معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | تاریخی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

انقارض قاجار

💥امروز 9 آبان مصادف با انقراض قاجاريه و ظهور پهلوی.
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

♦️امروز مصادف است با انقراض حكومت قاجاريه و آغاز سلطنت رضا‌خان پهلوی در ۱۳۰۴ ه.ش.
در این روز، گروهی از نمایندگان مجلس پنجم، ماده واحده ‌ای را به مجلس بردند که در آن، خواستار انتقال قدرت از قاجاریه به پهلوی شده بودند، رضاخان در این زمان، فضایی بوجود آورده بود که قزاقان بر تمام طبقات اجتماعی از جمله نمایندگان مجلس شاخ و شانه می کشیدند و حسابی نمایندگان مجلس را مرعوب ساخته و از روزهای قبل، نمایندگان مجلس را آماده برای دادن رای مثبت به این ماده واحد ساخته بودند. ماده واحده این بود:
«مجلس به خاطر سعادت ملت، خلع قاجار را اعلام و اداره موقت کشور را در محدوده قانون اساسی و قوانین نافذ به آقای رضاخان پهلوی منتقل می‌ کند».
در رای گیری برای خلع قاجارها، ۸۰ نماینده از مجموع ۸۵ نماینده مجلس به لایحه خلع سلسله قاجاریه رأی مثبت دادند و تنها 5 نفر رای منفی دادند، این 5 نفر مخالف که در آن روز حساس، خطر کردند اینها بودند:
دکتر محمد مصدق، سیدحسن مدرس، یحیی دولت آبادی، حسین علایی و سیدحسن تقی زاده.

♦️اما مستدل ترین و طولانی ترین نطق در مخالفت با شاه شدن رضاخان را دکتر مصدق ایراد کرد و البته گذشته زمان، پیش بینی او را اثبات کرد که اگر آن مجلس به آن سخنان او توجه می کرد شاید مسیر آینده تاریخ ایران به راهی متفاوت می رفت.
فشرده سخنان مصدق اینست که: رضاخان در مسند نخست وزیری خدماتی کرده و بهتر است در همین مسند بماند و به خدماتش ادامه دهد اما او شاه گردد، همه کاره و مستبد خواهد شد و در اینصورت، ما بعد از بیست سال خون‌ دادن در راه مشروطه‌ و آزادى‌ به قهقرا می رویم، چرا که در زنگبار نیز تمام قدرت را بدست یک فرد نمی دهند...
اهم سخنان مصدق را در زیر می آورم:
«اگر آقاى رئیس‌الوزرا(رضاخان) پادشاه شد ما سیر قهقرایى می‌کنیم‏ امروز مملکت ما بعد از بیست سال و این همه خونریزی‌ها می‌خواهد سیر قهقرایى بکند و مثل زنگبار بشود که گمان نمی‌کنم در زنگبار هم این طور باشد که یک شخص هم پادشاه باشد و هم مسئول مملکت باشد...در مملکت مشروطه رئیس‌الوزرا مهم است نه پادشاه. ...اگر ما قائل شویم که آقاى رئیس‌الوزرا پادشاه بشوند آن وقت در کارهاى مملکت هم دخالت کنند و همین اثارى که امروز از ایشان ترشح می‌کند در زمان سلطنت هم ترشح خواهد کرد شاه هستند رئیس‌الوزرا هستند. فرمانده کل قوا هستند. بنده اگر سرم را ببرند تکه تکه‌ام بکنند زیر بار این حرف‌ها نمى‌روم‏.
بعد از بیست سال خون‌ریزى. آقاى سید یعقوب شما مشروطه‌خواه بودید آزادىخواه بودید مردم را دعوت به آزادى می‌کردید حالا عقیده شما این است که یک کسى در مملکت باشد که هم شاه باشد هم رئیس‌الوزرا باشد هم حاکم؟ اگر این طور باشد که ارتجاع صرف است، استبداد صرف است‏ پس چرا خون شهدا راه آزادى را بی‌ خود ریختند؟؟...»
(جلسه: ۲۱۱ صورت مشروح مجلس مورخه شنبه نهم آبان ماه مطابق سیزدهم ربیع‌الثانى ۱۳۴۴)

♦️مصدق بر این نکته مهم انگشت می گذارد که چون نخست وزیر در نظام مشروطه به مجلس پاسخگو است پس قابل کنترل است اما اگر نخست وزیر(رضاخان)، شاه شود و تمامی قدرت بدو سپرده شود در اینصورت، دیگر به احدی پاسخگو نخواهد بود و به دیکتاتوری منجر می گردد.

البته در عمل نیز چنین شد، در عرض 16سال حکومتش، زمانیکه متفقین در1320ش. آمدند و او را از قدرت برداشتند، عملا در ایران نه قوه قضائیه نه مجریه و نه مقننه مانده بود. دیکتاتور با یک اشاره اش، شخصی را نخست وزیر می کرد و با یک اشاره دیگر، او را از مسند نخست وزیری عزل و مستقیما راهی زندان می کرد! (نمونه اش متین دفتری).
قدرت اگر بوسیله مکانیسمها و نهادهای مدنی کنترل نگردد، حتی اگر بدست بهترین آدم سپرده شود با گذشته زمان، به بدترین دیکتاتوری بدل خواهد شد و عینا مصداق این ضرب المثل ترکی می باشد که:
ایت قورساقی ساری یاغ گوتورمز...
یعنی هیچ گنبدی نگه ندارد جوز


✅کامل صورتجلسه مجلس شوری ملی مربوط به 9آبان را در زیر آورده ام:


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه نهم آبان ۱۴۰۱ | 12:38 | نویسنده : یوسف جلالی |

فروپاشی سلسله صفوی.

💥از عبرتهای تاریخ
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅دیروز اول آبان مصادف بود با سقوط اصفهان و تسلیم سلطان حسین صفوی به محمود افغان و فروپاشی سلسله صفوی.
عبرتهای شگفت انگیزی در این فروپاشی وجود دارد...

🌾شاهان صفوی که با شعار تشیع و ناسیونالیزم ایرانی بقدرت رسیدند سرانجام تجملگرایی و تبعیض مذهبی در حق اهل سنت، پایانشان را رقم زد. ستم گرگين خان حاکم دست نشانده صفوی به مردم سنی قندهار بحدی رسید که نوشته اند «گرگين خان، مانند گرگ خونخوار كه بر گلّۀ گوسفند اوفتد، بر اهل آن حدود افتاده و ايشان را از هم مى‌دريد و از ظلم و بيداد وى، آه و نالۀ افاغنۀ بيچاره بر فلك آبنوسى میرسيد...»
(رستم التواریخ...ص۱۱۵)
آنان به شاه شكايتها برده، التماسها کردند که ما نیز انسانیم و رعیت شماییم، چرا اینهمه ستم روا میدارید؟... اما گوش شنوایی نبود، در ۱۷۰۰م یکی از بزرگان خود را برای تظلم و شکایت به اصفهان فرستادند اما نه تنها نگذاشتند به حضور شاه رسد بلکه او را تازیانه زده و به خواری از دربار راندند!.هنگامیکه کارد بر استخوان افغانان رسید بر گرگين خان شوریده، او را کشتند.(روضة الصفا، ...ص ۴۳۲).

🌾محمود افغان با لشگر پابرهنه، شهرهای ایران را یکی یکی فتح کرده و در 1722م از طريق كرمان و يزد به نزديكی دهكدۀ گلون‌آباد در شرق اصفهان رسید. اینجا، دو قشون افغانی و قشون قزلباش صفوی رودرروی هم برای آخرین جنگ صف آرایی کردند، وضعیت دو قشون از هر لحاظ عبرت انگیز بود:
در یک طرف، افغانان با لباسهای چرکین، پاره پاره و اسبان لاغر بود و در طرفی دیگر، قشون صفوی با لباسهای فاخر و اسبان فربه و زین و لگام زرین ، شكم‌هاى بزرگِ به ناز و نعمت پرورده و خروارخروار پيه آویزان از شكم‌هايشان، که طرفِ مقابل را تحقیر کرده میگفتند مشتى رجّاله افغان كون برهنه!(تاریخ منتظم ناصری..ج2ص۱۰۶۳) و تعداد نفرات صفویان نیز دو برابر افغانیان بودند.
اما سرنوشت این جنگ از پیش مشخص بود چون افاغنه، هیچ چیز برای از دست دادن نداشتند جز زندگی نکبت بار و تبعیض آلود خود را. اما گروه دوم همه چیز داشتند...!

🌾محمودافغان پیروز شده به محاصره اصفهان پرداخت، بار دیگر نامه نوشته و همچنان خود را رعیت ایران نامیده و از شاه خواست که دخترش را به او بدهد تا به افغانستان بازگردد، اما شاه کله شق و بی خبر، خواسته او را در آن لحظه حساس رد کرد، چون گوشش تنها بر تملقات درباریانش باز بود که مدام میگفتند:
«جهان‌ پناها، هيچ تشويش مفرما و دغدغه به خاطر خطير مبارك، راه مده. كه دولت خدادادۀ تو، مخلد مى‌باشد»( رستم التواریخ...ص ۱۲۶،)
و پنج هزار زنان حرمسرا به دورش حلقه زده میگفتند که برای دفع دشمن«هريك نذر كرده‌ايم كه شلّه ‌زردى بپزيم ..و به چهل فقير بدهيم و دشمنانت را منهزم و متفرّق بكنيم....»
و منجّمين میگفتند: «ستارۀ اصفاهان، مشتريست...»
و علما عرض مى‌نمودند كه: «عريضه بنويسيد به خدمت امام غايب(ع) و آن را به مشمّع نهيد و در آب روان اندازيد تا آن جناب، امداد و اعانت نماید»(رستم التواریخ...ص ۱۴۰)
و شاه غرق در عیش و نوش بود و در مقابل هر چیزی فقط میگفت«یخشی دور» (خوب است)! چنانكه ظریفی سروده بود:
آن ز دانش تهى ز غفلت پر شاه سلطان حسين‏ يخشى در

🌾اما در چند قدمی بیرون از قصرش، در اثر محاصره افغانها، مردم گرسنه به خوردن سگه و گربه و کودکان همدیگر روی آورده حتی نعش مردگان...(تاريخ ايران، ملكم...ج ۱ص ۲۰۹)
زمانی در راس این سلسله، نابغه ای چون شاه اسماعیل بود که در چهارده سالگی، اولین سلسله مستقل ایرانی بعد از حمله اعراب را بوجود آورده و برای دادخواهی، شبها با لباس درویشی به قهوه خانه میرفت تا احوال مردم را بداند(روضة الأنوار عباسي...ص170) اما اکنون، شبگردیهایِ آن نابغه، جای خود را به شبرویهای میرغضبها و عسسها داده بود که شریک دزدان شده و دو دانگ از مال دزدیده شده به میرِشب تعلق داشت!(تذکره الملوک...ص49) و شاهی مفلوک که از چند متر آنطرف تر از حرمسرایش، بی خبر بود.

🌾و سرانجام روز آخر و عبرت انگیز و صحنه تسلیم فرا رسید:
با جمعى به جانب اردوى افغان حرکت کرد، نزديك چادرها که رسيد، به بهانه اينكه محمود در خواب است، به تحقیر، مدتى آنجا نگاهداشتند! چون داخل شد خطاب به محمود گفت:
اراده خداوند عالم نيست كه من بيش از اين پادشاه باشم وقتش رسیده كه تو بر تخت نشینی. سپس با دست خود، آن طرّه شاهى را از سر برداشته و بر منديل وى نهاد.(تاريخ كامل ايران... ج‏1، ص432)
آنوقت، پیرمردی 61ساله و فربه، پشت سر محمود 21ساله راه افتاده و او را وارد کاخهای رنگارنگ صفوی کزده تا کلیدهای کاخها را به او بسپارد! و تحویل ثروت عظیم و ضبط حرمسرا که بالغ بر چهارصد زن بود و محمود بین افسران قشون خود تقسیم نمود...!

فیلم زیر:


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه دوم آبان ۱۴۰۱ | 19:25 | نویسنده : یوسف جلالی |

ریش یا ریشه...؟!

💥ریش یا ریشه...؟!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie

🌾دکتر علی شریعتی در مورد پطر کبیر سخنِ تمسخرآلودی دارد، او می گوید:
پطر کبیر پس از بازگشت از هلند از عقب ماندگی کشورش روسیه ناراحت بود و برای از بین بردن عقب ماندگی، ریش گذاشتن را ممنوع کرد و دستور داد هر کجا ریشوها را دیدند ریش شان را بزنند... او خواست ریشه عقب ماندگی روسیه را پیدا کند اما بجای ریشه به ریش چسبید...!
(بازگشت به خویشتن... ص53)
اما برعکس داوریِ پرتِ شریعتی، پطر کبیر کاملا به ریشه چسبید و هم ریش را اصلاح کرد و هم ریشه را. و این دو جدا از هم نبودند.

🌾دوران زمامداری پطر کبیر مصادف است با زمامداری شاه سلطان حسین صفوی. و هر دو نیز همزمان درگذشته اند یعنی در سالهای ۱۷۲۵م و ۱۷۲۶م. اما یکی از آن دو، یعنی پطر کبیر ظهور دنیای جدید و ضرورت اصلاحات را با گوشت و پوست خود احساس کرده بود و دیگری غرق در دنیای هپروت و جهالت و حرمسرای خود بوده که حتی زمانی که محمود افغان سراسر ایران را درنوردیده و به دروازه های پایتختش اصفهان می رسد شاه سلطان حسین برای دفع دشمن، به نذری شلّه ‌زردِ زنان حرمسرایش متوسل میگردد! و سرانجام نیز با دست خود، تاج از سر خویش برداشته و بر سر محمود افغان 21ساله میگذارد و میگوید تقدیر چنین بوده...!
پطر کبیر در1715م سفيرى بنام وولينسكى را به دربار ايران فرستاد تا قرارداد تجاری و گمرکی ببندد، سفیر چنان هوشمند و تیزبین بود که بزودی فهمید که شاه سلطان حسین آخرین روزهایش را سپری میکند و در بازگشت به روسیه، به پطر کبیر گزارش داد كه ايران در معرض خطر افغانهاست و مردم هیچ علاقه و امیدی به دربار شاه سلطان حسین ندارند.
(نوایی، عبد الحسین، اسناد و مکاتبات سیاسی ایران ...ص۵۴)
و سفیر بعدی پطر کبیر، خود را به محمود افغانِ فاتح معرفى می نماید...

🌾اما برگردم به اصلاحات پطر کبیر. رضاقلی خان هدایت، گزارش دست اولی از خصوصیات پطر کبیر و تلاشهای ارزنده اش برای نجات کشور عقب مانده روسیه بدست میدهد:
�طبعی ارجمند داشت و از صغر سن در وجودش آثار کبار بود چه زحمات کشیده و چه مرارت چشید، در تقویت و تربیت ملت خود چه سعی ها کرد، هنگامیکه ایلچی به جانب هولاند(هلند) می فرستاد خود نیز در سلک ملازمان ایلچی خود منسلک شده چون به دارالملک هولاند رسید خود را به کشتی جنگی انداخته به میان نجاران رفت و در این علم زحمت کشیده و از آنجا به انگلیس رفته در آنجا نجاری نمود تا به مقامی رسید که او را استاد پطر نجار میخواندند... شبها به جهت استحضار بر قواعد و قوانین آن دیار در کوچه ها و برزن همی گشت و روزها نجاری و درودگری همی کرد و پس از رجوع به مُلک خود، مردم را به سیاحت امر فرمود و مردم آن ملک را که از همه صناعات محروم بودند در اندک زمانی پخته و کامل و صاحب صنعت نمود و قوانین نظام در آن ملک رایج کرد و خود در مشق نظام و تغییر لباس تقدم فرمود تا در اندک وقتی سی هزار سپاه نظامی آراست و بتدریج صنایع در ملک او قوت گرفت تا ماهوت بافتند و کاغذ ساختند...�
(تاریخ روضه الصفای ناصری...ج9ص7406)
و بعدها نیز، زین العابدین مراغه ای در ستایش از پطر کبیر می نویسد:
�... سياحت را بايد مانند پتر كبير كرد كه هجده ميليون جمعيت ملت روس در سايۀ آن سياحت حالا به يكصد و هجده ميليون رسيده...نتيجۀ سعى و عمل و همت به جز نيك‌ نامى و افتخار نخواهد شد؛ چنانكه پتر كبير از نتايج حسنۀ آن زحماتى كه در باب ترقى ملت و آبادى مملكت بر خود هموار نمود، زندۀ جاويد است...�
(سیاحتنامه ابراهیم بیگ...ج۱، صص۱۳۲ و ۲۹۸)
و سالها بعد، ناصرالدین شاه در سفر سومش به فرنگ، وقتی به بندر هارلم در هلند می رسد می نویسد:
�پطر كبير امپراطور روسيه در زمان سياحت به فرنگستان در اينجا مدتى بود علم كشتى‌ سازى ياد میگرفت و خود او در كشتى ‌سازى كار میکرد، در اينجا منزل داشت، اطاقى كه آنجا منزل داشت با مخلفات محفوظ مانده...�
(روزنامه خاطرات سفر سوم فرنگ، ص ۲۶۷)
و یکصد سال بعد، ایرانیان در جنگ با روسیه، دقیقا از همان ارتش و سلاحهای مدرن روسیه شکست خوردند و سر از جهنم ترکمنچای درآوردند که پایه و اساس آنرا پطر کبیر گذاشته بود.

🌾اما سوال اینست که چرا 150 سال پیش، امثال رضاقلی خان هدایت و زین العابدین مراغه ای که نه غرب را دیده و نه از دانشگاه سوربن فرانسه دکتری گرفته بودند ارزش اصلاحات و تلاشهای پطر کبیر را درست تشخیص دادند اما کسانی چون دکتر شریعتی به خطا رفت و آنرا در حد ریش به تمسخر گرفت؟
آیا این خطای دید، ناشی از چپ زدگی روشنفکران دهه چهل نبود که نگاهی معیوب و کژاندیشانه نسبت به مفاهیم و تحولات غرب داشتند و همه چیز را در حد رابطه استعماری غرب تعبیر و تفسیر می کردند...؟

✅همیشه، بخش اعظم بدبختی یا خوشبختی فرزندان، نه محصول مستقیمِ عملکردهایِ خودِ آنها، بلکه محصولِ مستقیمِ عملکردهای پدرانشان و نسلهای قبلی بوده است...


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۱ | 6:2 | نویسنده : یوسف جلالی |

سرگذشت مجلس شورا

💥در پناه سر زلف تو بهارستانی است...
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅امروز ۱۴ مهر مصادف است با سالروز یکی از فرخنده ترین روزهای تاریخ ایران. یعنی اولین جلسه مجلس شورا در کاخ گلستان که با نطق مظفرالدین شاه آغاز شد.

🌾مردم به ستوه آمده از استبداد داخلی و دخالتهای روس و انگلیس، هزاران امید به آن مجلس بسته بودند و به آن عنوان «مقدس» دادند و بهار سرود:
در پناه سر زلف تو بهارستانی است
که در او هیئت دل مجلس شوری دارند
رازداران تو در انجمن سری دل
لطفی از رمز دهان تو تمنا دارند
مجلس اول ابتدا مشکلات عدیده داشت درگیر با محمدعلی شاه و مشروعه خواهان بود و مکانش، کوچک و نصف اتاق بود، نمایندگان بصورت مسجدی، دو پشته و سه پشته نشسته، در بقیه اتاق هم تماشاگران بودند، گاهی تماشاچیان شلوغ میکردند فکر میکردند در قهوه خانه نشسته، یک مرتبه به وسطِ صحبتِ نمایندگان پریده، احسنت میگفتند، یا وقتی نماینده ای وارد مجلس میشد چاق سلامتیها باعث اختلال نظم میشد، البته بساط چایی و قلیان نیز حاضر بود، گاهی بانگ الاغ و شیهه اسبِ نمایندگان که در آن نزدیکی بسته بودند اختلال ایجاد کرده و بوی پهن شان فضا را پر میکرد، گاهی تماشاچیان، قاطی صف نمایندگان میشدند! عاقبت طنابی از وسط مجلس کشیدند تا وکلا از مردم جدا شوند، اما این طناب در مجالس بعدی چنان کلفت تر شد که نمایندگان از مردم حسابی جدا شدند!

🌾بلی! آن مجلس اول همه چیزش ساده بود حتی حقوق هم نمیگرفتند، اما از جنس مستشارالدوله ها، تقی زاده ها، مدرس ها و مصدق ها بودند، از شنیدن خبر فروش دختران قوچان توسط آصف الدوله حاکم، چنان احساساتشان جریحه دار شده که به گریه افتادند و برخی نمایندگان تبریز در دفاع از حقوق مردم در مقابل مشروعه خواهان، چنان مقاومت کردند که تکفیر شدند و شبها از ترس جانشان در مجلس می خوابیدند!
مجلس اول با تمام گرفتاریهایش، چنان خوش درخشید و قوانین مترقی تصویب کرد که سفیر انگلستان در تلگرافی نوشت:
«این مجلس ایرانیان چنان پر تلاش است که حتی از مجلس خود ما هم پیشرفته تر است...!»
اما آن مجلس مقدس، که امید ستمدیدگان ایرانی بود، به توپ بسته شد و آرزوها برباد رفت، مجالس بعدی که تشکیل شدند مصداق این سخنِ عین السلطنه بود که نوشت:
چنان ریدند احزاب سیاسی
‌به اصل و فصل قانون اساسی
كه دیگر هیچ نتوان پاك كردن‌
مگر با صد زبان دیپلوماسی
(روزنامه خاطرات... ج‌5، ص3722)

🌾به دوره رضاشاه که رسیدیم باز مضحکتر شد و تهی از ذاتِ خود. تیمورتاش لیست نمایندگان را تهیه میکرد و از نظر رضاشاه میگذراند! البته رای گیری هم میشد اما برخی شهرها حتی تعداد رایها از کل اهالی شهر بیشتر میشد! وهاب‌زاده از اردبیل سی‌هزار نفریِ واجدِ رای 36636رأی آورد! ثقه‌الاسلام بروجردی از بروجردِ سی‌هزار نفری، 35359 رأی و عمادی از ساری ده‌هزاری نفری،33742 رأی آورد!
وقتی متفقین آمدند مجالس در فضای اشغال شده بهتر شدند و این شوربختی مردمی است که وقتی کشورشان اشغال میگردد، مجالس اش بهتر میگردد!
اما با کودتای 28 مرداد مجلس چنان به قهقرا رفت که در دیکتاتوری پسر، رئیس مجلس مهندس ریاضی میگفت:
بزرگترین افتخار ما اینست که منویات اعلیحضرت را در قالب قانون می ریزیم...!

🌾و پس از116سال، اکنون رسیده ایم به مجالسِ فعلی که پس از الک کردن شورای نگهبان مصداق این ضرب المثل ترکی میگردند:
«ایندی دوشدون قوش حدینه» یعنی حالا شدی یک مرغ حسابی! ضرب المثل اش برمیگردد به داستان مردی روستایی که در صحرا میرفت، لک لکی دید که بر روی سنگی نشسته، مدتی در وی خیره شد و از جثه کوچک و در مقابل، پاهای بسیار درازش تعجب کرد آن وقت، چوب دستی اش را پرتاب کرد و هر دو پای لک لک را شکست. خنده اش گرفت و با خود گفت:
برای دو پسرم یک جفت فلوت بدست آوردم و تو هم شدی مرغ حسابی...!

✅در این کشور بجای آدمها، ساختمانها مدرن میشوند، امروزه ساختمان آن مجلس باشکوهتر شده، نمایندگان یا تماشاگرانش بجایِ نشستنِ روی حصیر و فرش، در صندلیهای سبز می نشینند و بجای قلیان دارای میکروفن، لب تاپ و بجای اسب و گاری، زانتیا، پاترول و دناپلاس...
اما آنچه مهم است اینکه: شرف المکان بالمکین...

تصویر افتتاح اولین دوره مجلس توسط مظفرالدین شاه👇👇👇
https://s6.uupload.ir/files/1_ax0u.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : جمعه پانزدهم مهر ۱۴۰۱ | 6:26 | نویسنده : یوسف جلالی |

امانت داری

برخورد با دادستان سازمان امنیت و دفاع از دانش‌آموز دبیرستان البرز


[سال] ۱۳۳۲ بود زمان [نخست‌وزیری] آقای سپهبد زاهدی که آن کودتایی که مصدق را گرفتار کرد و آقای زاهدی آمد. اول مهر کلاس‌های دبیرستان [البرز] تشکیل شد. یک دفعه تو اتاقم بودم سوم یا چهارم مهر بود، یک سرهنگی وارد اتاقم شد، اسمش [از] یادم رفته، تصور می‌کنم قربانی بود، نه، یا یک اسم دیگری داشت.

این جناب سرهنگ آمد نشست [در اتاق من و] گفت که، من فلان، اسم یک شاگردی را برد، گفت «من می‌خواهم این [دانش‌آموز] را ببینم.» گفتم: «شما پدرش هستید؟» گفت:«نه.» کسانی که پدرشان در تهران نبودند برای اسم‌نویسی در دبیرستان البرز می‌بایستی یک نماینده تعیین کنند. گفتم: «نماینده پدرش هستید؟» گفت: «خیر.» گفتم: «پس چه کار دارید؟» گفت: «من دادستان...»، حالا [این زمانی است که] آقای [تیمور] بختیار رئیس سازمان امنیت است، گفت «من دادستان سازمان امنیتم و این جوان را کار دارم.» گفتم «چه کار دارید؟» گفت: «این جوان در پشت آن تخته [کلاس] بر علیه ما چیز نوشته.» گفتم «این تنبیهش با من است نه با شما. من مسئول دبیرستانم تنبیهش با من است.» گفت که «من می‌خواهم این جوان را باهاش صحبت کنم.» گفتم «شما نمی‌توانید با این جوان صحبت کنید. هر حرفی دارید به من بزنید. شما هیچ وابستگی به این جوان ندارید.» گفت که «همین‌طور؟» گفتم «بله.»

گفت: «من دادستانم، به شما گفتم [گویا] توجه نکردید.» به من گفت «توجه نکردید، من دادستان سازمان امنیت هستم.» گفتم «من شنیدم آقای سرهنگ. من شنیدم شما دادستان هستید. بنده را می‌توانید جلب کنید همین حالا. من در خدمتم، ولی هیچ‌کدام از این شاگردهای دبیرستان البرز را شما نمی‌توانید ببرید. من به شما معرفی نمی‌کنم.» گفت، «همین‌طور؟» گفتم «بله همین‌طور.»

البته این حرف [را که زدم] پیه [این] را مالیده بودم به [تن] خودم که همین حالا برای من ابلاغ بیاید [که] برو پی کارت. خب من می‌روم پی کارم. بهتر این [است] که من بروم پی کارم تا مطابق فکر من عمل نشود. پدر این طفلی که این آقا[ی سرهنگ] خواسته، این پسر را آورده به من سپرده. اگر پولش را به من می‌سپرد من می‌خوردم یا خرج می‌کردم یا دزد می‌زد، [به او] می‌گفتم «آقا بیا. منفعت چقدر می‌دهند تو بازار؟ بکش رویش. من نقد ندارم به شما بدهم، به اقساط به شما می‌پردازم.» ولی اگر این جوان معیوب بشود من چه کار کنم؟ چه خاکی به سر بریزم؟ هیچ راهی ندارم. این طرز فکرم بود.

این [سرهنگ] بلند شد و پا شد رفت بیرون. در را زد بهم و رفت بیرون. [با خودم] گفتم همین حالا برای من ابلاغ [عزل از مدیریت دبیرستان البرز] می‌آید. اتفاقاً نیامد. وقتی این رفت بیرون من آن جوان را به ناظمش گفتم آمد اتاق من. گفتم که «تو چیزی نوشته بودی پای تخته بر علیه این آقایان کنونی؟» با من راست بودند. گفت، «بله نوشتم.» گفتم «اینجا آمده بودند عقبت. پاشو برو، در خانه خودت هم نرو. پاشو برو منزل قوم و خویش‌هایت و از این در هم بیرون نرو، از [در] جلوی حظیرة القدس از آن طرف برو.» او را فرستادم رفت.

آها، این سرهنگه از من پرسید گفت که «پس آدرسش را به من بدهید.» گفتم «مگر اینجا ثبت احوال است؟ اینجا شهربانی است؟ اینجا مدرسه است. آدرس [می‌خواهید؟] شما که آدرس همه دست شماست. شما خودتان همه آدرس‌ها را دارید. پاشید بروید پیدا کنیدش. من به شما آدرس پسرم را بدهم که کجا هست؟ آقا این غیر ممکن است.»


بخشی از مصاحبه محمدعلی مجتهدی (۱۲۸۷-۱۳۷۶) با پروژه تاریخ شفاهی ایران در دانشگاه هاروارد، نوار هفتم

تاریخ مصاحبه: ۱۳ اردیبهشت ۱۳۶۵
مصاحبه کننده: حبیب لاجوردی
#تکه_مصاحبه

https://iranhistory.net/mojtahedi/

https://t.me/tarikh_shafahi_iran_project


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه سیزدهم مهر ۱۴۰۱ | 20:16 | نویسنده : یوسف جلالی |

یک نمونه از رعایت حقوق همسایگی به شیوه روسی.

💥یک نمونه از رعایت حقوق همسایگی به شیوه روسی...!
✍️علی مرادی مراغه ای
https://t.me/Ali_Moradi_maragheie

🌾روسها در تاریخ، تعرضات زیادی به کشورمان کرده اند و قبلا نوشتم که ایران از هیچ کشوری به اندازه روسها ضربه نخورده بنگرید به این پست:
خنجر مخصوص روسی.
اما در اینجا حادثه ای دردناک ذکر میکنم که کمتر بدان اشاره شده. شاید اگر مجلس اول مشروطه نبود اصلا از این حادثه باخبر نمی شدیم!

🌾در این حادثه، بخاطر یک اسب روسی 79نفر ایرانی کشته شده و چندین روستای آذربایجان در منطقه بیله سوار غارت و چپاول شده و به آتش کشیده میشود... همچنانکه از مذاکرات مجلس اول مشروطه برمی آید، این حادثه در فروردین 1287ش اتفاق افتاده...

🌾ماجرا از این قرار است که اسبِ کاپیتان یک کشتی روسی به خاک ایران فرار کرده و او با چند سالدات روسی در منطقه بیله سوار از مرز گذشته و خودسرانه وارد خاک ایران میشود، دو تن از افراد ایل قوچه بیگلو را به قتل میرساند، در این موقع، جمعی از افراد ایل که در آن نزدیکی بودند، کاپیتان روسی و یک نفر از همراهان او را می کشند، یکی از سالداتهای زخمی، جریان را به پاسگاه روسی اطلاع میدهد و سالداتهای روسی پس از شنیدن این خبر به بیله سوار حمله کرده ۳۷ تن مردم بی گناه را با قساوت و بی رحمی می کشند و سپس، گمرک و خانه های دهقانها را آتش میزنند و «این رفتار ننگین خود را چهار روز بعد دوباره از سر می گیرند، زرگرآباد و شیرین سو را غارت کرده در حدود ۴۰ نفر دیگر را کشته و ۳۵۰ خانه را به آتش می کشند. دولت چندی این واقعه را به مجلس گزارش نداد، ولی وکلا به زودی آگاه شده از دولت سوال کرده، وزیر خارجه گفت با سفارت روس در گفتگو می باشیم چون سفارت روس ۲۰ هزار منات غرامت کاپیتان روسی را میخواهد».
(مجله خاطرات وحید،دوره جدید شماره اول سال نهم،ص۷۸)

🌾جالبه که، دولت و وزرا که در سمت محمدعلی شاه ایستاده و چندان به مجلس مشروطه پاسخگو نبودند، میخواستند این حادثه را فراموش و لاپوشانی کنند و خبر آن به مجلس مشروطه نرسد، اما از آذربایجان، تلگرافاتی به مجلس و به مستشارالدوله(نماینده تبریز) فرستادند و موضوع در مجلس پیگیری و از دولت توضیح خواستند.
همچنین، تلگرافی دیگر از زنان آستارا به مستشارالدوله رسید که در آن آمده بود«سالدات روسى مردهاى ما را کشته ‌اند و ما را حبس کرده‌اند و استخلاص خودشان را خواسته بودند...»
(مشروح مذاکرات مجلس ملى، دوره‏1 جلسه261، مورخه سه ‌شنبه 19ربیع‌الاول 1326)

🌾چون طرف قضیه روسیه بوده و سمبه پر زور. در نتیجه، دولت موضوع را ماستمالی میکرد، اما در جلسه بعدی، باز مستشارالدوله یقه وزیر امور خارجه ایران گرفته میگوید:
«چند روز قبل خبر رسید که سالداتهاى روس به پیله سوار آمده، چند قریه را آتش زده و قتل وغارت کردند...
اولا چرا باید صاحب منصب روس قبل از اینکه اسب خود را از مأمورین سرحدى بخواهد با عده قزاق مسلح وارد خاک ایران بشود و آدم بکشد و اگر هم فرضاً تخطى از طرف ایرانى هم شده بود لازم بود که بدواً به دولت خود اطلاع داده و اجازه بخواهند.هیچ صاحب ‌منصبی بدون اجازه دولت متبوعه خود نمیتواند داخل خاک دولت همجوار دیگر بشود و رعایای آن را کُشته، تلگرافخانه و گمرکخانه دولتى را که ناموس دولت و ملت است آتش بزنند و خانه‌ هاى رعایا را آتش زده، بسوزانند...میخواهیم بدانیم که وزیر خارجه ما در این خصوص چه اطلاعاتى دارند و چه اقدامى نمودند و در این باب مذاکره با وزیر امور خارجه دولت روس در سن پطرزبورغ کرده‌اند یا نه؟...»
(مشروح مذاکرات مجلس ملى، دوره‏1، جلسه 265، مورخه پنجشنبه 28ربیع‌الاول 1326)
البته آن مجلس که پیگیر حقوق رعایای کشته شده و غارت شده بیله سوار بود اندکی بعد، خودش طعمه توپهای لیاخوفی گشت و شکایات و تظلم خواهی رعیتها نیز به فراموشی سپرده شد، اما عجیب تر از همه اینها، مطالبه آن ۲۰ هزار منات به عنوان غرامت کاپیتان روسی بود...!

✅یادِ غیرت نادرشاه بخیر. روزی در ایوان نشسته بود دید پیرزنی عصازنان میخواهد وارد قصر شود اما نگهبان نمیگداشت، یکی را فرستاد تا پیرزن را بحضورش بیاورند، پیرزن وقتی آمد، گفت: ترکمان تاخت آورده و یک بز مرا برده.
نادرشاه فورا گفت به او صد بز بدهند!. از این سخن، پیرزن بشدت خروشید و گفت من چنان می پنداشتم که دادخواهی از مرد می نمایم.
نادر منقلب گردیده پرسید چه خلاف مروت دیدی که چنین جوشیدی؟
پیرزن گفت: به غیرتم نمی گنجید که بزِ نرِ ترکمان بر ماده بزِ من بجهد، به تو پناهنده شدم نه به جهت یغما رفتن یک بز...
در آنجا بود که نادر نشسته بود و گنبد منور امام رضا نمایان بود، نادر به پیرزن گفت: به این بزرگوار قسم میخورم که آرام نخواهم گرفتن، مگر بز تو را سالم بستانم و بدست تو دهم و از همانجا حرکت کرد...


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه یازدهم مهر ۱۴۰۱ | 12:28 | نویسنده : یوسف جلالی |

هفتم مهر مصادف با تبعید محمدعلی شاه.

💥هفتم مهر مصادف با تبعید محمدعلی شاه.
✍️علی مرادی مراغه ای
@Ali_Moradi_maragheie

✅امروز 7 مهرماه ماه مصادف است با خلع محمدعلی شاه از قدرت و مجبور کردنش به خروج از کشور و رفتن اش به تبعید در سال 1288ش.
او در این روز، با یک کشتی روسی، بندر انزلی را به قصد روسیه ترک کرد. در زمان حرکت از تهران، زنان حرم در جلوی کالسکه اش به خاک افتاده و گریه و زاری میکردند که پس از رفتن شما، ما از چه کسی باید اطاعت کنیم؟!...

🌾زمانیکه مجاهدین شمال و جنوب تهران را فتح کردند محمدعلی شاه مجبور شد در روز جمعه، 16 ژوئيه، به سفارت روسیه پناهنده شود. عين‏ السلطنه در خاطرات خود در مورد وضعیت غمبار او می نویسد که شاه مغرور، پشم هایش ریخته و در عرض یک ماه لاغر شده، غبغب اش تحليل رفته و آرزوی خودکشی می کرد:
«رفتيم زرگنده‏ و خدمت شاه ماضى. فرمودند مفسدين و مغرضين كار را به اينجا رسانيدند. چند مرتبه خواستم خودم را بكشم ...هيچ علامت نظام و سلطنتى در كلاه و سردارى نداشت. ريشش بلند شده بود. لاغر شده بود. غبغب بى ‏پير تحليل رفته بود. رنگش زرد شده بود...»
( روزنامه خاطرات عين‏ السلطنه...ج‏4ص2697»
البته سفیر روسیه هم هی مته به خشخاش می گذاشت که محمدعلی شاه در سفارت، مزاحم کارش است و باید هرچه زودتر سفارت روسیه را تخلیه کند، عين‏ السلطنه در مورد وضعیت حقارت بار محمدعلی شاه می نویسد:
«تا ديروز او را قبله عالم، سايه خدا مى‏ خوانديم. امروز بايد در خانه غيرى اين قسم نسبت به او اهانت كنيم، اين است كه سفير روس مى‏ آيد به شاه پيغام داده‏ اند عمارت را خالى كرده يا در يكى از عمارات كوچك كه خالى است منزل ‏كنيد، يا چادر زده و جاى ديگر نزدیک سفارت كرايه كنيد»!
(همان منبع...ج‏4ص2761).

🌾قبل از این در زمان قدرت، او بارها به قرآن قسم خورد و قول داد که دست از توطئه و ضدیت با مشروطیت بردارد، اما هر بار عهدش را شکست و سرانجام نیز مجلس را به توپ بست.
در بار دوم، وقتی که به مجلس آمد تا قسم اش را تجدید کند، احتشام السلطنه رئیس مجلس بود. تالار مجلس در بهارستان مملو از جمعیت بود و نمایندگان روی زمین نشسته و تماشاچیان در اطراف وکلا حلقه زده بودند. محمدعلی شاه با تشریفات مخصوص در حالیکه چندین کالسکه سلطنتی در پیشاپیش حرکت می کرد، از کاخ گلستان به باغ بهارستان آمده و برای ایراد سوگند در تالار مجلس حاضر گردید.
وقتی شاه پشت میز خطابه قرار گرفت احتشام السلطنه رئیس مجلس، قرآن را بدست گرفته و بطرف محمدعلی شاه برد، محمدعلی شاه قرآن را از دست رئیس مجلس گرفته و آنرا بوسید.
احتشام السلطنه رئیس مجلس آهسته به شاه گفت: «قربان، قرآن است کتاب حافظ نیست».
محمدعلی شاه یکه خورده گفت: «می دانم کتاب حافظ نیست».
احتشام السلطنه رئیس مجلس مجددا گفت، چون از خانواده قجر می باشم مصلحت دیدم این تذکر را بدهم، امیدوارم اعلیحضرت به این سوگندی که یاد می کنند وفادار باشند...
(سالنامه دنیا، شماره 11 مورخه1333ش. ص66)

🌾اما او دوباره پا بر روی قسم اش نهاد. زمانی که برای چندمین بار، برخلاف سوگندش عمل کرده و در صدد به توپ بستن مجلس بر آمد. عضدالملک از او پرسید، چطور با آن قسم هایی که خورده، آنها را زیر پا گذاشته و برخلافش عمل می کند؟!
محمدعلی شاه گفته بود: من در موقع قسم خوردن ناپاک(جنب) بودم و قسم در این حالت اعتباری ندارد!
عضدالملک گفته بود، پس در آن حالتِ ناپاکی چطور قران را لمس کردی؟!...

♦️تصویر نادر زیر، مربوط است به رفتن محمدعلی شاه به مجلس شورای ملی برای قسم خوردن.
https://s6.uupload.ir/files/1_y1u4.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : جمعه هشتم مهر ۱۴۰۱ | 5:17 | نویسنده : یوسف جلالی |

عاشورایِ تبریز...

💥عاشورایِ تبریز...

✍️علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie

🌾عاشورای1290ش. در خاطره مردم آذربایجان روزِیست که ننگ و افتخار بهم آمیخت، روزی که تبریزِ مغرور و استوار، داغ خواری را با تمام وجود چشید.

پس از اینکه به اجبار ستارخان و مجاهدین از تبریز خارج و به تهران حرکت کردند، در غیبت مجاهدین،شلیک توپهای روسی به سوی شهر بی دفاع آغاز و ساعتها ادامه یافت، آنوقت، تاراج مردم و دستگیری مجاهدان فرا رسید، سرانجام نوبت به دستگیری ثقة الاسلام، برجسته ترین شخصیت دینی شهر رسید، وقتی دوستانش از او خواستند از شهر خارج شود امتناع کرد و گفت:

«نمیخواهم مردم را در این لحظات تنها بگذارم»

( تاریخ هیجده ساله آذربایجان...ص286.)

🌾سرانجام، ده دی1290ش که مصادف با روز عاشورا بود فر رسید، ثقة الاسلام را پس از دستگیری،انواع اهانتها و اذیتها کردند، كنسول روس از او میخواست نوشته ای را مهر تایید زند که «جنگ را مجاهدین آغاز كردند نه روسها». و وعده میداد در صورت همکاری،لطف امپراطور روسیه شامل حالش خواهد شد، اما ثقه الاسلام پاسخ داد:

«اينها دروغ است جنگ را شما آغاز كرديد»(همان.ص317)

🌾 مقاومتش خشم روسها را برانگیخت در زیر شکنجه چنان خرد و خمیرش ساخته بودند که در وقتِ دار زدن، نایِ حرکت نداشت، اما با اینحال، هفت نفر همراهش را که در انتظار مرگ بودند دلداری و قوت قلب میداد!

روز عاشورا در حالیکه مردم شهر مشغول عزاداری بودند در بیخِ گوششان، یزیدیانی دیگر، بهترین فرزندان تبریز را برای دار آماده میساختند کسروی می نویسد:

«در یک سو دو تیری ستون وار بلند کرده و یک تیر افقی بر روی آنها میخکوب ساختند و ریسمانها از آنها می آویختند این داری بود که آماده میکردند و چون با کشتن سران آزادی ایران جشن میگرفتند، تیرها را با پارچه های سه رنگ بیرق روسی می آراستند... »

(تاریخ هیجده ساله آذربایجان... صص10-309)

🌾وقتی که یزیدیان روسی! آزادیخواهان آذربایجان را در شهر خود بر دار میکردند «عده ای از مردم تبریز در روز عاشورا قمه به دست (شاخسه ی- واخسه ی... یعنی شاه حسین - واحسین) میگفتند و با قمه به سر خود میزدند...در صورتی که با این جمعیت و همین قمه ها میتوانستند ارتش روس را از کشور بیرون کنند»

اما آنها در مقابل این جنایتِ بیگانگان، سکوت اختیار کرده و همچنان به قمه زنی نه بر سر دشمن که بر سر خود ادامه دادند آنان راهی دیگرگونه برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند!

🌾برای اینکه بیشتر تحقیرش کنند، ریسمانی به گردنِ ثقه الاسلام انداخته تا میدان مشق روی زمین کشیدند، آنها را یک یک در مقابل چشمانِ همدیگر به دار می آویختند تا شاهد جان کندن همدیگر باشند.

همگی شجاعانه با آفتاب و باد وداع گفتند... اما رویارویی دو فرزند کم سن و سال علی مسیو جانگداز بود از آنجا که نتوانسته بودند بر پدر دست یابند برای انتقام از وی، دو پسر وی حسن۱۸ ساله و قدیر ۱۶ساله را گرفته بودند، وقتی به پای دار رسیدند برادر بزرگتر بعد از بد گفتن به روسها و امپراطور، به ترکی گفت:

«زنده باد ایران، زنده باد مشروطیت» سپس ریسمان را خود به گردن خود انداخت.

(نامه هایی از تبریز...ص97)

اما قدير پسر 16 ساله بخاطر صغر سنی در پایِ دار بی تابی ميكرد، ثقه الاسلام به دلداريش پرداخته گفت:«دو دقیقه بیشتر طول نمیکشد و راحت میشوی»!

اما از بختِ بد،جلاد روسی ناشی بود بهمین خاطر، گره طناب را نه از پشت گردن، بلكه از روبرو انداخته و جان كندنشان به درازا كشید!.

هم از اينروست كه برعكسِ همه بردارشدگان كه به پايين مينگرند، ثقه الاسلام به همراهِ یارانش، بر آسمان مينگرد. گویی جنازه اش نيز سر بر آسمان كرده و آزادی مردمش را دعا میکند...!

🌾روسها سپس، صمدخان شجاع الدوله را چون اسب تروا به داخل شهر کشیدند تا کشتار روسها را تکمیل کند، به قول کسروی:

«روسیان برای برانداختن ریشه آزادیخواهی،کسی بهتر از صمدخان نیافتند...»

(تاریخ هیجده ساله...ص325.)

صمدخان نیز زندان و شکنجه های مخصوص خودش را داشت: در آب خفه میکرد؛ روغن داغ بر سرشان میریخت و یا برای دریدن قربانیان، آنان را با دست و پای بسته به جلوی سگ محبوبش می انداخت!

تقی زاده در نامه ای به ادوارد براون مینویسد:

«از یک طرف روسها بردار میزدند از طرف دیگر هم شجاع الدوله یا سر می بُرید یا شقه کرده به دیوار آویزان میکرد: زلف پریشان یار را، مشاطه یک طرف میکشید و شانه یک طرف!»

( نامه هایی از تبریز...ص95-82)

🌾اما این تنها قشون روسی نبود که آزادیخواهان تبریز را به دار میکشید، بلکه همه آن جماعتی که راهی بی خطر برای بهشت رفتن انتخاب کرده بودند و یا سکوت کردند در جنایت روسها شریک بودند.

و این حقیقتی مسلم است که انسانها تنها در قبال حرفهایشان مسئول نیستند بلکه در مقابل سکوت شان نیز به همان میزان مسئولند...

http://www.upsara.com/images/q299517_.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : دوشنبه هفدهم مرداد ۱۴۰۱ | 19:11 | نویسنده : یوسف جلالی |

ساختن ایوان مدائن

این‌ کَجی دیوار از راستی ماست!

 

هنگامی که انوشیروان خواست ایوان کاخ مدائن را بسازد دستور داد زمینهای اطراف آن را خریداری کنند، زمینهای اطراف از صاحبانش خریداری شد مگر پیرزنی که امتناع ورزید و گفت : من همسایگی شاهنشاه انوشیروان را به تمام عالم نمیفروشم ....

 

انوشیروان سخن او را پسندید و گفت : خانه پیرزن در جای خودش باقی باشد و آنگاه ساختمان او را محکم و با دوام کرد ایوان را محیط بر آن ساخت

اهل آن نواحی آنجا را "خانه پیرزن" نامیدند

 

گویند هر روز دود از آشپزخانه پیرزن بر دیوارهای کنده کاری شده زیبای عمارت مینشست و هر صبح و عصر گاوش از روی فرشهای ایوان گذر میکرد و غلامان شکایت به شاهنشاه بردند اما وی گفت هر چه خراب شد دوباره از نو تعمیر کنید!

 

قیصر روم سفیری به ایران فرستاد و وقتی سفیر به مدائن آمد از عظمت و زیبائی آن بنا در شگفت شد . 

 

در گوشه ایوان یک نقص و کجی 

توجه او را جلب کرد پرسید :

آن قسمت چرا درست نشده است ؟ 

 

گفتند این محل خانه ی پیرزنی است که مایل به فروش نشد و پادشاه هم او را مجبور نکرد . سفیر گفت :

 

این چنین کجی و نقص که از عدل و دادگری بهم رسد بهتر از آراستگی و درستی است که از روی ظلم و جور پیدا شود....

 

طاق کسری جفت نام نیک اگر بینی هنوز

این ز سقف آهنین و وز پایه پولاد نیست

این دوام دولت از فیض عدالت گستریست

ورنه در خشت و گِل این اندازه استعداد نیست

دادخواه و دادگاه و دادیار و دادرس

جمله بر بادند اگر بر دادشان ارشاد نیست ...


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه سی و یکم خرداد ۱۴۰۱ | 15:2 | نویسنده : یوسف جلالی |

جهل و عناد

💥یکی داستان است پر آب چشم...

✍️علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie

 

✅آنان که زودتر از زمانه خود بدنیا آمده اند معمولا دچار رنجهای عظیم و توانفرسایی شده اند و گناهِ آنان این بوده است که از زمان خود جلوتر بوده اند...

عیسی خان فتوحی یکی از این مردان است، او نخستین مدرسه شبانه روزی را در 1303ش در مراغه بوجود آورد و با هزینه شخصی خود، 20 نفر از کودکان یتیم و بی سرپرست شهر را در آنجا گرد آورده و تمام مایحتاج کودکان از غذا و مکان و لباس گرفته تا آموزش به شیوه مدرن را فراهم نمود. 

جالب است قبل از آنکه پیاژه پس از جنگ جهانی دوم چنین کرده باشد حدود نیم قرن قبل از او، عیسی خان فتوحی چنین کاری را کرده بود اما در جامعه ای عقب مانده و در نتیجه با دنیایی از رنجها و مشقتها و موانع و مقاومتهایی که قشریون برایش بوجود آوردند...

 

✅زمانیکه در 1307ش قرار شد کودکان بی سرپرست، صاحب شناسنامه شوند، چون یتیم بودند در نتیجه، برای همگی آنها، نام خانوادگی فتوحی را انتخاب کرد و همگی شدند فرزندان عیسی خان فتوحی...

اما قشریون و مرتجعین که مخالف نظام مدرسه اش بودند بیکار ننشسته، انواع کارشکنی ها کردند، شایع کردند که چون صاحب مدرسه عیسی خان فتوحی، پیر و فرتوت شده، خونِ دانش آموزان را به بدن خود تزریق می کند تا جوان بماند! 

بزودی شایعه، کل شهر را فرا گرفت...

صدیق الحکما(رئیس بهداری شهرستان) هر چقدر تلاش کرد که چنین چیزی امکان پذیر نیست و دروغ است اما ثمری نبخشید، کودکان چندین بار شهادت دادند که تا بحال، قطره ای از بدن آنان خون گرفته نشده است...

 اما هیچکدام از این تلاشها، ثمری نداشت، تیرِ شایعه که از کمان بدر رفته بود کار خودش را کرد و باعث فروپاشی مدرسه گشت...

 

برگرفته از کتاب زیر👇👇👇

http://www.upsara.com/images/x417389_.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : یکشنبه بیست و نهم خرداد ۱۴۰۱ | 18:5 | نویسنده : یوسف جلالی |

سهم تقصیر سیستم در جنایات افراد چه قدر است

‍ 💥یهودای صلیب بر دوش...!

✍️علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie

 

🌾«کتاب یک فنجان چای بی موقع» نوشته امیرحسین فطانت را به تازگی خوانده ام، کسی که با ساواک همکاری کرده و باعث شد خسرو گلسرخی و کرامت‌ دانشیان دو شاعر مارکسیست در سحرگاه ۲۹ بهمن ۱۳۵۳ش به جوخه اعدام سپرده شوند.

 گروهی که به ادعای آقای پرویز ثابتی، متهم شدند برای ربودن و گروگانگیری ولیعهد. و قصد داشتند از این طریق، رژیم پهلوی را برای آزادی زندانیان سیاسی چپگرا تحت فشار قرار دهند...

 در واقع، بقول نویسنده، خسرو گلسرخی و کرامت دانشیان، دو شخص جدا از هم بودند و براساس سناریویِ نوشته شده پرویز ثابتی، چنان به همدیگر مرتبط میگردند که گویی هر دو را با همدیگر بازداشت کردند، در حالی که گلسرخی ۲ سال قبل ‌تر از دانشیان بازداشت شده بود...

 

🌾در هر صورت، عملِ امیرحسین فطانت یعنی همکاری با ساواک و خیانت، امری نابخشودنی است هر چند در توجیه آن مینویسد: در هر صورت «کرامت دستگیر میشد. چه می گفتم و چه نمی گفتم. این طرح از همان اول شکست خورده بود و کرامت؟ حداقل ده پانزده سال زندان . . . دلم برای کرامت می سوخت. بی رغبت نبودم که شش ماهی، یک سالی باز به زندان می رفت تا از بیهودگی روزمرگی خلاص می شد . . .»

 و یا می نویسد:

 «چنین شد که من در دستگیری گروه کمک کنم و حداکثر محکومیت کرامت و علیرغم داشتن سابقه بین شش ماه تا دو سال باشد. چیزی که من فکر می کردم لازم بود و در اصل فرصتی تا از استیصالی که به آن مبتلا شده بود نجات پیدا کند. برای من سرنوشت دیگرانی که در این ماجرا دست داشتند اصلا مهم نبود حداکثر کتکی خواهند خورد و چند ماهی زندان خواهند بود و بعد پخته خواهند شد و بهتر از این بود که بالاخره دیر یا زود خودشان را به کشتن دهند».

و امیرحسین فطانت، پس از دستگیری گروه و اعدام گلسرخی و کرامت، در دیداری با آرمان (ساواک شیراز) که به او قول داده بود کرامت فقط به زندان چند ساله محکوم و سپس آزاد میشود، می گوید تو به من قول داده بودی:

 «فقط گفت : متاسفم من خیلی سعی کردم قول داده بودم اما تهران این طور تصمیم گرفته بود...» 

 

🌾انقلاب پیروز میگردد و چریکها در پی انتقام از لو دهنده گلسرخی و دانشیان برمی آیند، در مراسم سالروز اعدام گلسرخی و دانشیان در دانشگاه شیراز، نام لو دهندۀ آن گروه اعلام و حکم جزای او از سوی انقلابیون صادر می شود و امیر فطانت می نویسد: 

«بهترین دوستان من قسم خورده اند که مرا مثل فاحشه ها بزک خواهند کرد. در اسنادی که از حمله به ساختمان ساواک شیراز بدست آمده بود همکاری من در دستگیری گروه دانشیان و گلسرخی مسجل شده بود و در دانشگاه تهران و در مقر ستاد فدائیان، غیابا در دادگاه خلق محکوم به مرگ شده ام...».

و از اینجاست که آوارگی و رنج بی پایان یهودایِ مطرود و تنها، آغاز میگردد از یک طرف، تهدید به انتقام از سوی فداییان و از سوی دیگر، در تلاش نان، خروج از کشور، سفر به پاکستان، تهیه پاسپورت قلابی، سرگردان در کشورهای مختلف افغانستان، شوروی، ترکیه تا سوریه و گرفتاریهای زندانهای متعدد، حتی گدائی برای رفع گرسنگی...

و عجیب اینکه، این یهودا حتی بیشتر از خود مسیح رنج و محنت می کشد و سالهای مدیدی، صلیبِ آوارگی و شرم و انگِ خیانت بر دوش خویش...! 

کمتر کتابی وجود دارد که در آن، اینهمه رنج و مشقت و بی پناهی وجود داشته باشد و باعث گردد آدم دلش به یهودا نیز بسوزد!  

 

✅همیشه ما در قضاوتِ بین عیسی و یهودا و داوری بین شهید و خائن، یک اصل بسیار مهمی را فراموش می کنیم و آن، سیستمی است که سببِ سازِ خیانت میگردد، سیستمی که در آن، خیانت بوجود می آید و باعث میگردد یکی، عیسی گردد و دیگری یهودای خائن...

 

کتاب «یک فنجان چای بی موقع» را از اینجا دانلود کنید:


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : سه شنبه بیست و چهارم خرداد ۱۴۰۱ | 6:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

اگر پول خود را گُم کردیم ، چه قدر می ارزد

آبراهام لینکلن پسر یک کفاش بود ،

پدر او کفش های افراد مهم سیاسی را تعمیر می کرد!

آبراهام پس از سالها تلاش ، به عنوان رئیس جمهور برگزیده شد ، اولین سخنرانی او در مجلس سنای بدین صورت گذشت : 

نمایندگان مجلس از اینکه لینکلن رئیس جمهور شده بود ناراضی بودند . 

یکی از نمایندگان مخالف با عصبانیت و بی ادبی تمام از سوی جایگاه خود فریاد زد :

آبراهام! حالا که بطور شانسی رئیس جمهور شده ای فراموش نکن که می دانیم تو یک بچه کفاش بیشتر نیستی!

آبراهام لینکلن لبخندی زد و سخنرانی خود را اینطور شروع کرد : 

من از آقای نماینده بسیار بسیار ممنونم که در چنین روزی مرا به یاد پدرم انداخت ،

چه روز خوبی و چه یاد آوری خوبی! من زندگی و جایگاهم را مدیون زحمات پدرم هستم ...

 

آقایان نماینده بنده در اینجا اعلام می کنم که بنده مانند پدرم ماهر نیستم ، با این حال از دستان هنرمند او چیزهایی آموخته ام ، پس اگر کسی از شما تمایل به تعمیر کفش خود داشت با کمال میل حاضر به تعمیر کفشش خواهم بود . 

یکی ازاقدامات مهم او خاتمه بخشیدن به تاریخ برده داری بود!

 

و درپایان جمله معروف : معیار واقعی ثروت ما این است که اگر پولمان را گم کنیم ، چقدر می ارزیم .


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : چهارشنبه هجدهم خرداد ۱۴۰۱ | 19:20 | نویسنده : یوسف جلالی |

ایران و ژاپن

💥و ما همچنان بجای پرواز بر روی زمین می خزیم...!

✍️ علی مرادی مراغه ای

@Ali_Moradi_maragheie 

 

🌾امروز از صبح داشتم کتابِ دکتر یونس نابدل(متخصص روانپزشکی) را می خواندم که از تبریز برایم فرستاده بود این کتاب با عنوان«دنیا از دریچه چشم یک روانپزشک» است که حاصل سفرهای او به بیش از سی کشور جهان است.

در این کتاب، گزارشی که از ژاپن می دهد بیشتر از هر کشور دیگر مرا به فکر وامیدارد و اندوهگین ام می کند، مخصوصا گزارش کوتاهی که از وضعیت نظام آموزشی آن کشور ارائه می دهد که وقتی آنرا با نظام آموزشی خودمان که برای حضرت تتلو فالوور تربیت می کند مقایسه می کنم دود از کله ام بلند می شود!

 

🌾ژاپن شامل چهار تا جزیره اصلی و تعدادی جزایر کوچک در وسط اقیانوس است، فاقد هر گونه منابع زیرزمینی و حتی فاقد خاک کافی. در عوض، تا دلتان بخواهد آتشفشان دارد و زلزله...! اما دکتر نابدل می نویسد که راهنمای سفر با خنده و خیلی راحت به ما گفت که «اگر زلزله آمد از زلزله لذت ببرید»!.

 

چگونه است که در یک کشوری از زلزله لذت می برند و در کشوری دیگر، همان زلزله، مرگ و ماتم می آفریند؟! در زیرزمینها و منابع آن که برعکس هم هستیم اما در روی زمین نیز برعکس هم هستیم! مقایسه کنید انسان ایرانی را با انسان ژاپنی...!

 

🌾ناصرالدین شاهِ و امپراتور مِیجیِ ژاپن در یک زمان به اروپا رفتند. در آن زمان، هر دو کشور یعنی ژاپنِ میجی و ایرانِ امیرکبیر، تقریبا شبیه هم بودند و باهم آغاز کردند، حتی دارالفنون ایران دو سال زودتر از دارالفنون ژاپن بوجود آمد، اما میجی، چهل سال فرصت پیدا کرد و امیر تنها چهار سال...!

  نیشتری که در20دی 1852م در حمام فین کاشان بر آن رگ نهاده شد نه رگِ او که در واقع، رگِ پروسه نوسازی ایران بود، بطوریکه چهل و پنج سال پس از کشتن امیر، میرزا رضا کرمانی قاتل شاه در استنطاق خود، این تصویر مایوس کننده را از اوضاع و احوال ایران بدست میدهد: 

«قدرى پايتان را از خاك ايران بيرون بگذاريد در عراق عرب و بلاد قفقاز و عشق‌آباد و خاك روسيه هزار هزار رعيت بيچاره ايرانى ببينيد كه از وطن عزيز خود از دست تعدى و ظلم فرار كرده كثيفترين كسب و شغلها را از ناچارى پيش گرفته‌ اند هرچه حمال و كناس و الاغى و مزدور در آن نقاط میبينيد همه ايرانى هستند آخر اين گله‌ هاى گوسفند شما مرتع لازم دارند كه چرا كنند تا شيرشان زياد شود كه هم به بچه‌هاى خود بدهند هم شما بدوشيد نه اينكه تا شير دارند بدوشيد شير كه ندارد گوشت تنشان را بكلاشيد...»(تاریخ بیداری ایرانیان...ج1ص۸۲)

 

🌾بر گردم به کتاب دکتر نابدل. می رسم به این سطر کتاب که می نویسد:

«راهنمای سفر ما گفت اگر کیف پولتان در خیابان بیفتد، فردا می توانید برگردید و آن را بردارید»

از خواندن این سطر کیفور میشوم که یک مرتبه، قشقرقی در بیرون آپارتمان مان برپا می گردد و زنگ ما را به صدا در می آورند که«مدیر آپارتمان هستی سریعتر بیا، که دو نفر، تابلوی کوچه را کنده میخواستند ببرند، تابلو را از دست دزدها گرفته ایم!

رسیده بود بلایی ولی به خیر گذشت! سال گذشته هم دو تا نهال کاشته بودیم هر دو را برده بودند.

اسم تابلوی کوچه مان هم «بن بست بهشت» است. 

فرزندان امیرکبیر بیش از یکصدو پنجاه سال است که با بن بستِ بهشت مواجه اند و در حسرت بهشت، همچنان گرفتار و کشاکش در دوزخِ سنت و مدرنیته...!

 

✅این هم تصویرِ تابلوی «بن بستِ بهشت» ما و کتاب «دنیا از دریچه یک روانپزشک».

http://www.upsara.com/images/k467142_.jpg


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 12:19 | نویسنده : یوسف جلالی |

سیم آخر

📚"به سیم آخر زدن" از کجا اومده ؟

 

منظور از سیم (سکه نقره‌ای‌ست) و سیم آخر یعنی آخرین سکه‌ای که ته جیب مانده است. گویا قمار بازان کهنه کار، وقتی که زياد می‌باختند دست آخر به امید یافتن راه نجاتی در نومیدی آخرین سکه سیمین خود را هم خرج می‌کردند و اصطلاحا می‌گفتند: "این هم از سیم آخر" !

 

[عكس از قماربازان تهران دوره قاجار]


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : یکشنبه هشتم اسفند ۱۴۰۰ | 21:16 | نویسنده : یوسف جلالی |

باغ اسرار آمیز سنگی سیرجان

 

باغِ اسرارآمیزِ سنگی _ سیرجان

 

باغ سنگی باغی است اسرارآمیز که شبیه به هیچ یک از باغ های دیگر نیست. درختان کوتاه و بلند این باغ همگی خشک و بی بار، به صورت منظم و با فاصله از هم بدون ریشه در خاک قرار گرفته اند.

سنگ های بزرگ و کوچک در نظمی نامعین با سیم های ضخیم و طناب های بلند و محکم از شاخه های این درختان آویزان شده اند و میوه ی درختان را تداعی می کنند. درویش خان این باغ را به یاد و به جای باغ واقعی از دست رفته اش ساخته بوده است.

در خصوص پیدایش این باغ گفته می شود که در سال ۱٣۴۰ هجری شمسی، درویش خان اسفندیار پور از کشاورزان و زمین داران منطقه، در جریان اصلاحات ارضی، مقدار زیادی از زمین های خود را از دست می دهد. او که از نعمت تکلم و شنیدن محروم بوده است، به نشانه اعتراض، درخت های خشک شده باغش را با سنگ ها تزئین می کند.

درویش خان تمام سال های عمر خود را برای ساخت این باغ سنگی صرف کرد و از تکنیک های ویژه ای استفاده نمود که اسرارش ناگفته در دل خاک رفتند. آویزان کردن هر سنگ و احداث هر یک از درختان که طی سال های متمادی به انجام رسید برای شخص درویش خان از معنای خاصی برخوردار بوده است

 

 

😎😎


برچسب‌ها: تاریخی

تاريخ : پنجشنبه بیست و نهم مهر ۱۴۰۰ | 23:38 | نویسنده : یوسف جلالی |
<< مطالب جدیدتر        


.: Weblog Themes By Slide Skin:.