معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | فریدون مشیری

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

نوشخند تو


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : سه شنبه بیستم آبان ۱۴۰۴ | 21:32 | نویسنده : یوسف جلالی |

که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت

خروش موج با من می‌کند نجوا
که هرکس دل به دریا زد رهایی یافت


~ فریدون مشیری

‌˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : یکشنبه چهارم خرداد ۱۴۰۴ | 15:38 | نویسنده : یوسف جلالی |

دیوانگی نباشد اگر ، شور عاشقی است

حال این روزامون رو فریدون مشیری چقدر زیبا گفته :

حیران نشسته ماه به تنها نشستنم
وین قطره‌قطره اشک به مژگان شکستنم

دیوانگی نباشد اگر ، شور عاشقی است
شب تا سحر نگاه به مهتاب بستنم

از این دریچه ، راه به سوی تو می‌برم
باشد اگر امیدِ از این چاه رستنم

پیوسته‌ام به مهر تو، ای گُل که بنگری
پیوند خویش از همه عالم گسستنم ...


˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : پنجشنبه بیست و هشتم فروردین ۱۴۰۴ | 20:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

بهارش خزان نخواهد داشت

او گلی را به سینه‌ی من کاشت
که بهارش خزان نخواهد داشت!

- ‌فریدون ‌مشیری ‌
اشعارکوتاه🌱

@textimix♡


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : شنبه بیست و هفتم بهمن ۱۴۰۳ | 23:32 | نویسنده : یوسف جلالی |

يكی ديوانه‌ای آتش بر افروخت

يكی ديوانه‌ای آتش بر افروخت
در آن ھنگامه جان خويش را سوخت
ھمه خاكسترش را باد میبرد
وجودش را جھان از ياد میبرد

تو ھمچون آتشی ای عشق جانسوز
من آن ديوانه مرد آتش افروز
من آن ديوانه آتش پرستم
در اين آتش خوشم تا زنده ھستم.

فریدون_مشیری


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : پنجشنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۳ | 12:51 | نویسنده : یوسف جلالی |

ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا

ماه تابید و چو دید آن همه خاموش مرا
نرم بازآمد و بگرفت در آغوش مرا

گفت خاموش درین جا چه نشستی گفتم
بوى محبوبه شب می برَد از هوش مرا

بوی محبوبه شب، بوی جنون پرور عشق
وه، چه جادوست که از هوش بَرَد بوش مرا

بوی محبوبه شب، نغمه چنگیست لطیف
که ز افلاک کند زمزمه در گوش مرا

بوی محبوبه شب همچو شرابی گیراست
مست و شیدا کند این جام پر از نوش مرا

بوی محبوبه شب جلوه جادویی اوست
آنکه کرده است به یکباره فراموش مرا


~ فریدون مشیری

˙❥˙ @Official_Hich ˙❥˙


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : سه شنبه دوم بهمن ۱۴۰۳ | 12:13 | نویسنده : یوسف جلالی |

جهانی دگر آریم.

بیایید
بیایید
ازین عالم تاریک
دل‌افروزتر از صبح
جهانی دگر آریم.

فریدون مشیری
اشعارکوتاه🌱

@textimix♡


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : یکشنبه نهم دی ۱۴۰۳ | 11:2 | نویسنده : یوسف جلالی |

نه کسی منتظر است

نه کسی
منتظر است،
نه کسی چشم به راه..
نه خیال گذر از کوچه ی ما
دارد ماه!
بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟
وقتی از عشق نصیبی نبری
غیر از آه...!

#فریدون_مشیری


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : سه شنبه هفدهم مهر ۱۴۰۳ | 19:11 | نویسنده : یوسف جلالی |

کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟

کهکشان راه شیری در شب!


@molanatarighat


ستاره را گفتم :
کجاست مقصد این کهکشان سرگشته؟
کجاست خانه این ناخدای سرگردان؟
کجا به آب رسد تشنه با فریب سراب؟

ستاره گفت :
خاموش، "لحظه را دریاب"

#فریدون_مشیری
.


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : پنجشنبه پنجم مهر ۱۴۰۳ | 11:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

دلم زنده به عشق است

من نیز چو خورشید
دلم زنده به عشق است
راه دل خود را نتوانم
که نپویم ..
هر صبح در آیینه ی جادویی خورشید
چون می‌نگرم،
او همه من، من همه اویم ...

فریدون_مشیری


‌‌ ‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌سلام زندگی


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : یکشنبه یکم مهر ۱۴۰۳ | 5:16 | نویسنده : یوسف جلالی |

من مهربانی را ستودم

باری،
اگر روزی کسی از من بپرسد
چندی که
در روی زمین بودی چه کردی؟
من می‌‌گشایم پیش رویش دفترم را :

در زیر این نیلی سپهر بی‌کرانه
چندان که یارا داشتم،
در هر ترانه
نام بلند عشق را تکرار کردم

من مهربانی را ستودم
من با بدی پیکار کردم ...

#فریدون_مشیری #شعر

سلام صبحتون بخیر و شادی 🌺🌺🌺🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸🌸




🌻🌻🌸🌸🌺🌺🌷🌷💐💐🌼🌼☘️☘️🍀🍀🌹🌹🌻🌻💐☀️با احترام دعوتید به میهمانی غزل و هنر در کانال هنری و ادبی سماع قلم☀️💐 https://t.me/sameqalam
👆👆


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : شنبه بیست و ششم خرداد ۱۴۰۳ | 17:43 | نویسنده : یوسف جلالی |

دیوانڪَی نباشد  اڪَـر، شور عاشقی است

#شعر_شب

" حیران نشسته "
ماه به تنها نشستنم،
وین قطره قطره اشڪ
به مژڪَان شڪستنم ،

دیوانڪَی نباشد
اڪَـر، شور عاشقی است
.... شب تا سحر ....
نڪَاه به مهتاب بستنم...!!


#فریدون_مشیری


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : سه شنبه یکم خرداد ۱۴۰۳ | 21:43 | نویسنده : یوسف جلالی |

آیا تو تا به حال غمِ عزیز کسی بوده‌ای

و عشق یعنی
غمی عمیق اما بسیار عزیز...
آیا تو تا به حال غمِ عزیز کسی بوده‌ای؟



#فریدون_مشیری🌿



.


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : جمعه سی و یکم فروردین ۱۴۰۳ | 19:40 | نویسنده : یوسف جلالی |

ای دریغ از ما  اگر کامی نگیریم از بهار...

📝
ای دریغ از تو
اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من
اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما
اگر کامی نگیریم از بهار...

#فریدون_مشیری


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : چهارشنبه یکم فروردین ۱۴۰۳ | 16:4 | نویسنده : یوسف جلالی |

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند

بگذار سر به سینه ی من تا که بشنوی
آهنگ اشتیاق دلی درد مند را

شاید که بیش از این نپسندی به کار عشق
آزار این رمیده ی سر در کمند را

بگذار سر به سینه ی من تا بگویمت
اندوه چیست، عشق کدامست، غم کجاست

بگذار تا بگویمت این مرغ خسته جان
عمریست در هوای تو از آشیان جداست

دلتنگم، آنچنان که اگر بینمت به کام
خواهم که جاودانه بنالم به دامنت

شاید که جاودانه بمانی کنار من
ای نازنین که هیچ وفا نیست با منت

تو آسمان آبی آرامو روشنی
من چون کبوتری که پرم در هوای تو

یک شب ستاره های تو را دانه چین کنم
با اشک شرم خویش بریزم به پای تو

بگذار تا ببوسمت ای نوشخند صبح
بگذار تا بنوشمت ای چشمه ی شراب

بیمار خنده های توام ، بیشتر بخند
خورشید آرزوی منی ، گرم تر بتاب


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم آذر ۱۴۰۲ | 22:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

نگرد نیست» سزاوارِ مرد نیست

ما نیز گشته‌ایم
وآن «شیخ با چراغ همی گشت»...
آیا تو نیز، -چون او- «انسانت آرزوست؟»
گر خسته‌ای بمان و اگر خواستی بدان:
ما را تمام لذت هستی به جست و جوست.
پویندگی تمامیِ معنی زندگی‌ست
هرگز!
«نگرد نیست» سزاوارِ مرد نیست ...


@molanatarighat

#فریدون_مشیری
.


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : شنبه چهارم آذر ۱۴۰۲ | 11:37 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  از گِل من گُل نمی‌روید به باغ

"دو غزل، یک وزن و ردیف، با تشابهِ مضمونی" (از شفیعیِ کدکنی و فریدونِ مشیری)

استاد شفیعیِ کدکنی از ستایشگرانِ شعرِ فریدون مشیری هستند. عواملِ این ستایش را جز دوستیِ دیرینه، باید در زبانِ روشن و بیانِ رسا و نیز زلالی اندیشه‌ی مشیری جُست. استاد شفیعی چند‌جا تحسینِ خویش را نثارِ شاعرِ "کوچه‌" کرده‌اند. شاید نخستین‌ ستایش همانی باشد که در شماره‌ای از مجله‌ی "سخن" با عنوانِ "زبانِ نرم و هموار" آمده. ایشان آن‌جا به "زبانِ نرم و هموار و سعدی‌وارِ" مشیری اشاره‌کرده‌اند (دوره‌ی پانزدهم، ش ۲، تیرماه ۱۳۴۷).
استاد شفیعی به‌مناسبتِ انتشارِ دفترِ "لحظه‌ها و احساسِ" مشیری نیز شعری تقدیمِ مشیری کردند. این شعر در جشن‌نامه‌ی مشیری ("به نرمیِ باران"، به‌کوششِ جناب علی دهباشی) آمده‌است. مطلعِ قطعه چنین است:

ای فریدون، فریدون، فریدون
ای مشیر و مشارِ دلِ ما
شاعرِ لحظه‌ها و همیشه [...]

تا آن‌جا که:
خواستم تا به نامیت نامم
نامی از این سزاتر ندیدم
شاعرِ لحظه‌ها و همیشه

خواندنی‌ترین مطلبِ استاد درباره‌ی مشیری، یادداشتی کوتاه است با عنوانِ "شاعرانی که با آن‌ها گریسته‌ام". استاد شفیعی در این نوشته ازمنظری، شاعرانِ محبوبشان را به شش‌ دسته تقسیم‌کرده‌اند. و مشیری، شهریار و حمیدی ازجمله‌ی شاعرانی هستند که ایشان با شعرشان گریسته‌اند (بخارا، شماره‌ی ۱۴_۱۳، مرداد و آبان ۱۳۷۹).

اما غرض از این یادداشت: دو غزلی که درادامه نقل‌خواهدشد، در یک سال (۱۳۷۶) منتشرشده‌اند. تاریخِ سروده‌شدنِ غزلِ استاد شفیعی که یکی از زیباترین غزل‌های‌شان نیز هست، در پای شعر قید شده (۱۳۷۲/۱/۱)؛ اما نمی‌دانیم غزلِ مشیری در چه سالی سروده‌شده‌ یا احتمالاً نخستین‌بار در چه مجله‌ای منتشرشده‌است. قابلِ توجه آن‌که هر دو غزل در بحر رمل (فاعلاتن ...) سروده شده‌‌است. غزل مشیری در بحرِ رملِ مسدّسِ محذوف، و غزلِ استاد شفیعی در بحرِ رملِ مثمّنِ محذوف. ردیفِ هر دو غزل نیز یکی است. جداازاین برخی تعبیرها و تصویرها در دو غزل نیز قرابت‌هایی غریب به هم دارند.
غزلِ مشیری:
ای شبِ آخر ز سر واکن مرا
محو در لبخند دنیا کن مرا
عمر رویاهای دنیایی گذشت
رنگِ دنیاهای رویا کن مرا
مشتِ خاکی مانَد از من در جهان
با ادب تقدیمِ دنیا کن مرا
از گِل من گُل نمی‌روید به باغ
تا تو را گویم تماشا کن مرا
صدهزاران سالِ دیگر یک بهار
بوته‌ای، برگی، به صحرا کن مرا
گم‌شدن در تیرگی‌ها ناروا است
پرتوِ یادی به دل‌ها کن مرا
تاروپودم ذره‌ذره مِهر بود
هرکجا مهر است پیدا کن مرا
(آواز آن پرنده‌ی غمگین، نشرِ چشمه، ۱۳۷۶، صص ۵_۸۴).
@molanatarighat
غزلِ استاد شفیعی:
چون بمیرم _ای نمی‌دانم که_ باران کن مرا
در مسیرِ خویشتن از رهسپاران کن مرا
خاک و آب و آتش و آبی کزان بسرشتی‌ام
وامگیر از من، روان در روزگاران کن مرا
آب را گیرم به‌قدر قطره‌ای در نیم‌روز
بر گیاهی در کویری بار و باران کن مرا
مشتِ خاکم را به پابوس شقایق‌ها ببر
وین‌چنین چشم‌و‌چراغ نوبهاران کن مرا
باد را همرزم طوفان کن که بیخ ظلم را
برکند از خاک و باز از بی‌قراران کن مرا
زآتشم شور و شراری در دل عشّاق نه
زین‌ قِبَل دلگرمی انبوهِ یاران کن مرا
خوش‌ندارم زیر سنگی جاودان خفتن خموش
هرچه خواهی کن ولی از رهسپاران کن مرا
(هزاره‌ دوم آهوی کوهی، انتشارت سخن، ۱۳۷۶، صص ۴_۴۹۳)
@molanatarighat
همان‌گونه که می‌بینید جدااز وزن و ردیف، مشابهت‌ها در حیطه‌ی مضمون و نیز آرزوهای بیان شده در دو غزل، آن‌قدر است که به‌سختی می‌توان آن را به توارد یا تصادف حمل کرد!


احمدرضا بهرام‌پور عمران


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : جمعه پنجم آبان ۱۴۰۲ | 18:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

مرا می شکستی

اگر ماه بودم به هرجا که بودم، سراغ تو را از خدا می‌گرفتم
وگر سنگ یودم به هرجا که بودی، سر رهگذار تو جا می‌گرفتم

اگر ماه بودی به صد ناز شاید، شبی بر لب بام من می‌نشستی
وگر سنگ بودی به هر جا که بودم، مرا می شکستی ، مرا می شکستی

برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : پنجشنبه شانزدهم شهریور ۱۴۰۲ | 23:26 | نویسنده : یوسف جلالی |

نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!

نه کسی
منتظر است،
نه کسی چشم به راه…

نه خیال گذر از کوچه ی ما دارد ماه!

بین عاشق شدن و مرگ
مگر فرقی هست؟

وقتی از عشق نصیبی نبری
غیر از آه...!

#فریدون_مشیری


@sher_va_adab_parsii


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : سه شنبه هجدهم بهمن ۱۴۰۱ | 20:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام

من گرفتار شبم در پی ماه آمده ام
سیب را دست تو دیدم به گناه آمده ام

سیب دندان زده از دست تو افتاد زمین
باغبانم که فقط محض نگاه آمده ام

چال اگر در دل آن صورت کنعانی هست
بی برادر همه شب در پی چاه آمده ام

شب و گیسوی تو تا باز به هم پیوستند
من به شبگردی این شهر سیاه آمده ام

این همه تند مرو شعر مرا خسته مکن
من که در هر غزلم سوی تو راه آمده ام ...


فریدون مشیری
🤍🧚‍♀🌹


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : پنجشنبه سوم شهریور ۱۴۰۱ | 6:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر تا با منی چه کار با یاس و سپیده ام ؟

.

 

 

روی تو را و یاس و سحر را

کنار هم

هر روز دیده‌ام

 

با این سه تابناک دل و جان خویش را

سوی بهشت نور و طراوت کشیده‌ام ...

 

ای خوشتر از سپیده‌دم

ای خوبتر ز یاس؛

تا با منی چه کار به یاس و سپیده‌دم!

 

 

 

 

 

#فریدون_مشیری

#صبحتون_تابان_بعشق


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : پنجشنبه دوازدهم خرداد ۱۴۰۱ | 7:56 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر تو همچون آتشی ای عاشق جانسوز

يكی ديوانه‌ای آتش بر افروخت 

در آن ھنگامه جان خويش را سوخت 

 

ھمه خاكسترش را باد می برد 

وجودش را جھان از ياد می برد 

 

تو ھمچون آتشی ای عشق جانسوز 

من آن ديوانه مرد آتش افروز 

 

من آن ديوانه آتش پرستم 

در اين آتش خوشم تا زنده ھستم

 

#فریدون_مشیری

💧❄️


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : یکشنبه چهاردهم فروردین ۱۴۰۱ | 16:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

حیران نشسته ی ماه ، به تنها نشستم

حیران نشسته ماه به تنها نشستنم

وین قطره‌قطره اشک به مژگان شکستنم

دیوانگی نباشد اگر ، شور عاشقی است

شب تا سحر نگاه به مهتاب بستنم

از این دریچه ، راه به سوی تو می‌برم

باشد اگر امیدِ از این چاه رستنم

پیوسته‌ام به مهر تو، ای گُل که بنگری

پیوند خویش از همه عالم گسستنم ...

 

👤 فریدون مشیری

 

@Official_Hich


برچسب‌ها: فریدون مشیری

تاريخ : شنبه یکم خرداد ۱۴۰۰ | 17:7 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.