معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | محمد سلمانی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

وقتی كه عاشقانه بنوشی پياله را

♥️ محمد سلمانی

بی‌حرمتی به ساحت خوبان قشنگ نيست
باور كنيد پاسخ آيينه سنگ نيست
با برگ گل نوشته به ديوار باغ ما
وقتی بيا كه حوصلهٔ غنچه تنگ نيست
وقتی كه عاشقانه بنوشی پياله را
فرقی ميان طعم شراب و شرنگ نيست
تنها یکی به قلّه ی تاريخ می‌رسد
هر مرد پا شكسته كه تيمور لنگ نيست.


••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌•
@KalameJan
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : شنبه چهارم اسفند ۱۴۰۳ | 9:51 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت!

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را

سمتی که تویی عقربه قبله نما رفت!

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد

آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت!

بیرون زدم از خانه یکی پشت سرم گفت

این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت !

من بودم و زاهد به دوراهی که رسیدیم

من سمت شما آمدم او سمت خدا رفت!‍

با شانه شبی راهی زلفت شدم اما ...

من گم شدم و شانه پی کشف طلا رفت!

در محفل شعر آمدم و رفتم و ... گفتند

ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت !

میخواست بکوشد به فراموشی ات این شعر

سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت ...!!!

محمد سلمانی


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : یکشنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۳ | 23:31 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  از لابلای پرده تماشا نمی کند



با من بهار جز به بدی تا نمی كند
دست نسیم پنجره را وا نمی كند

در ذهن كوچه شعر دل انگیز عشق را
دیگر صدای پای تو نجوا نمی كند

آواز گام های تو درهای بسته را
دعوت به روشنایی فردا نمی كند

چندی‌ست چشمِ ناز و نوازشگرت مرا
از لابلای پرده تماشا نمی کند

در كوچه های گمشده یعقوبِ چشم من
آثاری از حضور تو پیدا نمی كند

در غربتی كه از تو به‌جا مانده این دلم
جز تو هوای هیچ كسی را نمی كند

بازآ دوباره پنجره ها را مرور كن
بی تو كسی در آینه‌ام ها نمی كند


#محمد_سلمانی✍🏻

────┅────

🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : سه شنبه هفتم فروردین ۱۴۰۳ | 10:11 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

.

🎼💫



درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت
در من غزلی درد کشید و سرِ زا رفت

سجاده گشودم که بخوانم غزلم را
سمتی که تویی عقربه‌ی قبله‌نما رفت

در بین غزل نام تو را داد زدم ، داد
آنگونه که تا آن سر این کوچه صدا رفت

بیرون زدم از خانه ، یکی پشت سرم گفت
این وقت شب این شاعر دیوانه کجا رفت ؟!

در محفل شعر آمدم و رفتم و گفتند
ناخوانده چرا آمد و ناخوانده چرا رفت ؟!

می‌خواست بکوشد به فراموشی‌ات این شعر
سوزاندمش آنگونه که دودش به هوا رفت !

✍#محمد_سلمانی

🎙# لیلا_جعفری


🥀🥀


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : دوشنبه سیزدهم آذر ۱۴۰۲ | 12:23 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  تو را با آب‌ها آیینه‌ها معنا نخواهم کرد

از اینجا می‌روم روزی تو می‌مانی و فصلی زرد
بگو با این خزان آرزوهایم چه خواهی کرد؟

از اینجا می‌روم شاید همین امروز یا فردا
تو خواهی ماند تنها در حصار خشت‌هایی سرد

از اینجا می‌روم تا شهر فرداهای نامعلوم
که آنجا سرنوشتم هر چه پیش آورد، پیش آورد

از اینجا می‌روم اینجا کسی آیینه باور نیست
که دارد آسمانش سنگ می‌بارد، زمینش گرد

دریغا دیر خیلی دیر، خیلی دیر فهمیدم
که من چندی‌ست هستم از مدار اعتنایت طرد

در آن آغاز بعد از من در این پایان بعد از تو
که خواهی دید خیلی فرق دارد مرد با نامرد

تو را در خواب‌هایم بعد از این دیگر نخواهم دید
تو را با آب‌ها آیینه‌ها معنا نخواهم کرد

#محمد_سلمانی

@sher_va_adabparsii


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : جمعه بیست و سوم تیر ۱۴۰۲ | 21:5 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  ‏گذشت از من و حتی به من سلام نکرد

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
‏گذشت از من و حتی به من سلام نکرد
نگاه کرد و مرا دید و اعتنام نکرد...

گذشته‌های عزیز ِمرا به سُخره گرفت
و حفظ شأن مرا پیش خاص و عام نکرد

درخت و آینه و آب شاهدند که او-
به نام‌های قسم خورده احترام نکرد

نپرس اینکه بدی کرد؟ نارفیقی کرد؟
بپرس اینکه از این کارها کدام نکرد؟!

برید حکم جدا بودن ِمرا از خویش
در این محاکمه تفهیم ِاتهام نکرد...!

🍃محمد سلمانی


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۱ | 17:58 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر درگیر تو بودم که نمازم به قضا رفت

،

        دَرگیر تو بودَم که نَمازم به قضا رَفت

در مَن غزلی دَرد گرفت و سَرِ زا رفت

 

 

سَجاده گشودم که بخوانم غزلم را …

سَمتی که تویی عَقربه ی قبله نَما رَفت

 

دَر بین غَزل نام تو را داد زدم داد …

آنگونه که تا آن سَر این کوچه صِدا رفت

 

بیرون زدم از خانه یکی پُشت سَرم گفت

این وَقت شب این شاعِر دیوانه کُجا رفت ؟

 

مَن بودَم و زاهِد به دوراهی که رسیدیم

مَن سَمت شما آمدم او سَمت خُدا رَفت

 

با شانه شبی راهی زُلفت شدم اما …

مَن گم شدَمو شانه پی کشف طلا رفت

 

" محمد سلمانی "


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۰ | 22:55 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر ‍ عشـق، پرواز بلندی است، مرا پر بدهیـد

‍ عشـق، پرواز بلندی است، مرا پر بدهیـد

بـه مـن اندیـشه ای از مرز فراتــر بدهید

 

من به دنـبال دل گـمـشده ای میگردم

یک پریدن به من از بال کبوتر بدهید

 

تـا درخــتــان جوان راه مرا سـد نکــنـند،

برگــ سـبزی به من‌از فصل صنوبر‌‌بدهید

 

یـادتـان بـاشـد اگر کار بـه تـقـسـیـم کـشـید

بــاغ جــولان مـرا بی در و پـیـکـر بدهیـد

 

آتـش از سـیـنـه آن سـرو جـوان بـرداریـد

شعـلــه اش را بـه درخـتـان تنـاور بـدهیـد

 

تا که یک نـسـل به یک اصل خیانت نکنـد

بـه گلـو فـرصت فــریـاد ابــوذر بـدهیـد

 

عشق اگرخواست، نـصیحت بـشما گوش کنید

تن بــرازنده ی او نیسـت، بـه او سر بدهید

 

دفـتـر شـعـر ِجـنـون بــار مرا پــاره کنــیـد

یـا بـه یک شاعـر دیوانه ی دیگر بـدهید...

 

#مــحـمـد_سـلـمـانی

#فقط_شعر_و_غزل 

شما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇

@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: محمد سلمانی

تاريخ : دوشنبه چهارم مرداد ۱۴۰۰ | 7:21 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.