معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | رباعی یوسف

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

رباعی   در آینه اش نموده رو ... عشق گرفت

یک حالتی آمده از او ... عشق گرفت

در آینه اش نموده رو ... عشق گرفت

گفت : عشق باشد و مخلوق نباشد؟ هیهات

از نور چه آید ؟ تو بگو ... عشق گرفت


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه چهاردهم شهریور ۱۴۰۴ | 10:20 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی   نسیم بوی زلفی ، کار دست داد

منم باری ، از اینجا می گذشتم

پی کاری از اینجا می گذشتم

نسیم بوی زلفی ، کار دست داد

بپنداری ! از اینجا می گذشتم؟؟؟؟

******

تمام هستِ من ، آنجاست آنجاست

دلِ سر مستِ من ، آنجاست آنجاست

تمامِ من ! تو باور کن ! همینی

درِ بن بستِ من آنجاست آنجاست

********

مرا اعجاز بایستی و نیست

پَر پرواز بایستی و نیست

ندارم‌ رغبتی ، آواز نسازد

تبِ آواز بایستی و نیست


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : دوشنبه دهم شهریور ۱۴۰۴ | 17:32 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی تا عاشقی بر سوته دلی دست یابد

از پنجره بوی عشق اگر برتابد

از روزنه بوی عشق اگر بشتابد

من منتظرش نشسته ام ، تا برسد

تا عاشقی بر سوته دلی دست یابد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۴ | 21:6 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی من هم آدمم ، مرا ببین دیوانه !

من هم آدمم ، مرا ببین ! دیوانه

گاهی ام کمم ، مرا ببین ! دیوانه

اینم ، که دچارِ سر دیوانگی ام

با زیر و بَمَم ، مرا ببین ! دیوانه


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه سوم مرداد ۱۴۰۴ | 19:36 | نویسنده : یوسف جلالی |

وقتی که برای من غزل کوک نشد

می دانستم بنای رفتن داری

می دانستم هوای رفتن داری

وقتی که برای من غزل کوک نشد

می دانستم نوای رفتن داری


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه دهم خرداد ۱۴۰۴ | 8:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی   هر چند ، که دستِ تقدیرت نیست

گل گفت : ای بلبل خاموش شده !

چندی ز دل ، گُلت ، فراموش شده

هر چند ، که دستِ تقدیرت نیست

امّا به خیال ، موسم آغوش شده

*********

پروانه به سوختنش به شادی می گفت

بی وصل اگر ، طوافِ یادی می گفت

این بود ، هدف ز خلقتم ، تا سوزم

شکرت خدا ، به فرصتی که دادی ! می گفت

" یوسف "


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : سه شنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 17:54 | نویسنده : یوسف جلالی |

آخر بکُشد به سنگ و شرم ، جنگ به جنگ

من دامن دوست گرفته ام تنگ به تنگ

او ناز کنان می زندم سنگ به سنگ

ترسم نخورد سنگ سرم ، خجالتش باز افتد

آخر بکُشد به سنگ و شرم ، جنگ به جنگ


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه شانزدهم فروردین ۱۴۰۴ | 17:43 | نویسنده : یوسف جلالی |

دیوانه ی عاشقانه های من پیدا نیست

دیوانه ی عاشقانه های من پیدا نیست

مستانه ی دیوانه های من پیدا نیست

یک شهر به حسرت مطلعِ بیتِ غزل اند

پروانه ی افسانه های من پیدا نیست


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه نهم فروردین ۱۴۰۴ | 17:55 | نویسنده : یوسف جلالی |

ماندم به چه حیلتی ؟ دلِ مرا بِربودی

دائم که هوای تو کنم ، حال خوش است

هر صبح که ابتدای تو کنم حال خوش است

ماندم به چه حیلتی ؟ دلِ مرا بِربودی

جان را که فنای تو کنم ، حال خوش است


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه نهم فروردین ۱۴۰۴ | 17:51 | نویسنده : یوسف جلالی |

تو خنده زدی ، هزار غزل روییدم

دیوانه شدم ، مگر به کامت نشدم ؟

پروانه شدم ، مگر به دامت نشدم ؟

تو خنده زدی ، هزار غزل روییدم

نامیدی استاد ، اسیر و رامت نشدم ؟


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه سوم اسفند ۱۴۰۳ | 19:9 | نویسنده : یوسف جلالی |

من مُرده بُدم ، کسی مرا احیا کرد

من مُرده بُدم ، کسی مرا احیا کرد

من گُم شده ای ، دلی مرا پیدا کرد

از بس به خویشم افتاده نگاه ...

بس زشت بُدم ، جلوه ایُ و زیبا کرد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه بیست و یکم دی ۱۴۰۳ | 15:21 | نویسنده : یوسف جلالی |

ما قطره ایم و میل به دریا دارم

ما ذره ایم و روی بدانجا داریم

ما قطره ایم و میل به دریا دارم

از بي هنری است ، مات شدیم دنیا را

ما هجده هزار عالمِ پیدا داریم


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۳ | 16:30 | نویسنده : یوسف جلالی |

فقط تو باشی و آن خنده هایت !

هوای تو ! هوای تو ! هوایت !

صدای تو ! صدای تو! صدایت !

فقط تو باشی و آن خنده هایت !

بلای تو ! بلای تو ! بلایت !


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه چهاردهم دی ۱۴۰۳ | 15:3 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی   غزل هایی که دائم پاره می شد

شبیه چشم تو بیمار بودم

ز بس مشتاق بر دیدار بودم

غزل هایی که دائم پاره می شد

فراوان پشت این دیوار بودم

**********

شبیهِ برف روز ، باریدی رفتی

شبیه ماهِ شب ، تابیدی رفتی

نماندی تا بگویم ماجرا را

میان قصه ها ، خوابیدی رفتی

*********



برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : چهارشنبه پنجم دی ۱۴۰۳ | 6:52 | نویسنده : یوسف جلالی |

من مست ترین این حریم بدان

یلدای مرا به رنگ بکِش خوب من

گیسوی مرا به چنگ بِکش خوب من

دیوانه که از کوچه ی تو دور نشد

با دست مرا به تنگ بکِش خوب من

**********

پروانه مشو ! مرا نگاهی انداز

فرزانه مشو ! مرا به چاهی انداز

من مست ترین این حریم بدان

بیگانه مشو ! مرا پناهی انداز


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه سی ام آذر ۱۴۰۳ | 16:34 | نویسنده : یوسف جلالی |

چله شده و هوای او پیدا شد

چله شده و هوای او پیدا شد

چله شده و نوای او بر پا شد

او نیست ولی ، "شاهد" این انجمن است

چله شده و بگو چه قدر زیبا شد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : پنجشنبه بیست و نهم آذر ۱۴۰۳ | 16:4 | نویسنده : یوسف جلالی |

حالا که رسیده ام به احساسِ قشنگ

خوب شد که رفتی و منم دلگیرت

واقف شدم از بودن پر شیرینت

حالا که رسیده ام به غربت یارا

یک نامه پر از بوسه فرست بر پیرت


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : چهارشنبه شانزدهم آبان ۱۴۰۳ | 23:31 | نویسنده : یوسف جلالی |

تقدیر کجا ؟ نه ، به تدبیر زنده اند

آنان که به جانِ ما هم تیر زنده اند

تقدیر کجا ؟ نه ، به تدبیر زنده اند

باشد بزنند ، نوش جانِ یاران

با خنده ای آنچنان ، تعمیر زده اند


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : دوشنبه شانزدهم مهر ۱۴۰۳ | 12:46 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی  هوسِ شانه ی زلفت به جنونم نَکِشاند

هوسِ شانه ی زلفت به جنونم نَکِشاند؟

کارِ دیوانه ی زلفت به جنونم نَکِشاند؟

حسرتِ بوسه بماند به محشر ، زیبا !

نقشِ فرزانه ی زلفت به جنونم نَکِشاند؟


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : یکشنبه هجدهم شهریور ۱۴۰۳ | 19:11 | نویسنده : یوسف جلالی |

خود که حیران بود ، حیران آفرید

او خمیر کرد و دمید و عشق داد

او اسیر کرد و خرید و عشق داد

خود که حیران بود ، حیران آفرید

او امیر بوده چه دیده ؟ عشق داد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه نهم شهریور ۱۴۰۳ | 5:27 | نویسنده : یوسف جلالی |

غافل که کام نمی دهد این خوش انصاف

چندی به خندِ عشق دل بستیم

در دوره ی بعد به بند عشق دل بستیم

غافل که کام نمی دهد ، خوش انصاف

در آینه هم به پندِ عشق دل بستیم

***********

من سایه خیالم ، دلت را بردار

یک آرزوی غیر محالم ، دلت را بردار

کو جرات ما ؟ برای آزادی دل

من سستی اولِ نهالم ، دلت را بردار


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : سه شنبه ششم شهریور ۱۴۰۳ | 10:16 | نویسنده : یوسف جلالی |

امشب به سرم زده ، که آشکار کنم

امشب به سرم زده که دیوانه شوم

گر ناید در قرار ، به میخانه شوم

امشب به سرم زده ، که آشکار کنم

یا می کُشدم به قَهر ، یا جانانه شوم


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : سه شنبه سی ام مرداد ۱۴۰۳ | 22:28 | نویسنده : یوسف جلالی |

رباعی این کیست ؟ کشیده سخت در زنجیرم

این کیست ؟ کشیده سخت در زنجیرم

درد داده و بس ، نمی کند تدبیرم

این کیست ؟ که دردِ او عین شفاست

در فکرِ من است ، به یادِ او درگیرم


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۳ | 23:19 | نویسنده : یوسف جلالی |

ریشه کردی ! که چُنین می رویم

با تو از سِرِّ دلم می گویم

هر سرایی تو را می می جویم

من تو را دیده ام در باران

ریشه کردی ! که چُنین می رویم


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : چهارشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۳ | 12:46 | نویسنده : یوسف جلالی |

پیش تو باشم

کاش من پروانه ی شانه ت بُدم

یا کبوتر ، گوشه ی خانه ت بُدم

فرق نمی کرد من کدام باشم فقط

پیش تو باشم ، که دیوانه ت بُدم


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه سیزدهم مرداد ۱۴۰۳ | 11:39 | نویسنده : یوسف جلالی |

شبِ تو با شبِ من فرق دارد

شبِ تو با شبِ من فرق دارد

به نجوا ، با لبِ من فرق دارد

خیالت بین ! هوایی کرده ما را

تبِ تو با تب من فرق دارد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : یکشنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۳ | 13:5 | نویسنده : یوسف جلالی |

باران بزند شبنم باغم برسد

باران بزند شبنم باغم برسد

با خنده ی او نم نم باغم برسد

این سایه اگر اوست ، همی می اید

خندید : که از نبودنم ، باغم برسد ؟

************

شرحِ شکنِ زلف تو را نمی دانم چیست ؟

تعبیرِ زنِ زلف تو را نمی دانم چیست ؟

زلفت چو خوابِ من آشفته ی شب

تابیدنِ زلف تو را نمی دانم چیست ؟


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ | 15:25 | نویسنده : یوسف جلالی |

بیچاره کسی که مست شد و جانش نیست

انگار بهشتِ من با دست تو شد

حالا بدنم جدا ، که روح مست تو شد

بیچاره کسی که مست شد و جانش نیست

هم نیست شد و نیستی اش هستِ تو شد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : شنبه سی ام تیر ۱۴۰۳ | 14:11 | نویسنده : یوسف جلالی |

چنان گُل ، سیلی از پاییز دارم

من‌از آفات عشق، پرهیز دارم

خرابی زان سرِ چنگیز دارم

ببین این سوخته را ، چیزی نمانده

چنان گُل ، سیلی از پاییز دارم

**********

شبی از یک سلامش ، قصّه ، عشق شد

چو خندید از پیامش ، قصه، عشق شد

چه کرد ؟ وقتی سوختم ، باورم شد

نشست ، بعدِ قیامش ، قصه عشق شد

*****************

بخواب دیوانه او خوابیده آرام

تو در میخانه او خوابیده آرام

بخواب خواب خوشش ، شیرین باشد

مسوز پروانه او خوابیده آرام

************

شبیهِ آتشی ، خاکسترم کرد

طبیبی شد ، تب انداخت ، بدترم کرد

مرا نبضی گرفت ، گفت : عاشق هستی

نگاهی که همی عقل از سرم کرد


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : یکشنبه سی ام اردیبهشت ۱۴۰۳ | 4:13 | نویسنده : یوسف جلالی |

پریشان کدام اسمی ؟ به جانت

نفس هایت ! ببین ! بوی غزل داشت ؟

دلت تاب و تبِ روی غزل داشت ؟

پریشان کدام اسمی ؟ به جانت

چون من ، هر دَم ، هیاهوی غزل داشت؟


برچسب‌ها: رباعی یوسف

تاريخ : جمعه بیست و هشتم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 19:57 | نویسنده : یوسف جلالی |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.