معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | عبدالحسین زرین کوب

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

عشقی که بتواند انسان را از پیلهٔ خودی و خودنگری خویش برهاند‌

در دنیایی که خودنگری انسان تمام آن را به یک رؤیای تیره تبدیل کرده است، آنچه اسکندر ممکن بود از آب خضر جُسته باشد، چیزی جز یک مصیبت ابدی نخواهد بود. عمری که تو را زنده نگه‌دارد، اما دل پیرت را از داغ، از داغ عزیزان، مالامال کند، ابدی بودنش چه خواهد بود جز یک درد ابدی؛ دردی که به‌طور ابدی با "خودی" انسان پیوسته خواهد ماند‌‌... وقتی که این آرزو در دل انسان بِرویَد، باید خود را آماده کند برای یک تنهایی ابدی و در چنین حالی کدام لحظهٔ بی‌دلهره برایش باقی می‌ماند که در عیش نقد بکوشد و آن‌قدر که می‌تواند وقت را غنیمت گیرد؟ در زندگی برخلاف آنچه خضر پنداشت، آنچه مهم است طولِ آن نیست، عرض آن است. چرا باید آب خضر و عمر خضر را آرزو کرد؟ کسانی که آرام و با احتیاط در طول زندگی راه می‌روند، آن را جز یک راه درازآهنگ ملال‌انگیز و بی‌پایان نخواهندیافت. زندگی را باید از عرض پیمود؛ گستاخ و لذت‌جویانه اما با عشقی که بتواند انسان را از پیلهٔ خودی و خودنگری خویش برهاند‌.

عبدالحسین زرین‌کوب،
از کوچهٔ رندان
@molanatarighat


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

تاريخ : یکشنبه پنجم مرداد ۱۴۰۴ | 19:24 | نویسنده : یوسف جلالی |

سعدی هم استاد رموز عاشقی است

سعدی هم استاد رموز عاشقی است و هم آموزگار تقوا و خردمندی: چیزی که در یک تن جمع شدنش نادر است. در وجدان او نیکی که هدف اخلاق است از زیبایی که غایت عاشقی است جدا نیست...

عشق که مایه ی غزل های اوست البته به جمال انسانی محدود نیست، روح، تقوا، طبیعت، خدا، و سراسر کاینات نیز موضوع این عشق است...

در عاشقی هیچ کس از این رند جهاندیده ی کار افتاده آشناتر نیست. عشق سعدی البته به یک معشوق بسنده نمی کند، اما هر جا این عشق هست درد و نیاز و تسلیم و گذشت نیز هست.

این عشق که پایبند یکی نیست البته هوس نیست، صفا و رضاست، نیازی روحانی است که دایم دل و جان شاعر را آماده ی تسلیم و فنا می دارد. در چنین دلی درست است که بیش از یک عشق نمی گنجد اما باری عشق به بد و بدی در آن راه ندارد، از آنکه نزد وی زیبایی از نیکی جدا نیست و عاشق در واقع نیکی را نیز در محراب زیبایی می پرستد.

(عبدالحسین زرین کوب، حدیث خوش سعدی،ص ۹۱،
۹۲)


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

تاريخ : چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ | 11:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

سماع

پیداست که سماع در این حال مُمِدّ احوال روحانی است.


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

ادامه مطلب
تاريخ : جمعه نوزدهم مرداد ۱۴۰۳ | 23:18 | نویسنده : یوسف جلالی |

دعای لحظه خواب ایرانیان باستان

دعای لحظه خواب ایرانیان باستان:

پروردگارا سپیده دم که فلک بیدار می‌شود، سرزمینم از دروغ و تهمت پاک شود.

پروردگارا اکنون روحم به استراحت می‌رود و تو مراقبش باش...

📕 دو قرن سکوت
✍🏻 #عبدالحسین_زرین‌کوب


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

تاريخ : سه شنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۲ | 12:59 | نویسنده : یوسف جلالی |

من وقتی در باب گذشتۀ ایران تامل می‌‏کنم

☀️

من وقتی در باب گذشتۀ ایران تامل می‌‏کنم، از اینکه ایرانی‌ها دنیا را به نام دین یا به نام آزادى به آتش و خون نکشیده‌‏اند،
از اینکه مردم سرزمین‌هاى فتح شده را قتل‌عام نکرده‌‏اند و دشمنان خود را گروه‌گروه به اسارت نبرده‌‏اند،
از اینکه در روزگار قدیم، یونانی‌هاى مطرود را پناه داده‌‏اند؛
ارامنه را در داخل خانۀ خویش پذیرفته‌‏اند؛
جهودان و پیغمبرانشان را از اسارت بابل نجات داده‌‏اند؛
از اینکه در قرن‌هاى گذشته جنگ صلیبى بر ضد دنیا راه نینداخته‌‏اند و محکمۀ تفتیش عقاید درست نکرده‌‏اند؛
از اینکه براى آزار مخالفان، ماشین‌هاى شیطانى شکنجه اختراع نکرده‌‏اند و اگر هم بعضی عقوبت‌هاى هولناک در بین مجازات‌ها بوده، آن را همواره به چشم یک پدیدۀ اهریمنی نگریسته‌‏اند،
و از اینکه روى‌هم‌رفته ایرانی‌ها به اندازۀ سایر اقوام کهنسال دنیا نقطه ضعف اخلاقى نشان نداده‌‏اند،
احساس آرامش و غرور می‌‏کنم.

@molanatarighat

#عبدالحسین_زرین‌کوب
پاسخ به «نامه های ایرانی» منتسکیو
.


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

تاريخ : جمعه دوازدهم آبان ۱۴۰۲ | 9:43 | نویسنده : یوسف جلالی |

سر گذشت مولانا

🌹🌹
@MolaviPoet
لینک جلسه قبل 👇👇
https://t.me/MolaviPoet/40828

در گذر شتاب‌آلود و پرهیجان اين سالها بود که گوهرخاتون زوجه مولانا در گذشت(ح ۶۴۰) و مولانا چندی بعد خود را به «تجدید فراش» ناچار یافت. کراخاتون قونوی که از شوهر سابق خود، شاه‌محمد، فرزندی به نام شمس‌الدین یحیی نیز داشت. زوجه جدید مولانا بود که در اندک مدت توانست به خانه خاموشی زده خداوندگار دوباره روشنی و گرمی انس و محبت ببخشد. دختری هم که پروردهً او بود، و ظاهراً او را نیز از شوهر سابق داشت در همین ایام با او به حرم مولانا وارد شد و بزودی علاقه پسر کوچک مولانا علاءالدین محمد را به خود جلب کرد. اين دختر کیمیاخاتون نام داشت و علاقه‌یی که علاء‌الدین به او پیدا کرد معصومانه و ناشی از توافق در سن و در احوال روحی بود. با آنکه این علاقه از هر شایبه‌یی منزه بود، در داخل خانواده و در بین زنان حرم تصور یک وصلت آینده را هم بین آنها ظاهراً القا کرد. اما اشتغال علاء‌الدین به درس و هیبت و حرمت مولانا در خانه مانع از آن شد که چیزی از اين مقوله در آن ایام به گوش وی برسد.
دل مشغولی‌های مولانا در خارج خانه او را از آنچه در داخل خانه از اين گونه پچ‌وپچ‌های بیخ گوشی زنانه نقل می‌شد برکنار نگه می‌داشت. در خارج از خانه استقبالی که از مجالس درس و وعظ مولانا می‌شد برایش خوشایند و تا حدی شاید غرورانگیز بود. اينکه طبقات مختلف شهر در هر مشکلی از وی فتوا درخواست می‌کردند. اینکه اعیان و اکابر روم صحبت وی را مایه فخر و خرسندی تلقی می‌کردند و اينکه حتی عیاران و رندان شهر هم با او به آزرم و ارادت سلوک می‌کردند برایش مایه خرسندی بود. شفاعت و پیام او در نزد امرا و حکام ولایت همه جا مقبول بود. بزرگان قونیه او را تکریم می‌کردند .بدرالدین گهرتاش امیر سپاه (وفات۶۶۰) که دوستدار پدرش بهاء‌ولد بود، صاحب شمس‌الدین اصفهانی (وفات ذی‌الحجه ۶۴۶) که از مریدان سید برهان بود‌ و جلال‌الدین قراطای امیر و صاحب اختیار ولایت که در اين ایام قدرت فوق‌العاده داشت نیز در حق وی همواره تکریم و رعایت مریدانه به جای می‌آورد. مکتوبات او به هر کس ارسال می‌شد با خرسندی و سپاس مواجه می‌شد و اين همه، جاه‌طلبی‌های فقیهانه اش رابه نحوِ دلنوازی ارضا می‌کرد.
معهذا خار خار اندیشه‌یی مبهم و نامحسوس این غرور و خرسندی او را از سالها پیش منغص می‌کرد. هرچه درباره علم خویش، درباره وعظ و درس خویش، و درباره شهرت و قبول خویش بیشتر می‌اندیشید بیشتر خار خار این اندیشه را در ضمیر خود احساس می‌کرد. بیحاصلی علم، بیحاصلی جاه فقیهانه، و بیحاصلی شهرت عام هر روز بیش از پیش در خاطرش روشن می‌شد و هر روز بیش از پیش او را دجار تشویش می‌ساخت. علم بلاغت، علم خلاف، علم فقه و تمام آنچه در طی سالها عمر او را در مدرسه‌ها صرف خویش کرده بود رفته رفته به نظرش پوچ می‌آمد. وعظ درس، فتوا و تمام آنچه وی آن را به قول مریدان برای نیل به «اکملیت» جستجو کرده بود هر روز بیش از پیش نمود سراب و نقش بر آب به نظرش می‌رسید. کدامیک از اينها بود که انسان را از حقیقت، از انسانیت، و از خدا دور نمی‌ساخت؟ و او هرچه می‌اندیشید برای این سوال‌های سمج که از مدتها پیش خواب ضمیر او را می‌آشفت جواب درستی نمی‌یافت.
از آنچه آموخته بود و از آنچه دیگران از وی می‌آموختند چیزی که ضمیر وی را آرام کند. نبود.
کلام گوینده اگر جز شهرت و قبول عام حاصل دیگر به بار نیاورد جز صید و دام و مکر و فریب چه خواهد بود؟ علم رسمی تبحر در کتاب و سنت را برایش ممکن می‌ساخت اما حاصل این تبحر هم اگر به تبدل جوهری روح نمی انجامید جز دعوی و ریا چیزی نبود. از شهرت و قبول عام چیزی که برای مفتی و فقیه و عالم حاصل می‌آمد نیز حداکثر نیل به جاه و منصب دنیوی بود - که سایه‌یی ناپایدار بود.
با اين مایه شهرت و این اندازه حیثیت انسان می‌توانست قاضی و حاکم شود، مستوفی و کاتب شود، والی و وزیر شود، در اموال یتیمان و املاک محرومان به هر بهانه‌یی تصرف نماید، اوقاف و وصایا و حسبت و مظالم را قبضه کند، با پادشاهان و والیان در غارت مظلومان و مرعوب شد گان همدست شود و در عرصه رقابت با حریفان منازع و معارض درگیری پیداکند، مخالفان را تکفیر و تفسیق نماید، با تحریک و توطئه مدعیان را از میدان بیرون نماید، مردم را به حبس اندازد، جریمه کند، تعزیر کند و عام خلق را از جلوه و نمایش احوال خود به تحسین و تسلیم وادارد اما با آنچه از اين همه عایدش می‌شد جز آنکه هر روز بیش از پیش در حیات بهیمی مستغرق گردد و هر روز بیش از پیش از حقیقت انسانی، از کمال نفس، و از راه خدا فاصله پیدا کند، چه حاصل دیگر عایدش می‌توانست شد ؟


📗 پله‌پله تا ملاقات خدا درباره زندگی،اندیشه و سلوک مولانا جلال‌الدین رومی_صفحه ۱۰۰ تا ۱۰۲
✍ دکتر عبدالحسین زرین‌کوب


🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی وعرفان


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

تاريخ : شنبه یازدهم شهریور ۱۴۰۲ | 5:29 | نویسنده : یوسف جلالی |

چه علاقه ای به گمنام ماندن، به بی نام و نشان ماندن داشتی، عطار

@molanatarighat

چه علاقه ای به گمنام ماندن، به بی نام و نشان ماندن داشتی، عطار؟ در گوشه ی دکان خویش، که دَرد خانه‌ی تو و داروخانه‌ی دردمندان بود، با چه فراغتی از خلق کنار گرفته بودی - و در عشق خویش، در روح خویش، و در خدای خویش محو بودی؟
هنوز هر چه می کوشم دامن خرقه ات را با گوشه ی ردای تاریخ گره بزنم خود را دچار مشکل می یابم.
سلام بر تو، عطار، دوستت دارم و بسیارها دوستت دارند. از شعر و قصه ات لذت می برم و بسیار ها لذت می برند. اما صدایت از دور دست ها می آید از دنیای روح که با دنیای ما فاصله بسیار دارد.
می پندارم عمدا صدایت را در دهانت خفه می کنی. اگر نه، چرا صدای حلاج، صدای بوسعید و صدای آن کس که از زبان نی می نالد از صدای تو به ما نزدیک تر است؟
اما جای تعجب نیست. صدای تو صدای سیمرغ است - صدای بال سیمرغ که جبروت آن تمام کاینات را الزام به سکوت می کند - و نه هر گوش را طاقت ادراک آن تواند بود. از قله های دور دست قاف می آید هیبت کبریایی گونه دارد، تنهایی را می سراید، و لاجرم هر کسی آن را نمی شنود.



عبدالحسین زرین کوب
صدای بال سیمرغ، ص ۱۳و ۱۴


برچسب‌ها: عبدالحسین زرین کوب

تاريخ : چهارشنبه بیستم اردیبهشت ۱۴۰۲ | 18:2 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.