معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | اصغر عظیمی مهر

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

با وجود آنکه میدانی چنین آشفته‌ام

🔸

روزها پیدا ولی شبها مرا گم میکنی
مثل هذیانم .... که در تبها مرا گم میکنی

واژه‌ای هستم که گاهی بر زبانت میرود
در فشار محکم لبها ... مرا گم میکنی

نکته‌ای فرعی درون مبحثی پیچیده‌ام
در میان اصل مطلبها مرا گم میکنی

عشق‌ام و ... در لابلای ازدحام خاطرات
صلح ام و ... در جنگ مذهبها مرا گم میکنی

مثل اسم مستعاری در میان گوشی‌ات
در هیاهوی مخاطبها مرا گم میکنی

با وجود آنکه میدانی چنین آشفته‌ام
باز هم بین مرتبها مرا گم میکنی

سنگ قبری در میان قبرهای بی شمار .....
در میان این مکعب ها .... مرا گم میکنی


#اصغر_عظیمی‌مهر

🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : دوشنبه هفتم آبان ۱۴۰۳ | 16:45 | نویسنده : یوسف جلالی |

چه گل زد بر سرت سال گذشته

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂

چه گل زد بر سرت سال گذشته؟!

بیا "امسال" تحویلش نگیریم...

🍃اصغر عظیمی مهر

🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸
🍃🌼


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : جمعه سوم فروردین ۱۴۰۳ | 13:9 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !

از صد آدم یک نفر انسان خوبی می شود
آخرش دوران ما دوران خوبی می شود !

میشود خودکامه کم کم مهربان و دست کم ـ
ـ شهر ما هم صاحب زندان خوبی می شود !

گر در آمد اشک من از رفتنت دلخور نشو
دست کم در شهرتان باران خوبی می شود !

چارراهِ بی چراغ ِ قرمز ِ چشمان تو
-با کمی چرخش در آن- میدان خوبی می شود !

طول و عرض کوچه تان را بارها سنجیده است
کفش من دارد ریاضیدان خوبی می شود !

آخرش روزی پشیمان می شوی از رفتنت
شعر من هم صاحب پایان خوبی می شود !

#اصغر_عظیمی_مهر


@sher_va_adabparsii


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : سه شنبه بیست و ششم اردیبهشت ۱۴۰۲ | 21:34 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر   برای من ولی تنها دلم تصمیم میگیرد

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
نمیدانم که قلبم از کجا تعلیم میگیرد!!
بدون مشورت با من، خودش تصمیم میگیرد!

من از روز تولد تا کنون از بس که دلتنگم
همیشه روز میلادم، دل تقویم میگیرد!

چرا حس میکنم در جای دوری -که نمیدانم-
یکی هر شب برایم مجلس ترحیم میگیرد!

مرا اینقدر در محدودیت نگذار! می میرم!
که قلب کشوری در موقع تحریم، میگیرد!

نگو در یک زمان خاص باید منتظر باشم!
دل ِ ساعت - اگر زنگ اش شود تنظیم- میگیرد!

به آرامی مرا توجیه کن گر ساده دل هستم
که قلب ساده گاه از شدت تفهیم، میگیرد!

همه در موقع تصمیمگیری در پی عقل اند
برای من ولی تنها دلم تصمیم میگیرد

🍃اصغر عظیمی مهر


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : یکشنبه بیستم فروردین ۱۴۰۲ | 13:20 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است

درد من این روزها از جنس دردی دیگر است
کوچه ات بی من مسیر کوچه گردی دیگر است

راه آن راه است و کفش آن کفش و پا آن پا ولی
رهنورد این بار اما رهنوردی دیگر است

فرق ما در " آنچه بودیم" است با " آنچه شدیم"
تو همان زن هستی و این مرد مردی دیگر است!

نقشه ی گنجی که من میخواستم پیش تو نیست!
ظاهرا در سینه ی دریانوردی دیگر است

چشمهایت را که بستی با خودم گفتم : جهان
باز هم در آستان جنگ سردی دیگر است

در درونم جنگجویی از نفس افتاده و
با وجود این به دنبال نبردی دیگر است

وقت خوشحالی ندارم! زندگی من فقط
داغ روی داغ و دردی روی دردی دیگر است

#اصغر_عظیمی_مهر


@sher_va_adab_parsii


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : پنجشنبه بیست و پنجم اسفند ۱۴۰۱ | 22:45 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  موقع وزن گناهانم ترازو بشکند!

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
چشم وا کن تا طلسم هرچه جادو بشکند
لب گشای از هم که بازار هیاهو بشکند

گیسوانت را بیفشان دختر دریا! که موج
عرشه را همراه با سکّان و پارو بشکند!

"خوُد" را بردار از سر، باز کن از تن "زره"
تا صف جنگاوران، بازو به بازو بشکند!

هرچه محکم باشم اما یک نگاهت کافی است
تا که کوهِ طاقتم از هر دو زانو بشکند!

تا سلامت رد شوم، یک‌دم بخوابان تیغ را
بیم دارم در عبورم طاق ابرو بشکند!

...احتمالش می‌رود روز قیامت، ناگهان
موقع وزن گناهانم ترازو بشکند!

🍃اصغر عظیمی مهر


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : پنجشنبه ششم بهمن ۱۴۰۱ | 10:46 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر یکی اینجا دلش تنگ است ، آنجا را نمی دانم

نشستم روی ساحل، حال دریا را نمیدانم!

من این پایینم و قانون بالا را نمیدانم !

چرا اینقدر مردم از حقایق رویگردانند؟!

دلیل این همه انکار و‌ حاشا را نمیدانم!

تمام قصه‌های عاشقانه آخرش تلخ است!

دلیل وضع این قانون دنیا را نمیدانم!

نپرس از من که: در آینده تصمیمت چه خواهد شد؟

که‌ من برنامه های صبح فردا را نمیدانم!

همیشه ترس از روز مبادا داشتم، اما

کماکان معنی «روز مبادا» را نمیدانم!

تا دیروز میگفتی که: بی تو زود میمیرم...

ولی این حرف دیروز است، حالا را نمیدانم

برای چندمین بار است ترکم میکنی، اما

گمانم بیش از این راه «مدارا» را نمیدانم!

نمیدانم که این شعر از کجا در خاطرم مانده:

یکی اینجا دلش تنگ است! آنجا را نمیدانم!

چرا اینقدر آدم های تنها زود میمیرند؟!

دلیل مرگ آدم های تنها را نمیدانم!

همیشه شعرهایم چیزهایی از تو‌ میدانند

که من- با آنکه شاعر هستم- آنها را نمیدانم!

اصغر عظیمی مهر 


برچسب‌ها: اصغر عظیمی مهر

تاريخ : شنبه ششم آذر ۱۴۰۰ | 20:13 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.