معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | شعر نو

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

زندگی را برو .... !

شاید زندگی همین است که من رسیدم ...

و تو می پنداری ....

و او نقش می‌ زند...

شاید زندکی برای هر کدامان همان است ...

که می بینیم...

که می شنویم ...

که به نوا می گوییم ...

چنان که خواب ما همه یکی نیست ...

زندگی را برو .... !

نگران نباش .... !

یک روز چراغت دانایی ات روشن می کنند


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : جمعه هجدهم آذر ۱۴۰۱ | 22:28 | نویسنده : یوسف جلالی |

به هر آسمان زلالی شک دارد


به هر آسمان زلالی شک دارد
گنجشکی که با سر به پنجره خورده است...


@Official_Hich


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : شنبه بیست و سوم مهر ۱۴۰۱ | 23:36 | نویسنده : یوسف جلالی |

این ابرها ، خیالاتِ دوست داشتنِ من است

این ابرها ، خیالاتِ دوست داشتنِ من است

 

از بالای سرت عبور می کنند 

 

دستی تکان بده !

 

تا ببارم برایت ، هر وقت ، دلت ! گرفت ...

 

"یوسف"


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : دوشنبه سوم مرداد ۱۴۰۱ | 22:23 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر افغانستان

 

درود ای همزبان

من از بدخشانم

 

همان مازندرانِ داستان‌های کهن

آن زادگاه این زبان ناب اجداد و نیاکانت

 

تو از تهران

من از کابل، من از سیستان

تو از مشهد

ز غزنی و هریوایم

تو از شیراز و من از بلخ می‌آیم

 

اگر دست حوادث در سر من تیغ می‌کارد

و گر بیداد و استبداد می‌بارد

نوایم را اگر دزدیده‌اند از من

سکوت تیره‌یی گسترده گر دامن

سیه‌پوشانِ روشن‌مغز و

فوج سربه‌داری در رگانم رخش می‌رانند۱

 

و در چین جبین مادرم روح فرانَک می‌تپد

از روی و از مویش

فروهر می‌تراود

مهر می‌بارد

و سام و زالِ سام و رستم و سهراب و آرش را

من و این پاک‌مغزان کمانکش را

به قول رازهای سینه‌ی تاریخ پیوندی‌ست

دیرینه!

 

نگاهم کن

نه!

نه با توهین و با تحقیر و با تصغیر

 

 

درست امروز شرح داستان و داستان با توست

و اما استخوان قهرمان داستان با من

 

تو گر نامی

نشانم من

تنت را روح و جانم من

من ایرانم!

 

خراسان در تن من می‌تپد

پیوسته در رگ‌های من جاری‌ست

بشناسم

 

بنی آدم گر از یک جوهر اند

ما را یکی‌تر باشد آن گوهر

 

درود ای همزبان

من هم از ایرانم!

 

 

 

#شعر_خوانی 

#غفران_بدخشان

#افغانستان #افغانی

#کافه_تنهایی 

🎴 @cafe_tanhaee


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : دوشنبه بیست و پنجم مرداد ۱۴۰۰ | 16:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

اعتماد ...

 

أخبرني أين يباع النسيان وأين أجدُ ملامحي السابقة وكيف لي أن أعودُ لنفسي ؟

ب من بگو فراموشی را در کجا میفروشند،و کجا میتوانم شخصیت قبلی ام را پیدا کنم وچگونه ب خود باز گردم ؟؟

- "محمود درويش" •

 

الثقة أسمى مراتب الحب، أن تثق بشخص

 يعني أن تعطيه بلا تردد مفاتيح قلبك.

اعتماد والاترین مقام در عشق است ،اگر ب شخصی اعتماد کردی بی تردید شا کلید قلبت را تقدیمش کن ..

- "جبران خليل جبران" •

 

#سعدی

 

همه مرغان 

خلاص از بند 

خواهند

من از قیدت 

نمی‌خواهم 

رهایی

╭┅── ─ ─ ──┅╮

    ❣ @kalamejan ❣ 

╰┅── ─ ─ ──┅╯


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : جمعه دوازدهم دی ۱۳۹۹ | 18:14 | نویسنده : یوسف جلالی |

بهش بگو دوستش داری ...

بهش گفتم بهش بگو دوستش داری 

بهم گفت خيلی می‌ترسم ،

می‌ترسم از غروری که به باد بره !

از تمسخری که ممکنه تو نگاهش بشینه

می‌ترسم بهش گفتم ترس برادر مرگه

نگو تا روزی هزار بار بمیری ...

 

 

👤 بلو لوتوس

 

@Official_Hich


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : چهارشنبه دهم دی ۱۳۹۹ | 7:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

اولی بودن لذت عجیبی دارد ...

.

گفته بود اولينَ‌ش "من" هستم!

باورش كردم

افتخار هم ميكردم

اولينِ كسى بودن،

آخ كه عجب لذتى دارد!

آهنگ گوش ميكرديم، بغض ميكرد...

كافه ميرفتيم، بغض ميكرد...

قدم ميزديم، بغض ميكرد...

حتى لحظه اى هم كه بوسيدمش، بغض كرد...

يك جاى كار ميلنگيد!

"من شبيهِ اولين ها نبودم..."

 

#علی_قاضی_نظام


برچسب‌ها: شعر نو

تاريخ : چهارشنبه سوم دی ۱۳۹۹ | 17:15 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.