطان احمد قبل از هر تصمیمی راز خویش با ایشان در میان می نهاد و از مشاوران خردمند با صراحت مشورت می خواست و یکسال چنین کرد و در نتیجه پس از مدتی در حلم و بردباری زبانزد حاکمان شد .

منبع : حدیث خداوندی و زندگی ؛ محمد دهقانی؛ نشر نی ؛صص۴۵۲ تا ۴۵۴


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : جمعه هجدهم آذر ۱۴۰۱ | 23:6 | نویسنده : یوسف جلالی |

آمارهای دقیق نشان می دهد که 70000 نفر در زمان سلطه باقروف بر آذربایجان کشته شده اند

💥میرجعفر باقروف از عرش تا فرش...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️میرجعفر باقروف در 17 سپتامبر 1896م در شهر قوبا به دنیا آمد. او در دوران سیاه استالین در سالهای 1933-1953م رئیس جمهوری آذربایجان و یکی از بازوان استالین در سرکوبها و کشتارها بود. بخاطر همین، مردم بجای میرجعفر می گفتند: «میر غضب» و «میر جلاد»....
باقروف در دستگیری و تیرباران هزاران آذربایجانی دست داشت از دانشمند، شاعر، نویسنده، دولتمرد و آهنگساز گرفته تا بسیاری از مردم عادی و بی گناه.
همچنین باید از دستگیری و تبعید صدها نفر از اعضای فرقه دمکرات آذربایجان نام برد که در سرمای جانسوز آذرماه، از کشتار ارتش ایران جان بدر برده بودند اما در آنسوی مرزها، گرفتار باقروف و عمال او شدند.

♦️آمارهای دقیق نشان می دهد که 70000 نفر در زمان سلطه باقروف بر آذربایجان کشته شده اند از این تعداد، 28 هزار نفرشان روشنفکر، شاعر، آهنگساز و تحصیلکرده... بودند و البته بیش از دویست هزار آذربایجانی نیز در دهه 1930م تبعید شده اند.
اوج این تصفیه ها و کشتارها در خلال سالهای 1937و 1938 بود که همزمان در کل روسیه صورت گرفت. در این سالها در آذربایجان، نام باقروف چنان ترسی بر جان شاعران و نویسندگان آذربایجانی انداخته بود که می گفتند:
حتی خدا نیز از باقروف می ترسد...!
اما پس از مرگ استالین در سال ۱۹۵۳م، بزودی افول و سقوط میرجعفر باقروف نیز از راه رسید، باقروف دستگیر و در 1956، در دادگاهی که برای محاکمه اش از 12 تا 26 آوریل در باکو تشکیل شده بود او به اتهام خیانت و جنایات محکوم به اعدام گشته و در 7 مه 1956م تیرباران شد.
گورش مدتها نامعلوم بود اما در سال 2016 استخوانهایش را در آوردند و بنا به وصیت خودش در کنار قبر فرزندش در قبرستان بادامدار دفن کردند.

♦️او در زمان محاکمه اش، مثل اکثر جنایتکاران دیگر تاریخ به این توجیه کهنه و نخ نما متوسل شده بود که سیستم استالینی مقصر بود و می گفت من چاره نداشتم. البته امروزه نیز برخی از نویسندگان طرفدارش در دفاع از او نوشته اند که:
«او مهره ای بیش نبوده و هیچکس نمی توانست در آن سالها، جلوی سرکوب و کشتار را بگیرد و هر کسی دیگر نیز اگر بجای باقروف می بود نمی توانست جلوی سرکوب را بگیرد؟ چرا که در همان زمان، عین همان سرکوبها را خروشچف در اوکراین، آروتیونف در ارمنستان و رهبران محلی دیگر در سراسر اتحاد جماهیر شوروی انجام دادند و تنها دستورالعمل های مسکو را اجرا کردند...»

♦️پر واضح است که چنین توجیهاتی، بسیار پیش پا افتاد و کهنه هستند، باقروف راست می گفت که در دستگاه استالینیسم، او یک مهره بوده و طرفداران باقروف نیز راست می گویند که هر کسی و هر مهره ای دیگر نیز در آن سالهای سیاه استالینیستی اگر بجای باقروف می بود همان کشتارها را انجام می داد و نمی توانست جلوی آن سرکوب را بگیرد اما سوال اینست که:
چرا باید باقروف، آن مهره باشد؟ او می توانست مهره ی آن سیستم مخوف نباشد، او می توانست خود را کنار کشد و دسته ی آن تبری نباشد که دهها نویسنده، هنرمند و شاعر آذربایجانی را چون درختی از ریشه قطع کرد.
مگر استالین، تک تک نویسندگان و شاعران آذربایجانی را می شناخت که نیمه شب آنها را از رختخوابشان بیرون می کشید و تیرباران می کرد و یا راهی سیبری میکرد؟
این باقروف بود که تک تک آنها را می شناخت و مو از ماست بیرون می کشید...!

♦️هنگامیکه شاعران و نویسندگان، مغضوب واقع می شدند بلافاصله، تغییرات در کتابها و کتابخانه ها نیز محسوس می شد، هزاران کتاب، روزنامه، مجله و سندها نیز در کتابخانه ها جابجا می شدند و حذف و نابود می گشتند و به همراه نویسندگانشان، گم و گور می شدند...
محمدامین رسول زاده که خدمات بی نظیری بر آذربایجان کرده و همچنین خدمات شایانی بر انقلاب مشروطه ایران. درباره جنایات باقروف نوشته بود:
«...من گمان می کنم که تمامی رودهای ماوراء قفقاز برای شستن دستهای آغشته به خون فرزندان آذربایجان، کافی نخواهد بود...»
رسولزاده، زمانی این سخن را در باره باقروف نوشته بود که خودش آواره دنیا بود، اما همسرش در چنگال باقروف بوده و او را همراه با جنایتکاران و روسپی ها در یک زندان مختلط انداخته بودند.

✅در زیر، تکه فیلمی پیدا کرده ام که میرجعفر باقروف را جهت محاکمه، وارد دادگاه می کنند که البته بسیار تکیده و مریض الاحوال است و در طول دادگاه، کاملا ساکت بوده و بی اعتنا. فقط می گفته که او تنها مهره ای از یک سیستم بوده....


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۱ | 12:49 | نویسنده : یوسف جلالی |

نقشِ آگاهی و نقش دیکتاتوری

💥از امان الله تا هبت الله...!
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️از امان الله خان تا هبت الله خان فاصله ای یکصدساله است سرگردان در برزخ سنت و مدرنیته و افراط و تفریط...
تقریبا هر سه نفر، امان الله خان، آتاترک و رضاشاه همزمان بودند که نوسازی را در سه کشور مسلمان آغاز کردند اما جالب اینجاست که از بین این سه نفر، امان الله خان از همه تندروتر بود، بطوریکه آتاتورک و رضاشاه او را به رعایت اعتدال دعوت می کردند...!
تحمیل ناگهانی نوع لباس و اجبار از بالا، همیشه باعث شكاف فرهنگی بين نسل قديم و جديد میگردد، دختران متجدد، نسل مقيد به حجاب را عقب مانده خطاب میكردند و حافظان حجاب نیز، طرف مقابل را بی دين و لامذهب...

♦️امان‌الله خان از لحاظ مالی، به مراتب پاکدست تر از رضاشاه بود و نمی توان منکر شد که در زمان او، پیشرفتهای بزرگی در بخشهای مختلف افغانستان در بازرگانی، صنایع و عمران شد، مدارس و دانشگاهها بوجود آمدند دانشجویانی به خارج اعزام شدند، اما در حوزه پوشش، بزور میخواست مردم را فکل کراواتی کند، دستور داده بود در پایتخت، تابلوها نوشتند که هیچ زنی با برقع نمیتواند از اینجا عبور نماید«پلیسها این امر را تطبیق می نمودند و زنان ناداری البسه عادی خود را در زیر چادری پنهان نموده و شاه امر نمود که تمام مردم در شهر کابل کت و شلوار و کلاه بپوشند و در چند قدمی پلیسی ایستاده بود که از متخلفین جریمه نقدی میگرفت...»
(کرسی نشینان کابل، سیدمهدی فرخ، بکوشش محمد آصف فکرت...ص40)

♦️وقتی امان‌الله خان به اروپا رفت برخی جرائد اروپایی او را پطرکبیر افغانستان نامیدند، او در راه بازگشت از اروپا، با لباس فرنگی و کلاه لبه کج، به اتفاق ملکه ثریا طرزی، سربرهنه و شیک، با ۶ رولزرویسی که خریده بود، در خرداد1307ش.وارد تهران شدند، چون در ایران هنوز کشف حجاب نشده بود. در نتیجه، بی حجابی ملكه افغانستان باعث جنجالهای زيادی در بين مردم مذهبی ایران و بخصوص جامعه روحانيت شد آنها به اعتراض برخاستند که تا زمانیكه ملكه افغانستان در ايران است بايد حجاب داشته باشد که البته رضاشاه به خواسته آنها توجهی نكرد.
(كشف حجاب، مهدی صلاح...ص140)
اما در دیدار خصوصی ملکه افغانستان با ملکه پهلوی، اتفاق جالبی رخ داد: از آنجا که خانم تاج الملوک مادر ولیعهد، چادرنمازی بر سر داشته و ساده بود، ملکه افغانستان(ثریا) در زمان ورود متوجه سرورالسلطنه همسر تیمورتاش شد که شیک و پیک بود و فکر کرد که او ملکه ایرانست و ابتدا به طرف او رفت که این، باعث کدورتِ تاج الملوک شد!

♦️روزنامه بيرمنگام پست لندن در 86 سال پیش در مقاله ای در خصوص کشف حجاب رضاشاه نوشت که در ایران، به مغازه ها و رستورانها دستور داده شده که ورود زنان با حجاب را ممنوع کنند، اما به محض ورود متفقین و سرنگونی رضاشاه، این بار در فروشگاهها نوشتند:
ورود زنان بی حجاب ممنوع...!.
در برخورد با پوشش زنان، آتاتورک معقولانه تر از هر دو عمل کرد و از تحمیل هر گونه پوشش به زنان از طریق قهرآمیز و توسل به زور پلیس خودداری کرد و می بینیم که در تاریخ یکصدساله ترکیه، زنان محجبه در کنار زنان غیرمحجبه زندگی کرده اند. اما جامعه امان الله خان و رضاشاه در زمینه پوشش زنان راه افراط و تفریط پیمودند یعنی زمانی، به زور، چادر از سر زنان برکشیدند و زمانی بزور در چادر و برقع کردند.

♦️آتاتورک بر هر دو، توصیه ای طلایی کرده بود اما هیچکدام گوش نکردند و سقوط کردند:
به امان الله خان گفته بود در تجدد از تندروی بپرهیزد و اول پایه های قدرت خود را تحکیم کند و به رضاشاه توصیه کرده بود مطبوعات را در نقد مشکلات جامعه آزاد بگذارد(بنگرید: اینجا.)
با همان سرعتی که پلان مدرنیزاسیون امان الله خان آغاز شده بود، با همان سرعت بدست هبت الله خانها به پایان رسیده و در دی1307ش گروهی از روحانیون و رهبران قبایل او را تکفیر و سرنگونش ساختند.
تقریبا تمامی جوامع اسلامی، دارای تاریخی کشمکش بین امان الله خان ها و هبت الله خان ها بوده اند.

✅در آن زمان در افغانستان هنوز برده داری رواج داشت و امان الله خان میخواست به زورِ پلیس، افغانستان برده داری را به تحولات قرن بیستم غرب پیوند بزند!
او برده داری را ملغی کرد و در همان زمان 700برده را در کابل آزاد ساخت، اما اشتباه او این بود که او تنها، زنجیرهایِ پای بردگان را باز کرد و از زنجیرهای اصلی یعنی ذهنی غافل ماند و در نتیجه، آن زنجیرهای ذهنی، او را بر زمین زدند و از نو، هبت الله خان را بر تخت نشاندند...

فیلم افغانستان زمان امان الله خان در1307ش👇


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ | 12:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

نلسون ماندلا چهره ای ویژه و مورد احترام جهانیان است

چرا نلسون ماندلا
✍️ فرهاد قنبری

در میان سیاست مداران و حاکمان برجسته جهان در قرن بیستم، نلسون ماندلا چهره ای ویژه و مورد احترام جهانیان است.

عوامل بسیاری را می توان برشمرد که باعث ماندگاری ماندلا در تاریخ شده است.

✅ ماندلا، تفاوت نگاه و تنوع افکار توده های مردم را خوب می شناخت و به آن احترام میگذاشت. او هیچگاه شعار انقلابی (از هیچ نوع آن) سر نداد و با شعار ساختن مدینه فاضله و اتوپیا و جهان بدونه طبقه به استقبال توده ها نرفت.

✅ ماندلا به ساختار تنازع طلب و غیرستیز ناخودآگاه انسانها آگاه بود و هیچگاه به دنبال ساخت جامعه یکپارچه نبود. او به خوبی می دانست که جامعه موزاییکی متنوع و رنگارنگ از عقاید و رسومات و فرهنگهای مختلف است و هر تلاشی برای یکپارچه سازی آنها نتیجه معکوس خواهد داشت.

✅ گوش های ماندلا توانایی شنیدن همه صداهای بلند و کوتاه را داشت و به همین دلیل هیچگاه در مسیر ایجاد جامعه تک صدایی حرکت نکرد. او بلند شدن و همهمه صداهای مختلف را نه تهدید بلکه دلیلی بر پویایی جامعه می دانست.

✅ چشم های ماندلا توانایی تشخیص همه رنگ ها را داشت و به همین دلیل هیچگاه در مسیر ایجاد جامعه یکرنگ حرکت نکرد. او زیبایی جامعه را در حضور رنگهای مختلف می دانست.

✅ دست های ماندلا توان و قدرت فشردن هر دستی را داشت. برای او دست سیاه و سفید و.. تفاوتی نداشت و کشورش را به یک میزان برای همه ساکنانش می خواست.

✅ قلب ماندلا توانایی مهرورزی به تمام انسانها و تمام شهروندان تحت تابعیتش را بدون توجه به رنگ و دین و نژاد و جنسیت را در خود می دید.
@gahname_modir
⏺ ماندلا به دنبال نفی و حذف گفتمان دیگری (سفیدپوستان)نبود. ماندلا به دنبال به رسمیت شناخته شدن گفتمان خودش در کنار گفتمان «غیر» خود بود. او به خوبی آگاه بود که آفریقای جنوبی کشوری از اکثریتی سیاه پوست و چندین میلیون سفید پوست تشکیل شده که قرار است با صلح و آرامش در کنار یکدیگر زندگی کنند. او می دانست اگر دنبال انتقام از سفیدپوستان باشد، کشورش درگیر جنگ داخلی خواهد شد.

ماندلا پس از رسیدن به قدرت اعلام آشتی ملی و عفو عمومی کرد، چیزی که اکثر رهبران بزرگ انقلابی از انجام آن عاجز بودند و سریعا به دار و گیوتین و تبر متوسل شدند. ماندلا به جای اینکه مانند روبسپیر با گیوتین یا مانند مائو با انقلاب فرهنگی و تحقیر و کشتار روشنفکران یا مانند استالین با تسویه های خونین و مانند بسیاری دیگر با ابزارهای کشتار جمعی و تهدید سراغ مخالفان برود با دسته گلی به دیدار زندانبان خود شتافت.

بزرگی ماندلا در به رسمیت شناختن گفتمان مخالف در عمل بود.بزرگی او در تیز هوشی و درک عمیقش از انسان بود.
بزرگی ماندلا در عدم توسل به خشونت گفتمانی و احترام گذاشتن به تمام گفتمانهای جاری در عرصه سیاسی و اجتماعی آفریقای جنوبی بود.


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۱ | 21:30 | نویسنده : یوسف جلالی |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.