معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | حسین جنتی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

روزِ نخست، شعرِ تَرَم را گذاشتم..

روزِ نخست، شعرِ تَرَم را گذاشتم..
چیزی نداشتم، هنرم را گذاشتم!
‌‌
چیزی نداشتم ولی آن‌روز، دوستان
سرمایه خواستند، سَرَم را گذاشتم!

از درد و داغ، تا سخنی رفت بینِ ما
گفتی: شریک؟! من جگرم را گذاشتم!

بارِ گران به گُرده‌ی یاران روا نبود،
مردانه آمدم کمرم را گذاشتم!

غیر از شرف نداشتم و با کمالِ میل،
میراثِ مانده از پدرم را گذاشتم!

اکنون زِ راهِ پیش دریغت مباد، من
پُل‌های امنِ پشتِ سَرَم را گذاشتم!

#حسین_جنتی



🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : دوشنبه چهارم فروردین ۱۴۰۴ | 5:6 | نویسنده : یوسف جلالی |

در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم.



چندین صدا شنیده‌ام اما دهان یکی‌ست!
گویا صدای نعره و بانگِ اذان یکی‌ست!

یک‌سوی بر یزید و دِگرسوی بر حسین،
خَلقی گریستند ولی روضه‌خوان یکی‌ست!

افسرده از مطالعه‌ی زهر و پادزهر،
دیدم دوشیشه‌اند ولیکن دکان یکی‌ست!

در عصرِ ظلم، ظلم و به دورانِ عدل، ظلم...
در کفر و دین مسافرم و ارمغان یکی‌ست!

در گوشِ من مقایسه‌ی خیر و شر مخوان،
چندین مُجلّد است ولی داستان یکی‌ست!

دزدِ طلا گریخت ولی دزدِ گیوه نه...
دردا که در گلویِ گذر پاسبان یکی‌ست!

در جنگِ شیخ و شاه، فقط زخم سهمِ ماست،
تیر از دو سوی می‌رود اما نشان یکی‌ست!

اینک نگاه کن که نگویی: ندیده‌ام!
در کارِ ظلم بستنِ چشم و زبان یکی‌ست...

آنجا که پُشتِ گردنِ مظلوم می‌خورَد،
حدِّ گناهِ تیغ و تماشاگران یکی‌ست!


@molanatarighat

#حسین_جنتی
.


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : دوشنبه بیست و دوم بهمن ۱۴۰۳ | 14:28 | نویسنده : یوسف جلالی |

دیدمش در سجده فهمیدم مریدی بیش نیست!

آن که ما او را مراد خویش می‌پنداشتیم
دیدمش در سجده فهمیدم مریدی بیش نیست!

- ‌حسین ‌جنتی ‌
اشعارکوتاه🌱

@textimix♡


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳ | 6:55 | نویسنده : یوسف جلالی |

خسته ام از این منِ دیندارِ پاره وقت

.
من خسته ام از این منِ دیندارِ پاره وقت..!

#حسین_جنتی


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : چهارشنبه هفتم آذر ۱۴۰۳ | 22:9 | نویسنده : یوسف جلالی |

مشکل سر تو بود و دهان تو بود و هیچ

یک تَن شُکوهِ رزمِ تورا شایگان نگفت
شایستۀ تو آنچه که بایست، آن نگفت!

هرکس که رفت بر سر منبر به نام تو،
جز ناله‌های العطشت، داستان نگفت!

تا اشکِ خلق را به در آرَد ز چشم خشک،
جز مشکِ آن سوارِ ابَر قهرمان، نگفت!

مشکل سر تو بود و دهان تو بود و هیچ
یک تن ز اصلِ قصه از این ذاکران نگفت!

ور گفت از سر تو، زِ نی یاد کرد و بس
ور گفت از دهان تو، جز خیزران نگفت

فهمید ماجرا نه همین گریه کردن است
این راز سر به مهر به پیر و جوان نگفت

دانست اگر تو را بشناسند و بشنوند
طوفان به پا کنند همین مردمان، نگفت!

یک نکته بیش نیست پیام قیام تو
من عاجزم ز گفتن و آن روضه‌خوان نگفت!

‌ @molanatarigha
#حسین_جنتی
.


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : یکشنبه چهارم شهریور ۱۴۰۳ | 16:50 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  که در آن حُجره‌های مرتجع، تفسیرِ دینَت کُشت!

فراوان گفته‌اند ای مرد!
آنَت کُشت...
اینَت کُشت...
سخن بی‌پرده می‌گویم: امیرالمومنینَت کُشت!

تو آن‌شمعی که در تاریکجایِ هستیِ انسان،
به‌نامِ فتنه در اسلام، بادِ آستینَت کُشت!

نه در میدانِ تیغ و تیر و آهن، راویان گیج‌اند...
که در آن حُجره‌های مرتجع، تفسیرِ دینَت کُشت!

الا ای "بیش‌از این‌ها" شرم می‌آید مرا کان‌شب،
به بویِ گندمِ رِی، کمترینی از کمینَت کَشت!

از آن ساعت به خیلِ مومنانِ قوم شک‌دارم،
که در آن ظُهر، هرکس کُشت درحالِ یقینَت کُشت!

به قولِ روضه‌خوانان اعتباری ‌نیست، چون ایشان،
یکی در گوشه‌ی گودال، وآن‌یک پُشتِ زینَت کُشت!

تورا ای تخمه‌ی پاکِ شرافت! دوست می‌دارم...
سخن سربسته می‌گویم که؛
اینَت کُشت!
اینَت کُشت!
@molanatarighat

#حسین_جنتی
.


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : جمعه بیست و دوم تیر ۱۴۰۳ | 17:30 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟

اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!
گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!
کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!
شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!
چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!
بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!


#حسین_جنتی

برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : سه شنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۲ | 21:50 | نویسنده : یوسف جلالی |

عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل می‌کشد

موج‌های بیقرار و گوش ماهی‌ها که هیچ
عشق، گهگاهی نهنگی را به ساحل می‌کشد!

- حسین جنتی |
شـــعر


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : پنجشنبه دهم اسفند ۱۴۰۲ | 17:36 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

.
.
اگر زِ گور، به جایی دری نباشد چه؟!
وگر تمام شود، محشری نباشد چه؟!

گرفتم اینکه دری هست و کوبه‌ای دارد...
در آن کویر، کسِ دیگری نباشد چه؟!

کفن‌کِشان چو در آیم زِ خاک و حق خواهم،
دبیرِ محکمه را دفتری نباشد چه؟!

شرابِ خُلَّرِ شیراز داده‌ام از دست...
خبر زِ خمره‌ی گیراتری نباشد چه؟!

چنین که زحمتِ پرهیز بُرده‌ام اینجا،
به هیچ کرده اگر کیفری نباشد چه؟!

بَرَنده کیست در این بازیِ سیاه و سپید؟
در آن دقیقه اگر داوری نباشد چه؟!
.
#حسین_جنتی

@sher_va_adabparsii


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : یکشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۲ | 6:13 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر کاش یوسف روز اول با زلیخا رفته بود

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
دیر فهمیدیم ، پسِ دیوار بالا رفته بود
با همان خشتِ نخستین، تا ثریا رفته بود

دیر فهمیدیم و معمارانِ مرموز از قدیم
چیده بودند آنچه بر پیشانیِ ما رفته بود

گاه می گویم به خود: اصلا کلاهِ جدِ من
جای مسجد کاشکی سمت کلیسا رفته بود

رسمِ پرهیز از جهان، ای کاش بر می داشتند
کاش یوسف روز اول با زلیخا رفته بود

من نمی دانم چه چیزی پایبندم کرده است
کوه اگر پا داشت تا حالا از این جا رفته بود

دور تا دورش همه خشکیست، این تنها خزر
راه اگر می داشت، ازاینجا به دریا رفته بود

🍃حسین جنتی

🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : جمعه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۲ | 19:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

حالت سیاره های بی مَدار این گونه است!

زردِ زردم ، قسمت من از بهار این گونه است
غم نباید خورد ، کار روزگار این گونه است

بارها در راه دریا بر زمین افتاده ام
آری آری دیده ام من ، آبشار این گونه است!

دست بر دل می‌گذاری ، ناله از سَر می‌رود
در میان عاشقان حال سه‌تار این‌ گونه است!

آه ای رویای باد آورده می بازم تو را
عاقبت امروز یا فردا ، قمار این گونه است!

گیج گیجم! منگ منگم! راه را گم کرده ام
حالت سیاره های بی مَدار این گونه است!

سرد و سنگینم، پر از آثار اشک و گرد و خاک
ای زحالم بی خبر ! سنگ مزار این گونه است!

هر دم از بادی به دامانی پناه آورده ام
دامن از من وامکش، آری غبار این گونه است!


#حسین_جنتی✍🏻🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : جمعه چهارم فروردین ۱۴۰۲ | 18:35 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا

چتر ها در شرشر دلگیر باران می رود بالا
فکر من آرام از طول خیابان می رود بالا

من تماشا می کنم غمگین و با حسرت خیابان را
یک نفر در جان من مست و غزل خوان می رود بالا

گشته ام میدان به میدان شهر را هر گوشه دردی هست
ارتفاع دردها از پیچ شمیران می رود بالا

خواجه در رویای خود از پای بست خانه می گوید
ناگهان صدها ترک از نقش ایوان می رود بالا

درد من هر چند درد خانه و پوشاک ارزان نیست
با بهای سکه در بازار تهران می رود بالا

گاه شب ها بعد کار سخت و ارزان خواب می بینم
پول خان با چکمه اش از دوش دهقان می رود بالا

جوجه های اعتقادم را کجا پنهان کنم ، وقتی
شک شبیه گربه از دیوار ایمان می رود بالا

فکر من آرام از طول خیابان می رود پایین
یک نفر در جان من اما غزل خوان می رود بالا

#حسین_جنتی
#فقط_شعر_و_غزل
شما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇
@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم آذر ۱۴۰۱ | 19:1 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر نیشی زدیم و میوه ی گَس بود زندگی

.

تنها اگر وجودِ نَفَس بود زندگی

آه ای عدم! بیا که قفس بود زندگی!

مقصود اگر که عبرتِ ما بود ای حکیم!

یک نیمروزِ تجربه بس بود زندگی...

شیرینیِ حیات به سیمرغ زهر شد...

یک لَمحه بود و موجِ مگس بود زندگی!

گویا یکی به مادرِ گیتی نگفته است؛

پا در هوا مَنِه که هوس بود زندگی!

گفتیم با کسان بنشینیم و سر کنیم...

دردا که مجلسِ «همه‌کس» بود زندگی!

از زیستن به مرگ... چه می‌شد که بی‌درنگ،

خود خوابِ مرگ بود و سپس بود زندگی؟!

باری! دهان، دکانِ سخن بود و جمع شد...

نیشی زدیم و میوه‌‌ی گَس بود زندگی!

#حسین_جنتی

👉 Instagram

#کافه_تنهایی 

🎴 @cafe_tanhaee


برچسب‌ها: حسین جنتی

تاريخ : دوشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۰ | 21:9 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.