معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | عطار

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

یک شبی پروانگان جمع آمدند

یک شبی پروانگان جمع آمدند
در مضیفی طالب شمع آمدند

جمله می‌گفتند می‌باید یکی
کو خبر آرد ز مطلوب اندکی

شد یکی پروانه تا قصری ز دور
در فضاء قصر یافت از شمع نور

بازگشت و دفتر خود بازکرد
وصف او بر قدر فهم آغاز کرد

ناقدی کو داشت در جمع مهی
گفت او را نیست از شمع آگهی

شد یکی دیگر گذشت از نور در
خویش را بر شمع زد از دور در

پر زنان در پرتو مطلوب شد
شمع غالب گشت و او مغلوب شد

بازگشت او نیز و مشتی راز گفت
از وصال شمع شرحی باز گفت

ناقدش گفت این نشان نیست ای عزیز
همچو آن یک کی نشان دادی تو نیز

دیگری برخاست می‌شد مست مست
پای کوبان بر سر آتش نشست

دست درکش کرد با آتش به هم
خویشتن گم کرد با او خوش به هم

چون گرفت آتش ز سر تا پای او
سرخ شد چون آتشی اعضای او

ناقد ایشان چو دید او را ز دور
شمع با خود کرده هم رنگش ز نور

گفت این پروانه در کارست و بس
کس چه داند، این خبر دارست و بس

آنک شد هم بی‌خبر هم بی‌اثر
از میان جمله او دارد خبر

تا نگردی بی‌خبر از جسم و جان
کی خبر یابی ز جانان یک زمان

هرکه از مویی نشانت باز داد
صد خط اندر خون جانت باز داد

نیست محرم نفس کس این جایگاه
در نگنجد هیچ کس این جایگاه

@molanatarighat

#عطار
#منطق‌الطیر
.


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : جمعه شانزدهم آبان ۱۴۰۴ | 7:39 | نویسنده : یوسف جلالی |

هیچ کس را دانی که وی از خلق مشغول شد به حال خویش

عبدالواحد بن زید را گفتند:
هیچ کس را دانی که وی از خلق مشغول شد به حال خویش؟
گفت: یکی را دانم که این ساعت درآید.
عتبه الغلام درآمد. گفت: در راه که را دیدی؟
گفت: هیچ کس را.
و راه گذر وی بر بازار بود.


ذکر عتبه الغلام
#تذکرة_الاولیاء_عطار
#تذکره_اولیا_عطار
#دکتر_سمیه_شکری
@dr_s_shokri


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : سه شنبه سیزدهم آبان ۱۴۰۴ | 9:18 | نویسنده : یوسف جلالی |

اوست دیوانه که دیوانه نشد

اوست دیوانه که دیوانه نشد
این عسس را دید و در خانه نشد

عقل من گنج است و من ویرانه ام
گنج اگر ظاهر کنم، دیوانه ام


#شیخ_عطار_نیشابوری
@Molana79


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : دوشنبه دوازدهم آبان ۱۴۰۴ | 14:32 | نویسنده : یوسف جلالی |

از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری

ابوسعید ابوالخیر با پیری در حمام بود.
پیر از گرمای دلکش و هوای خوش حمام
فصلی تمام گفت.

ابوسعید گفت:
می‌دانی چرا این جایگاه خوش است؟
پیر گفت:
چون شیخی مثل تو در این حمام است.
چون در این حمام شیخی چون تو هست
خوش شد و خوش گشت و خوش آمد نشست.

شیخ گفت:
من جواب بهتری دارم.
پیر گفت:
بگو که هرچه تو بگویی عین صواب است.

شیخ گفت:
حمام از این جهت خوش است که
از مال دنیا فقط یک سطل و یک پارچه بیشتر نداری که آن هم عاریتِ حمامی است.

کتاب: مصیبت نامه
#عطار


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴ | 13:48 | نویسنده : یوسف جلالی |

هر که را شد ذوقِ عشق او پدید

هر که را شد ذوقِ عشق او پدید
زود یابد هر دو عالم را کلید

#عطار


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : چهارشنبه سی ام مهر ۱۴۰۴ | 8:56 | نویسنده : یوسف جلالی |

چرا در این جهان پر از رنج و حیرت، انسان آرام نمی‌گیرد

🌹🌹
@MolaviPoet

«مصیبت‌نامه» عطار نیشابوری درباره‌ی جستجوی انسان برای شناخت حقیقت و حیرت در برابر راز آفرینش است. این بخش از گفت‌وگوی روح با عقل است:

روح از عقل می‌پرسد که راه رسیدن به حقیقت چیست و چرا در این جهان پر از رنج و حیرت، انسان آرام نمی‌گیرد. عقل پاسخ می‌دهد که تا از خود رها نشوی، به مقصود نمی‌رسی؛ زیرا آنچه میان تو و حقیقت حائل است، خودِ تویی.

اشعار مربوط به این بخش:
چون تو در خود فنا شوی، باقی
از میان برخیزد این "منِ خاکی"

چون شود "من" ز میان، او گردد
زان سپس جان به لقا خو گیرد

هر که در خویش گم شود، یابد
گنج بی‌پایِ دوست را، بی‌حد

✍عطار نیشابوری با تصحیح دکتر شفیعی کدکنی، چاپ دوم، نشر سخن، ص ۲۳۱–۲۳۳.

📗 مصیبت‌نامه

🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ | 21:52 | نویسنده : یوسف جلالی |

سگ نفس ما درونی است

@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👈 اینجا

شیخ عطار در تذکرة الاولیا در شرح حال عبدالله تروغبذی که یکی از مشایخ طوس بوده، می‌نویسد" یک‌بار با اصحاب خویش به سفره نشسته بود، به نان خوردن، منصور حلاج از کشمیر می آمد قبایی سیاه پوشیده و دو سگ سیاه در دست، شیخ اصحاب را گفت جوانی بدین صفت می آید و به استقبال میباید رفت که کار او عظیم است. اصحاب برفتند و او را دیدند. می آمد و دو سگ سیاه بر دست همچنان روی به شیخ نهاد. شیخ چون او را بدید، جای خویش بدو داد تا درآمد و سگان را با خود در سفره نشاند. چون اصحاب دیدند که شیخ استقبال او فرمود و جای خویش به وی داد، هیچ نتوانستند گفتن. شیخ نظاره او می‌کرد تا او نان می‌خورد و به سگان می‌داد و اصحاب انکار می کردند. پس چون نان بخورد، برفت. شیخ به وداع او برخاست. چون باز گردید، اصحاب گفتند شیخا این چــه حالت بود که سگ را بر جای خویش بنشاندی و ما را به استقبال چنین کسی فرستادی که جمله سفره از نماز ببرد. شیخ گفت این سگ نفس او بود از پی او می دوید، از بیرون مانده و سگ ما در درون مانده است و ما از پی او می‌دویم. پس فرق بود از کسی که متابع سگ بود تا کسی که سگ متابع وی بود. سگ او ظاهر می توانست دیدن و بر شما پوشیده است، این بتر از آن
هزار باد.


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۴ | 20:15 | نویسنده : یوسف جلالی |

تا من تو را بدیدم دیگر جهان ندیدم

❤️عطار

تا من تو را بدیدم
دیگر جهان ندیدم
گم شد جهان ز چشمم
تا در جهان نشستی


••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌• @KalameJan •
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۴ | 5:42 | نویسنده : یوسف جلالی |

مرد کارافتاده باید عشق را

بعد ازین وادی عشق آید پدید
غرق آتش شد کسی کانجا رسید
کس درین وادی به جز آتش مباد
وانک آتش نیست عیشش خوش مباد
عاشق آن باشد که چون آتش بود
گرم رو سوزنده و سرکش بود
عاقبت اندیش نبود یک زمان
در کشد خوش خوش بر آتش صد جهان
لحظه‌ای نه کافری داند نه دین
ذره‌ای نه شک شناسد نه یقین
نیک و بد در راه او یکسان بود
خود چو عشق آمد نه این نه آن بود
ای مباحی این سخن آن تونیست
مرتدی تو، این به دندان تو نیست
هرچ دارد، پاک دربازد به نقد
وز وصال دوست می‌نازد به نقد
دیگران را وعدهٔ فردا بود
لیک او را نقد هم اینجا بود
تا نسوزد خویش را یک بارگی
کی تواند رست از غم خوارگی
تا بریشم در وجود خود نسوخت
در مفرح کی تواند دل فروخت
می‌تپد پیوسته در سوز و گداز
تا بجای خود رسد ناگاه باز
ماهی از دریا چو بر صحرا فتد
می‌تپد تا بوک در دریا فتد
عشق اینجا آتشست و عقل دود
عشق کامد در گریزد عقل زود
عقل در سودای عشق استاد نیست
عشق کار عقل مادر زاد نیست
گر ز غیبت دیده‌ای بخشند راست
اصل عشق اینجا ببینی کز کجاست
هست یک یک برگ از هستی عشق
سر ببر افکنده از مستی عشق
گر ترا آن چشم غیبی باز شد
با تو ذرات جهان هم راز شد
ور به چشم عقل بگشایی نظر
عشق را هرگز نبینی پا و سر
مرد کارافتاده باید عشق را
مردم آزاده باید عشق را
تو نه کار افتاده‌ای نه عاشقی
مرده‌ای تو، عشق را کی لایقی
زنده دل باید درین ره صد هزار
تا کند در هرنفس صد جان نثار

#شیخ_عطار_نیشابوری
@Molana79


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه بیست و یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 12:45 | نویسنده : یوسف جلالی |

که گفتن شرح آن لایق بما نیست

میان عاشق و معشوق کاریست
که گفتن شرح آن لایق بما نیست

#عطار


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : جمعه نوزدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 22:14 | نویسنده : یوسف جلالی |

از مِی عشقت چنان مَستم که نیست

عاشق وارسته باشیم مثل عطار نیشابوری :

از مِی عشقت چنان مَستم که نیست
تا قیامت روی هشیاری مَرا ...


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : چهارشنبه هفدهم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 9:31 | نویسنده : یوسف جلالی |

گفت: «تو در خاکی، او در خاک نیست

🌿🍁


بر سرِ خاکی زنی خوش می‌گریست
گفت مجنونیش کاین گریه ز چیست؟

گفت: «چشمم تر، دلم غمناک ماند
زین جوانِ من که زیرِ خاک ماند»

گفت: «تو در خاکی، او در خاک نیست
کو کنون جز نورِ جانِ پاک نیست

تا که در تن بود، جانش خاک بود
چون بمرد از خاک رست و پاک بود.»

گرچه تن را نیست قدری پیشِ دوست
یوسفِ جان در حریمِ خاصِ اوست


🍁🌿
#عطار


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۴ | 13:18 | نویسنده : یوسف جلالی |

سفر انسان به سوی خدا

داستان سیمرغ عطار نیشابوری در کتاب منطق‌الطیر او آمده است و یکی از معروف‌ترین داستان‌های عرفانی در ادب فارسی است. این داستان به زبان تمثیلی، سفر روحانی انسان به سوی حقیقت مطلق را روایت می‌کند.
خلاصه داستان سیمرغ:
گروهی از پرندگان، به رهبری هدهد، تصمیم می‌گیرند که به جستجوی سیمرغ، پادشاه پرندگان، بروند. هدهد به آنها می‌گوید که سیمرغ در قله کوه قاف زندگی می‌کند و برای رسیدن به او باید از هفت وادی (منازل عرفانی) عبور کنند:
وادی طلب (جستجو و خواستن)
وادی عشق (فداکاری و سوختن در عشق)
وادی معرفت (شناخت واقعی)
وادی استغنا (بی‌نیازی از غیرحق)
وادی توحید (دیدن همه‌چیز در یگانگی)
وادی حیرت (حیرانی از عظمت حقیقت)
وادی فقر و فنا (نابودی خود و یکی‌شدن با حقیقت)
در این مسیر، بسیاری از پرندگان از سختی راه خسته می‌شوند و بازمی‌گردند یا در دام نفس گرفتار می‌شوند. تنها سی پرنده موفق می‌شوند که از همه وادی‌ها عبور کنند و به قله قاف برسند. اما در آنجا با شگفتی می‌بینند که "سیمرغ" همان "سی مرغ" است!
معنای تمثیلی داستان:
سیمرغ، حقیقت نهایی و ذات الهی است که پرندگان (انسان‌ها) در جستجوی آن‌اند.
سفر پرندگان، سیر و سلوک عرفانی و عبور از موانع نفسانی است.
در پایان، پرندگان درمی‌یابند که حقیقت در درون خودشان بوده است و آنچه دنبالش بودند، خودشان‌اند.
این داستان یکی از زیباترین روایت‌های عرفانی درباره سفر انسان به سوی خدا و خودشناسی است و نشان می‌دهد که حقیقت، چیزی بیرونی نیست، بلکه در درون
ما نهفته است.


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : پنجشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۴ | 21:32 | نویسنده : یوسف جلالی |

هر کو رهِ تو نیافت، سرگردان است

هم بادیهٔ عشق تو بی‌پایان است
هم درد محبّتِ تو بی‌درمان است

آن کیست که در راه تو سرگردان نیست؟
هر کو رهِ تو نیافت، سرگردان است ...


~ عطار نیشابوری

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : سه شنبه بیست و یکم اسفند ۱۴۰۳ | 10:18 | نویسنده : یوسف جلالی |

یک زمزمه از عشق تو با چَنگ بگفتم

یک زمزمه از عشق تو با چَنگ بگفتم
صد‌ ناله یِ زار از دلِ هر تار برآمد


( شیخ عطارِ
نِیشابُوری رَحمَه*)


🆔 @Molana79


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : جمعه سوم اسفند ۱۴۰۳ | 19:13 | نویسنده : یوسف جلالی |

ذرّه‌اے دردم دِه اے درمـانِ من

    
ذرّه‌اے دردم دِه اے درمـانِ من
زانڪه بی‌دردت بميرد جانِ من

چون‌برآيدجان،ندارم‌جزتوڪس
همرهِ جـانم تـو باش آخر نفس

چون ز من خالی بماند جاےِ من
ڪَر تو همراهم نباشی، واے ِمن...!!

#عطار
    


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ | 19:26 | نویسنده : یوسف جلالی |

چون ز غفلت ما به ساحل مانده‌ایم

@Molana79

عشق تو دریاست
اما زان چه سود

چون ز غفلت ما به ساحل مانده‌ایم

#فریدالدین_عطار_نیشابوری


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم بهمن ۱۴۰۳ | 16:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

جهانی راز دارم مانده در دل

جهانی راز دارم مانده در دل
که را گویم چو یک محرم ندارم


~ عطار نیشابوری

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ | 9:3 | نویسنده : یوسف جلالی |

خدا می‌بیند و همین کافی‌ست.

در زمستان پرندگان را فراموش نکنید، خدا می‌بیند و همین کافی‌ست.

گفت: چون صحرا همه پربرف گشت
رفت ذوالنّون در چنان روزی به دشت

دید گبری را ز ایمان بی خبر
دامنی ارزن درافکنده به سر

برف می‌رُفت و بصحرا می‌دوید
دانه می‌پاشید و هرجا می‌دوید

گفت ذوالنّونش که ای دهقان راه
از چه می‌پاشی تو این ارزن پگاه؟

گفت؛ در برف است عالم ناپدید
چینه‌ی مرغان شد این دم ناپدید

مرغکان را چینه پاشم این قَدَر
تا خدا رحمت کند بر من مگر

گفت ذوالنونش که چون بیگانه‌ای
کی پذیرد تو مگر دیوانه‌ای

گفت: اگر نپذیرد این بیند خدا؟
گفت: بیند، گفت: بس باشد مرا.


▪️ذالنون(مصری): از زُهّاد و صوفیان بزرگ نیمه‌ی اوّل قرن سوم.
▪️گبر: زردشتی، مجوس و گاهی به معنی کافر
▪️چینه: دانه‌ای که پرندگان از زمین برچینند
▪️ذالنون به آیه‌ی ۵۳ سوره‌ی توبه نظر داشته که ترجمه‌ی آن چنین است: بگو خدا از شما نمی‌پذیرد چه از روی رضا انفاق کنید چه از روی کراهت زیرا مردمان نافرمانی هستید.

#عطار
#مصیبت_نامه


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳ | 15:32 | نویسنده : یوسف جلالی |

گفتند : داروی دل چیست ؟

گفتند : داروی دل چیست ؟
گفت : از مردمان دور بودن !

~ عطار
- تذکر الاولياء

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : سه شنبه دوم بهمن ۱۴۰۳ | 18:21 | نویسنده : یوسف جلالی |

اندیشه مرا بکشت، تدبیرم چیست؟

چون بی‌خبرم از آن‌که تقدیرم چیست
اندیشه‌ی شام و فکرِ شب‌گیرم چیست

مغزم همه در آتشِ اندیشه بسوخت
اندیشه مرا بکشت، تدبیرم چیست؟

عطار‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
اشعارکوتاه🌱

@textimix♡


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳ | 22:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

کنون عاجز فرو ماندم

♥️ عطار نیشابوری

به هر راهی که دانستم
فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم
رهی دیگر نمیدانم.

••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌•
@KalameJan
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳ | 16:38 | نویسنده : یوسف جلالی |

بنده‌ی او  باش، می‌دهند…

گفتم: شراب وصل به اوباش می‌دهند؟

با خنده گفت: بنده‌ی او باش، می‌دهند…

#عطار_نیشابوری


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۴۰۳ | 19:19 | نویسنده : یوسف جلالی |

یک ذره حلاوت معرفت

گفت:
یک ذره حلاوت معرفت در دلی بِهْ از هزار قصر در فردوس اعلی…

@molanatarighat

#شیخ‌بایزید_بسطامی
تذکرة‌الاولیاء عطار نیشابوری
.


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه پانزدهم مهر ۱۴۰۳ | 11:13 | نویسنده : یوسف جلالی |

جز بی‌خبریم از دل خود هیچ خبر نیست

زین پیش دلی بود
مرا عاشق و امروز

جز بی‌خبریم از دل
خود هیچ خبر نیست


[حضرت عطار نیشابوری]

🆔 @Molana79


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : یکشنبه هشتم مهر ۱۴۰۳ | 19:33 | نویسنده : یوسف جلالی |

کی کند عاشق نگاهی در جهان

✍🏿 عطار

کی کند عاشق نگاهی در جهان
زانکه عاشق را جهانی دیگر است
در نیابد کس زبانِ عاشقان
زانکه عاشق را زبانی دیگر است.


••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌•
@KalameJan
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : جمعه بیست و سوم شهریور ۱۴۰۳ | 14:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

گنجی که هیچ کس به سر آن نمی‌رسد

چندین حجاب در ره تو خود عجب مدار
گر جان تو به حضرت جانان نمی‌رسد

جانان چو گنج زیر طلسم جهان نهاد
گنجی که هیچ کس به سر آن نمی‌رسد

#عطار_نیشابوری
@molana79


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : جمعه شانزدهم شهریور ۱۴۰۳ | 11:3 | نویسنده : یوسف جلالی |

جملگی در حكم سه پروانه ایم

جملگی در حكم سه پروانه ایم
در جهان عاشقان، افسانه ایم

اولی خود را به شمع نزدیك كرد
گفت: آری من یافتم معنای عشق

دومی نزدیك شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق

سومی خود داخل آتش فكند
آری آری این بود معنای عشق

عطار نیشابوری


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : پنجشنبه پانزدهم شهریور ۱۴۰۳ | 19:17 | نویسنده : یوسف جلالی |

گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم



گم شدم در خود نمی‌دانم کجا پیدا شدم
شبنمی بودم ز دریا غرقه در دریا شدم

سایه‌ای بودم از اول بر زمین افتاده خوار
راست کان خورشید پیدا گشت ناپیدا شدم

زآمدن بس بی نشانم وز شدن بس بی خبر
گوئیا یکدم برآمد کامدم من یا شدم...

عطار
شجریان

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : شنبه سوم شهریور ۱۴۰۳ | 10:0 | نویسنده : یوسف جلالی |

ذرّه‌ای دردم دِه ای درمانِ من 

ذرّه‌ای دردم دِه ای درمانِ من
زانکه بی دردت بميرد جانِ من
چون برآيد جان ندارم جز تو کس
هم رهِ جانم تو باش آخر نفس
چون زمن خالی بماند جایِ من
گر تو همراهم نباشی وایِ من


~ عطار نیشابوری

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: عطار

تاريخ : دوشنبه هشتم مرداد ۱۴۰۳ | 5:6 | نویسنده : یوسف جلالی |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.