به قول مولانای جان:
گر جملهٔ خلق قصد جان تو کنند
دل تنگ مکن
از آن ما باش و مترس.
تنها چیزی که
قابل پس انداز نیست
سهم هر روز ما از زندگی ست
امروز را خوب زندگی کنیم ...
و گفت:
"بشناسی و دوستش نداشته باشی،
محال است!"
#بایزید_بسطامی
https://t.me/Razedelema/monajat124
دوباره میسازمت وطن
دوباره لبخند میزنیم
برچسبها: بایزید بسطامی
يك آه
كه در سحرگاه
بر يادِ شوق او
از جانِ ما بر آيد،
با مُلكِ هژده هزار عالَم، برابر نكنيم
شيخ #بايزيد_بسطامی
🤍
@Molana79
🌺❤️❣
برچسبها: بایزید بسطامی
سي سال بود كه ميگفتم
خدايا ... چنين كن و چنين ده.
چون به قدم اول معرفت رسيدم
گفتم الهي تو مرا باش و هر چه می خواهی كن.
#بایزید_بسطامی
@molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
سالها پرسیدم از خود کیستم؟!
آتشم، شورم، شرابم، چیستم؟!
دیدمش امروز و دانستم کنون
او به جز من، من به جز او نیستم
با یزید بسطامی
اشعارکوتاه🌱
@textimix♡
برچسبها: بایزید بسطامی
@molanatarighat
بایزید بسطامی رحمة الله علیه گوید:
محبت آن بُود که بسیارِ خود اندک دانی و اندکِ دوست بسیار دانی.
ص
کشف المحجوب
هجویری
برچسبها: بایزید بسطامی
گفت: دو حرف یاد گیر! از علم چندینت بس که بدانی که خدای بر تو مطلع است و هرچه میکنی میبیند؛ و بدانی که خداوند از عمل تو بی نیاز است.
«عطار»ذکر بایزید بسطامی
#کلام_عارفان
@molanatarighat
برچسبها: بایزید بسطامی
بایزید را پرسیدند:
آیا شود بندهای به یک ساعت به حضرت حق رسد؟
گفت: بلی، اما سود به قدر سفر است.
@molanatarighat
#شیخ_بهائی
.
برچسبها: بایزید بسطامی
☀️
شیخبایزید بسطامی گفت:
زاهد آن نیست که مالکِ چیزی نباشد؛ زاهد آن است که چیزی مالکِ او نباشد.
@molanatarighat
#کشکول_شیخبهایی
.
برچسبها: بایزید بسطامی
این عشق نشان هایی هم دارد، شیخ بایزید به علامات آن اشارتی کرده است که " علامت آن که حق را دوست دارد آن است که سه خصلت بدو بدهند:
سخاوت چون سخاوت دریا ، و شفقتی چون شفقت آفتاب و تواضعی چون تواضع زمین
و از نکات لطیفی که شیخ بدان توجه داده است این که:
@molanatarighat
عاشق میزان عشق خود را هرچند که بسیار باشد کم گیرد و حتی نیم نگاهی از محبت معشوق را فزون تلقی کند، که:"محبت آن بود که بسیار خود اندک دانی، و اندک دوست بسیار دانی."
کشف المحجوب ص420
برچسبها: بایزید بسطامی
توانایی خاموش ماندن…
#دکتر_دینانی
@molanatarighat
از جوی آب روان آواز میشنوی که چگونه میآید و چون به دریا رسد، ساکن میشود؛
و از آمدن و برون شدن او در دریا نه چیزی به دریا افزاید و نه چیزی از آن کم شود ...
و گفت : این همه گفت و گو، مشغله و بانگ و حرکت و آرزو همه بیرون پرده است .
درون پرده همه خاموشی و سکوت و آرام است ...
#شیخبایزید_بسطامی
.
برچسبها: بایزید بسطامی
.
آمده است که حضرت بایزید بسطامی (رَوَّحَ اللهُ رُوحَه) روزی همراه با جمعی برای نماز از شهر خارج شدند و بعد از اقامه نماز به سوی شهر مراجعت کردند. هنگامی که از دروازه شهر وارد شدند سگی را در آستانه دروازه، آرمیده یافتند. آن جمع از کنار آن سگ گذشتند و او هیچ عکس العملی از خود نشان نداد، امّا همینکه حضرت بایزید در جلو آن سگ ظاهر شد، سگ غرّید و با هیجان و عصبانیت بر بایزید هجوم آورد و خلاصه بایزید با هزار زحمت از آنجا رد شد. کسي که در آنجا ناظر این واقعه بود از بایزید پرسید سرّ این مسأله در چیست که آن سگ فقط بر تو هجوم آورد؟ بایزبد گفت: ای برادر، من آینهای صیقلیام که هر کسی می تواند صورت خود را در من ببیند. آن سگ وقتی که خویِ تهاجمِ خود را در من دید شروع کرد به تهاجم بر خوی خود نه بر من.
شرح کبیر انقروی، جزو اوّل_ دفتر چهارم، ص ۲۱
.
برچسبها: بایزید بسطامی
#در_باب_حقالناس
گویند:
بایزید با یاری جامه میشست به صحرا این یار با وی گفت:
جامه بهدیوارها بازافکنیم،
گفت: میخ اندر دیوار مردمان نتوان زد.
گفت: از درختها فروآویزیم؟
گفت: نه که شاخهها بشکند.
گفت: پس چهکنیم؟ برین گیاه ها باز افکنیم؟
گفت: نه که علف سُتوران بود برایشان پوشیده نکنیم.
پشت به آفتاب کرد و پیراهن بر پشت افکند تا خشک شود.
@molanatarighat
(رساله قُشیریه،ابوالقاسم قشیری، قرن۵، ص۱۶۷)
.
برچسبها: بایزید بسطامی
آوردهاند که ...
طاووس عارفان، بایزید بسطامی، یک شب در خلوت خانهی مکاشفات، کمند شوق را بر کنگرهی کبریای او در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود برافروخت و زبان را از عجز و درماندگی بگشاد و گفت:
«بار خدایا، تا کی در آتش هجران تو سوزم؟
کی مرا شربت وصال دهی؟»
به سِرَش ندا آمد که بایزید،
هنوز تویی ِ تو همراه توست.
اگر خواهی که به ما رسی،
خود را بر در بگذار و درای .
@Molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
﷽
جناب شیخ بایزید بسطامی رحمة الله می فرماید ڪه از درهای مختلفی چون جهاد ، نماز ، روزه ، زڪات و سایر ڪارهای نیڪ به سوی حق تعالی ﷻ وارد شدم .
در آن درها ازدحام ڪثیری از مردم را دیدم و برای خود مڪانی برای قدم گذاشتن نیافتم تا بتوانم به سوی حق تعالی ﷻ تقرب جویم .
پس متحیر ماندم و ندانستم ڪه به چه چیز به سوی حق تعالی ﷻ تقرّب جویم .
پروردگارم را خواندم و گفتم : الهی به چه چیز به سوی تو تقرب جویم ؟ فرمود : به چیزی ڪه در من نیست . گفتم : چه چیزی در تو نیست ؟ فرمود : ذلّت و شکستگی و فقر .
جناب شیخ بایزید گفت : از دروازۀ ذلت و شڪستگی و فقر به سوی حق تعالی ﷻ وارد شدم ، پس در آن جا جز اندڪی از مردم ڪسی را نیافتم .
منبــع : النّقباء شیخ محی الدین ابن عربی رحمة الله علیه .
@Molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
نقل است که [بایزید] چون از مکّه میآمد، به همدان رسید. تخم مُعَصفَر خریده بود. اندکی در خرقه بست و به بسطام آورد.
چون بازگشاد، موری چند در آن میان دید.
گفت: «ایشان را از جای خویش آواره کردم».
برخاست و ایشان را بازِ همدان بُرد، و آن جا که خانه ایشان بود، بنهاد.
تا کسی در مقام التعظیم لأمر الله در غایت نبُوَد، در عالَمِ الشَّفقَةُ علی خَلقِ الله بدین درجه نباشد.
#عطار_نیشابوری
#تذکرةالاوليا
#ذکر_بایزید_بسطامی
@molanatarighat
مهم نیست که بایزید از مکه می آمد یا از هر شهر دیگری . مهم نیست که بایزید از همدان به بسطام می رفت یا از هر جایی به هر جای دیگری.
مهم نیست که تخم گل معصفر خریده بود یا بذر گل زعفران یا هر چیز دیگری.
مهم این است که او دلتنگی و غربت مورچهای را می فهمید؛ آوارگی و بی خانمان شدنش را. مهم این است که نمی خواست مورچه ای راهش را گم کند. او خبر داشت که مورچه ها هم خانه دارند و خانواده ای.
بایزید فقط مورچه را به خانهاش برنگرداند او عشق را به انسان برگرداند و شفقت را به زندگی و خدا را به قلبها.
#عرفان_نظرآهاری
.
برچسبها: بایزید بسطامی
.
«نقل است که او را گفتند
قومی می گویند که: کلید بهشت کلمه لااله الاالله است.
گفت: بلی کلید بی دندانه در نگشاید و دندانه ی این کلید چهار چیز است:
زبانی از دروغ و غیبت دور
دلی از مکر و خیانت صافی
شکمی از حرام و شبهت خالی
و عملی از هوی و بدعت پاک.
و باز گويند
یکی نزد بایزید آمد و او را از اسم اعظم حق پرسید. بایزید گفت:
مرا بر اسم اصغر حق دلالت کن تا من تو را بر اسم اعظم او دلالت کنم.
آن مرد حیران ماند. آنگاه بایزید گفت: همه اسمای حق اعظم اند.
#بايزيدبسطامي
@Molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
گفت به سینه ما آواز دادند که " ای بایزید خزاین ما از طاعت مقبول و خدمت پسندیده پر است . اگر ما را می خواهی چیزی بیار که ما را نبود " گفتم : " خداوندا آن چه بود که تو را نباشد ؟ " گفت :
" بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی ".
ذکر بایزید بسطامی-تذکرة الاولیاء
#عطار_نیشابوری
@Molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
#بایزید_بسطامی
الهی!
ریاضتِ همه عمر نمی فروشم و نماز همه شب عرضه نمی کنم و روزه ی همه عمر نمی گویم و ختم های قرآن نمی شمارم و اوقات و مناجات و قربت باز نمی گویم و تو می دانی که به هیچ باز نمینگرم و این که به زبان شرح می دهم،
نه از تفاخر و اعتماد است بلکه شرح می دهم که از هر چه کردهام، ننگ میدارم و این خلعتم تو داده ای که خود را چنین می بینم.
آن همه هیچ است. همان انگار که نیست.
من هر چه کردم هبا (هیچ) انگاشتم،
تو نیز هر چه دیدی از من که پسندِ حضرتِ تو نبود خطِّ عفو بر وی کِش و گردِ معصیت را از من فرو شوی که من گردِ پندارِ طاعت فرو شستم.
@Molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
یکی محجوب به زهدِ خویش است،
و دیگری محجوب به عبادتِ خویش،
و دیگری به علمِ خویش.
و بهشت، حجابِ اکبر است!
زیرا که اهل بهشت به بهشت آرام یافتهاند..
و هر که جز به حـقّ، به ماسوای آن آرام گیرد،
در حجاب است.
👤#بایزید_بسطامی
@Molana79
برچسبها: بایزید بسطامی
یکی محجوب به زهدِ خویش است و دیگری محجوب به عبادتِ خویش و دیگری، به علمِ خویش .
و بهشت، حجابِ اکبر است .
زیرا که اهل بهشت به بهشت آرام یافته اند، و هر که جز به حقّ به چیزی آرام گیرد، در حجاب است .
@molanatarighat
جناب بایزید بسطامی
برچسبها: بایزید بسطامی
🍃
خواهی که رسی به کام بردار دو گام
یک گام ز دنیا و دگر گام ز کام
نیکو مَثلی شنو زِ پیر بسطام
از دانه طمع ببر که رستی از دام
#بایزید بسطامی
برچسبها: بایزید بسطامی
حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
فردی "ڪیسه ای طلا" در باغ خود دفن ڪرده بود ڪه بعد از مدتے یادش رفت ڪجا بود.
نزد بایزید بسطامی آمد.
بایزید گفت:
نیمه شب برخیر و تا "صبح نـماز بخوان." اما باید مواظب باشی ڪه لحظه ای ذهنت نزد گمشده ات نرود و نیت عبادت تو مادی نشود.
"نیمه شب" به نماز ایستاد و نزدیڪ صبح یادش افتاد ڪجای باغ دفن ڪرده است.
سریع نماز خود به هم زد و بیل برداشت و باغ روانه شد و محل را ڪند و ڪیسه ها در آغوش ڪشید.
صبح شادمان نزد بایزید آمد و بابت راهنمایی اش تشڪر ڪرد. بایزید گفت: می دانی چه ڪسی "محل سڪه" را به تو نشان داد؟
گفت: نه.
گفت: "ڪار شیطان" بود ڪه دماغ اش بر سینه ات ڪشید و یادت افتاد.
مرد تعجب ڪرد و گفت: به خدا برای شیطان نمی خواندم.
بایزید گفت: می دانم، خالص برای خـدا بود. شیطان دید اگر چنین پیش بروی و لذت "عبادت و راز و نیاز و سجده شبانه" را بدانے ، دیگر او را رها می ڪنی...
نزدیڪ صبح بود، لذت عبادت شبانه را "ملایڪ "می خواستند بر ڪام تو بچشانند، ڪه شیطان محل طلاها را یاد تو انداخت تا محروم شوی.
چون یڪ شب اگر این لذت را درڪ می ڪردی، برای همیشه سراغ عبادت نیمه شب می رفتے. شیطان یادت انداخت تا نمازت را "قطع ڪنی." چنانچه وقتی قطع ڪردی و رفتی طلاها را پیدا ڪردی دیگر "نمازت را نخواندی" و خوابیدی...
"و اینجا بود ڪه شیطان تیر خلاص خود را به تو رها ڪرد."
حکایات و سخن بزرگان
برچسبها: بایزید بسطامی
🦋🦋🦋
طاووس عارفان بایزید بسطامی قدس الله روحیه یک شب در خلوتخانۀ مکاشفات کمند شوق را بر کنگرۀ کبریای او در انداخت، و آتش عشق در نهاد خود برافروخت، و زبان را از در عجز و درماندگی بگشاد و گفت یا رب متی اصل الیک؟ بار خدایا تا کی در آتش هجران تو سوزم، کی مرا شربت وصال دهی؟ به سرش ندا آمد که بایزید هنوز تویی تو همراه توست اگر خواهی که به ما رسی دع نفسک و تعال، خود را بر در بگذار و در آی.
#سعدی
#مجالس_پنجگانه
#مجلس_سوم
⭐️@Shokoufaeifardiat
برچسبها: بایزید بسطامی



