معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | افشین یدالهی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

تو با تمام حادثه ها فرق می کنی ...  #افشین_یداللهی  @nim_beyt

کجاست بارشی از ابر مهربان صدایت..؟

 

#حسین_منزوی

@nim_beyt

 

تو با تمام حادثه ها فرق می کنی ...

 

#افشین_یداللهی 

@nim_beyt

دوستت دارم... 

و چقدر توضیح دادن حرف های ساده سخت است...

 

#لیلا_کردبچه 

@nim_beyt


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : پنجشنبه سی ام تیر ۱۴۰۱ | 19:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم

خسته‌تر از صدای من ، گریه‌ی بی‌صدای تو

حیف که مانده پیش من خاطره‌ات به جای تو

 

رفتی و آشنای تو ، بی تو غریب ماند و بس

قلب شکسته‌اش ولی پاک و نجیب ماند و بس

 

طعنه به ماجرا بزن ، اسم مرا صدا بزن

قلب مرا ستاره کن ، دل به ستاره‌ها بزن

 

تکیه به شانه‌ام بده ، دل به ترانه‌ام بده

راوی آوارگی‌ام ؛ راه به خانه‌ام بده

 

یکسره فتح می‌شوم با تو اگر خطر کنم

سایه‌ی عشق می‌شوم با تو اگر سفر کنم

 

شب‌شکنِ صد آینه ! با شب من چه می‌کنی ؟

این همه نور داری و صحبت سایه می‌کنی ؟

 

وقت غروب آرزو ، بهت مرا نظاره کن

با تو طلوع می‌کنم ، ولوله‌ای دوباره کن

 

با تو چه فرق می‌کند زنده و مرده بودنم ؟

کاش خجل نباشم از زخم نخورده بودنم ...

💔😭M😔💘

#افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : دوشنبه پنجم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 14:48 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر گاهی مسیر جاده به بن بست می رسد

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلب خون شد و بشکست میرود

 

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

 

گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند

وقتی غبار معرکه بنشست می رود

 

اینجا یکی برای خودش حکم می دهد

آن دیگری همیشه به پیوست می رود

 

این لحظه ها که قیمت قد کمان ماست

تیریست بی نشانه که از شصت می رود

 

بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

#افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : سه شنبه نهم فروردین ۱۴۰۱ | 22:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

چیزی در گوش قاصدک ها گفته ام؛  از آرزو فراتر ...

---

 

من

امروز

آرزو ڪردم کہ اے ڪاش

ڪَل روے سینہ‌ے پیراهنت بودم

یا عطر نشستہ بر ڪَردنت

ساعت روے مچ دستت

یا تہ‌ڪَردنیہ آویختہ بہ بلور ڪَردنت

و یا

حلقہ‌اے کہ تنڪَ

انڪَشتت را در آغوش بڪَیرم ؛

 

من

اشرف مخلوقات

امروز کہ از √ تو √ دورم 

آرزوے بہ هر شڪل نزدیڪـِ

√ تو √ بودن را دارم جز انسان بودن ..!!

 

 

 

 

#علی_ڪـریمی---

 

دچار یعنی

دو چشم دارے

اما حواست 

چهار چشمی ،

پی ڪسی ست ..!!

 

 

 

 

 

سناتــــــــوو

#ادهمی_رسول---

 

 

 

آنقدر ماهرانه تمام √تو√ را دزديدم

کہ خدا هم بہ شوق آمد ..!!

 

 

 

 

 

#یداللهی_افشين

گاهی چنانم بی تو

که عبور سایه‌ای از کنارم

نگرانم می‌کند...

 

 

 

 

شمس لنگرودی

 

❤️جايٺ خالى

چقدر هوا براے دوسٺ داشتَنٺ♥️

خوب اسٺ ...

 

 

#افشين_صالحىچیزی در گوش قاصدک ها گفته ام؛ 

از آرزو فراتر .. 🍃


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : دوشنبه هشتم فروردین ۱۴۰۱ | 21:48 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر گاهی مسیر جاده به بن بست می رسد

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه‌ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلبِ خون شده بشکست، میرود

 

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هرچند مضحک‌است و پر از خنده‌های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

 

بیراهه‌ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

‌‌‎‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‎‌‌‍‌‍‌‍‌‎‌‌‎‌

 

 

افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : پنجشنبه بیست و ششم اسفند ۱۴۰۰ | 20:40 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر مگر لایق تکیه دادن نبودم ؟

🍃🦋

 

مگر لایق تکیه دادن نبودم

تو با حسرتِ شانه ی من چه کردی؟

 

 مرا خسته کردی و خود خسته رفتی

سفر کرده با خانه ی من چه کردی؟

 

 جهان من از گریه است خیسِ باران

تو با سَقف کاشانه ی من چه کردی؟

 

#افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : جمعه هشتم بهمن ۱۴۰۰ | 20:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

#افشین_یداللهی

 

یک شب دلی به مسـلخ خونم کشید و رفت

دیوانــه ای به دام جنونـم کشـــــــــــید و رفت

 

پس کوچـه های قلب مرا جســــــــــتجو نکرد

اما مـرا به عمـق درونم کشــــــــــــــید و رفت

 

شاید به پاس حرمت ویرانه های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌• @KalameJan •

••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : شنبه دوم بهمن ۱۴۰۰ | 21:54 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر در خویش سفر کردم ویرانه به ویرانه

💚💛💚

 

در خـویش سفـر کردم ویـرانـه بـه ویـرانه

 

از خواب بـه بیـداری ، افسانـه بـه افسانـه

 

با مختصری از عقـل، خوش بودم و حالم را

 

با خنـده نشان می داد دیوانـه بـه دیوانـه

 

#افشین_یدالهی

 

࿇─┅═‎═‎•♤♡♤•═‎═‎┅─࿇


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : یکشنبه دوازدهم دی ۱۴۰۰ | 22:23 | نویسنده : یوسف جلالی |

زن غریب تر از آن است که شناخته شود

"عشق"

عجیب‌تر از آن است

ڪه در یڪ زن خلاصه شود

و زن غریب‌تر از آن ڪه در یڪ

عشق شناخته شود...

 

 

 

 

#افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : شنبه بیستم آذر ۱۴۰۰ | 19:1 | نویسنده : یوسف جلالی |

شاید نمی دانی، ولی  از خود خلاصم کرده ای . . .  

شاید نمی دانی، ولی 

از خود خلاصم کرده ای . . . 

 

#افشین_یداللهی

@nim_beyt

من بی تو پریشان و تو انگار نه انگار...

 

#رویا_باقری

@nim_beyt

شبی بی یاد زلفت صبح کردن قسمت ما نیست..

 

#معنی_زنجانی

@nim_beyt

باز آی که باز آید عمر ....

 

#حافظ

@nim_beyt


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : سه شنبه نهم آذر ۱۴۰۰ | 13:26 | نویسنده : یوسف جلالی |

شايد نمی دانی ولی ،  از خود خلاصم كرده ای ...  

نمی‌رنجم اگر باور نداری عشق نابم را

 

#محمدعلی_بهمنی

@nim_beyt

 

عشق گنجی ست که افزونی اش از انفاق است..

 

#فاضل_نظری

@nim_beyt

 

شايد نمی دانی ولی ، 

از خود خلاصم كرده ای ...

 

#افشین_یداللهی

@nim_beyt.

اُلفت چه طلسمی است ،که باطل شدنی نیست.. 

 

#فاضل_نظری

 

@nim_beyt

 

موج را آغوش سنگ آرام میسازد،بمان!

 

#مژگان_عباسلو

@nim_beyt


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : پنجشنبه ششم آبان ۱۴۰۰ | 17:16 | نویسنده : یوسف جلالی |

وای بر من! تو همانی که امیدم بودی..؟

@textimix

وای بر من! تو همانی که امیدم بودی..؟ 🥺

*****

چون مومنِ تو شدم لااُبالی ام ....

 

#افشین_یداللهی 

@nim_beyt

تسکین نیابد، جانِ من صد بار اگر بینم تو را...

 

#هلالی_جغتایی

@nim_beyt

 

هرچه می‌بینم سراغی از خیالت می‌دهد...

 

#بیدل_دهلوی

@nim_beyt

 

هوشنگ ابتهاج برای این لحظه میگه که:

"آمدمت که بنگرم، گریه نمی‌دهد امان"

 

Join : @twokhati

 

‏یه سلامی محمود درویش کرده به «الذين أحبّوا فينا ما لم نُحبّه يوماً بأنفسنا»، کسانی که در ما چیزی رو دوست داشتن، که خودمون ندیدیم و دوست نداشتیم. به نظرم خیلی خوب معنای عشق رو گفته

 که یعنی در طرف مقابل چیزهایی رو پیدا کنی و دوست داشته باشی که خودش هم از شنیدنش متعجب بشه. اثرش بی‌نظیره!

 

Join : @twokhati

 

دوست داشتن به هیچ دردی نمیخوره اگر درک کردن، فهمیدن، مهم بودن، صداقت داشتن، توجه و احترام نباشه.

 

#دوخطی

 

من را دوست بدار به سانِ

گذر از یک سمت خیابان

به سمتی دیگر

اول به من نگاه کن

بعد به من نگاه کن

بعد باز هم مرا نگاه کن

 

👤جمال ثريا

 

Join : @twokhati

 

عادتمون بود کسایی که برامون جنگیدن رو کنار گذاشتیم و جنگیدیم برای کسایی که کنارمون میذارن و حالا تنهاییم...

 

#دوخطی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : دوشنبه سوم آبان ۱۴۰۰ | 21:4 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر سوزاندی ام که دلم خام تر شود

سوزاندی ام که دلم خام تر شود

وحشی شدی غزلم رام تر شود

 

آهو برای چه باید زمان صید

کاری کند که خوش اندام تر شود

 

جز اینکه از سر جانش گذشته تا

صیاد نابغه ناکام تر شود

 

آدم برای نشستن به خاک تو

باید نترسد و بدنام تر شود

 

چیزی نگفتی و گفتی نگویم و

رفتی که قصه پر ابهام تر شود

 

آن قدر گریه نکردی میان بغض

تا چشم اشک سرانجام تر شود

 

امشب کنار غزل های من بخواب

شاید جهان تو آرام تر شود

 

 

#افشین_یداللهی 

👉 Instagram

#کافه_تنهایی 

🎴 @cafe_tanhaee


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : پنجشنبه بیست و دوم مهر ۱۴۰۰ | 21:59 | نویسنده : یوسف جلالی |

تو حق نداری عاشق کشی بمانی که رفته

تو حق نداری

عاشقِ کسی بمانی

که سال‌هاست رفته؛

تو مالِ کسی نیستی، که نیست؛

تو حق نداری

اسمِ دردهای مزمنت را

عشق بگذاری؛

می‌توانی مدیونِ زخم‌هایت باشی

اما محتاجِ آنکه زخمیَت کرده، نه؛

 

دست بردار

از این افسانه‌های بی‌ سر و ته

که به نامِ عشق

فرصتِ عشق را از تو می‌گیرد؛

آنکه تو را

زخمیِ خود می‌خواهد

آدمِ تو نیست

آدم نیست؛

و تو سال‌هاست

حوای بی آدمی

حواست نیست...!

 

#افشین_یداللهی

 

⚠️


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : چهارشنبه بیست و یکم مهر ۱۴۰۰ | 18:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم

یک روز می‌آیی که من دیگر دچارت نیستم

از صبر ویرانم ولی چشم انتظارت نیستم

 

یک روز می‌آیی که من نه عقل دارم نه جنون

نه شک به چیزی نه یقین ، مست و خمارت نیستم

 

شب‌زنده داری می کنی تا صبح زاری می کنی 

تو بیقراری می کنی ، من بیقرارت نیستم

 

پاییز تو سر میرسد قدری زمستانی و بعد

گل میدهی ، نو می شوی ، من در بهارت نیستم

 

زنگارها را شسته‌ام دور از کدورت‌های دور

آیینه‌ای رو به توام ، اما کنارت نیستم

 

دور دلم دیوار نیست ، انکار من دشوار نیست

اصلا منی در کار نیست ، امن ام حصارت نیستم...

 

#افشین_یداللهی

#فقط_شعر_و_غزل 

شما هم به جمع بیش از ۵۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇

@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : سه شنبه ششم مهر ۱۴۰۰ | 6:26 | نویسنده : یوسف جلالی |

قمار عشق ندارد ندامت از دنبال

@textimix

قمار عشق ندارد ندامت از دنبال 

بباز هر دو جهان را در این قمار و برو ...

 

@textimix

خنک آن قماربازی که بباخت آن چه بودش

بنماند هیچش الا هوس قمار دیگر

 

از خود چه عاشقانه

 برونم کشید و رفت...

 

#افشین_یدالهی

 

@nim_beyt

 

بی تو شهرم قفس است ، ای همه آزادی من ...

 

#حسین_منزوی

@nim_beyt


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : دوشنبه بیست و دوم شهریور ۱۴۰۰ | 7:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

راستی تا یادم نرفته بگویم  دوستت دارم

 

خوبم !

خیلی خوب ...

مگر می‌شود 

به فکر تو بود وُ خوب نبود

تو را خیال داشت وُ بد بود ..

من خوبم قشنگِ عزیز

راستی تا یادم نرفته بگویم

دوستت دارم

نه مثل دیروز

نه مثل امروز

نه حتی مثلِ اولِ سطر ...

تو را یک جورِ دیگر دوست دارم

بیشتر از هر جور ...

 

#افشین_یداللهی

👉 Instagram

#کافه_تنهایی 

🎴 @cafe_tanhaee

توی پس کوچه ی پاییز شدم رهگذری

گر چه در کوله ی خود خاطره دارم زِ بهار...!

 

#مهنازنجفی

 

@takbeyti_nab20


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : سه شنبه دوازدهم مرداد ۱۴۰۰ | 7:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

ترانه رفتی که قصه پُر ابهام تر شود

سوزاندی‌ام که دلم خام‌تر شود

وحشی شدی غزلم رام‌تر شود

 

آهو برای چه باید زمان صید

کاری کند که خوش اندام‌تر شود

 

جز اینکه از سر جانش گذشته

تا صیاد نابغه ناکام‌تر شود

 

آدم برای نشستن به خاک تو

باید نترسد و بدنام‌تر شود

باید نترسد و بدنام‌تر شود

 

چیزی نگفتی و گفتی نگویم

و رفتی که قصه پر ابهام‌تر شود

 

چیزی نگفتی و گفتی نگویم

و رفتی که قصه پر ابهام‌تر شود

 

آن‌قدر گریه نکردنی میان بغض

تا چشم اشک سرانجام‌تر شود

 

امشب کنار غزل های من بخواب

شاید جهان تو آرام‌تر شود

 

ترانه سرا :  مرحوم افشین یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : جمعه هجدهم تیر ۱۴۰۰ | 14:36 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

 

مسلخ عشق💛

 

خواننده: #علیرضا_قربانی

 

 

‌یک شب دلی به مسلخ خونم کشید و رفت

دیوانه‌ای به دام جنونم کشید و رفت

 

پس کوچه های قلب مرا جستجو نکرد

اما مرا به عمق درونم کشید و رفت

 

یک آسمان ستاره‌ی آتش گرفته را

بر التهاب سرد قرونم کشید و رفت

 

من در سکوت و بغض و شکایت ز سرنوشت

خطی به روی بخت نگونم کشید و رفت

 

تا از خیال گنگ رهایی رها شوم

بانگی به گوش خواب سکونم کشید و رفت

 

شاید به پاس حرمت ویرانه‌های عشق

مرهم به زخم فاجعه گونم کشید و رفت

 

تا از حصار حسرت رفتن گذر کنم

رنجی به قدر کوچ کنونم کشید و رفت

 

دیگر اسیر آن من بیگانه نیستم

از خود چه عاشقانه برونم کشید و رفت

 

#افشین_یداللهی

 

 

@ghazal_sara1


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : یکشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۰ | 8:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر "تو" با قلب ویرانه من چه کردی؟

‍ #یک_اتفاق_شاعرانه

 

 

"تو" با قلب ویرانه من چه کردی؟

ببین عشق دیوانه من چه کردی

 

در ابریشم عادت آسوده بودم...

تو با "بال" پروانه ی من چه کردی؟

 

ننوشیده از جام چشم تو مستم...

خمار است میخانه ی من...چه کردی؟

 

مگر لایق تکیه دادن نبودم؟

تو با حسرت شانه ی من چه کردی؟

 

مرا خسته کردی و خود خسته رفتی...

سفر کرده ، باخانه ی من چه کردی؟

 

جهان من از گریه ات خیس باران...

تو با سقف کاشانه ی من چه کردی؟

 

#افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : یکشنبه دهم اسفند ۱۳۹۹ | 6:54 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

 

گاهی مسیر جاده به بن بست می رود

گاهی تمام حادثه از دست می رود

 

گاهی همان کسی که دم از عقل می زند

در راه هوشیاری خود مست می رود

 

گاهی غریبه‌ای که به سختی به دل نشست

وقتی که قلبِ خون شده بشکست، میرود

 

اول اگر چه با سخن از عشق آمده

آخر خلاف آنچه که گفته است می رود

 

وای از غرور تازه به دوران رسیده ای

وقتی میان طایفه ای پست می رود

 

هرچند مضحک‌است و پر از خنده‌های تلخ

بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود

 

بیراهه‌ها به مقصد خود ساده می رسند

اما مسیر جاده به بن بست می رود

 

#افشین_یداللهی


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۹ | 21:51 | نویسنده : یوسف جلالی |

من به کاری که با قلبت کرده ام یقین دارم

تردید کن

در هر چه می خواهی

هر قدر که می توانی

تا هر وقت که می دانی!

تقدیر تو تغییر نخواهد کرد...

من؛ به کاری که با قلبت کرده‌ام 

یقین دارم ...

 

#افشین_یداللهی

🦋🦋

 

بہ تـــــــــو !!

 

             محتــــــاج ترم 

 

                            تا نفســـــــم ..🦋

 

 

#لیلا_مقربی

گنج راستين يكى بيش نيست،

و آن روابط ميان آدم هاست...

 

#آنتوان_دوسنت_اگزوپری

 

هر که از خلوتِ من می‌گذرد می‌رنجد

بیش از این از منِ تنها چه خبر می‌خواهی؟

 

#علی_مقیمی

 

از دیده برون مشو که نوری

وز سینه جدا مشو که جانی

 

آن دم که نهان شوی ز چشمم

می‌نالد جان من نهانی

 

#مولانا

𝑳𝒆𝒕'𝒔 𝒔𝒂𝒚 𝒈𝒐𝒐𝒅𝒃𝒚𝒆,

 𝒊𝒇 𝒐𝒏𝒆 𝒐𝒇 𝒖𝒔 𝒊𝒔 𝒔𝒖𝒑𝒑𝒐𝒔𝒆𝒅 𝒕𝒐 𝒔𝒕𝒂𝒚,

 𝒂𝒔 𝒍𝒐𝒏𝒈 𝒂𝒔 𝒚𝒐𝒖 𝒔𝒕𝒂𝒚,

 𝒚𝒐𝒖𝒓 𝒓𝒆𝒔𝒆𝒏𝒕𝒎𝒆𝒏𝒕 𝒘𝒊𝒍𝒍 𝒄𝒐𝒎𝒆 𝒕𝒐 𝒕𝒉𝒆 𝒘𝒐𝒓𝒌 𝒐𝒇 𝒕𝒉𝒊𝒔 𝒘𝒐𝒓𝒍𝒅 𝒎𝒐𝒓𝒆 𝒕𝒉𝒂𝒏 𝒎𝒚 𝒍𝒐𝒗𝒆 ...

 

#𝑴𝒂𝒉𝒎𝒐𝒅_𝒅𝒐𝒍𝒂𝒕_𝒂𝒃𝒂𝒅𝒚

 

بیا وداع کنیم، 

اگر بنا باشد کسی از ما بماند،

 همان به که تو بمانی، 

کینه تو به کار این دنیا بیشتر می آید تا عشق من ...

 

#محمود_دولت‌آبادی

╭┅── ─ ───┅╮

    ❣ @kalamejan ❣ 

╰┅── ─ ───┅╯

 

#هوشنگ_ابتهاج

 

        با زلف 

           تو 

          کارم 

         به کجا 

     می کشد آخر

╭┅── ─ ───┅╮

    ❣ @kalamejan ❣ 

╰┅── ─ ───┅╯

#خواجوی_کرمانی

 

جانـــم از 

جام 

میِ 

عشق تو

دیوانه و مست 

 

╭┅── ─ ───┅╮

    ❣ @kalamejan ❣ 

╰┅── ─ ───┅╯

.

ما دو موجیم

       ڪه به تقدیر 

و به دلتنڪَیِ هم مجبوریم...!

 

این یڪی مانده به ساحل تنها

      آن یڪی خسته به دریا تا چند..؟


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : پنجشنبه بیست و سوم بهمن ۱۳۹۹ | 21:6 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر ‍ وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی گریبان عدم با دست خلقت می درید

وقتی ابد چشم تو را پیش از ازل می آفرید

 

وقتی زمین ناز تو را در آسمان‌ها می کشید

وقتی عطش طعم تو را با اشک‌هایم می چشید

 

من عاشق چشمت شدم، نه عقل بود وُ نه دلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

یک آن شد این عاشق شدن دنیا همان یک لحظه بود

آن‌دم که چشمانت مرا از عمق چشمانم ربود

 

وقتی که من عاشق شدم شیطان به نامم سجده کرد

آدم زمینی تر شد و عالم به آدم سجده کرد

 

من بودم و چشمان تو، نه آتشی وُ نه گِلی

چیزی نمی دانم از این دیوانگی و عاقلی

 

من عاشق چشمت شدم شاید کمی هم بیشتر

چیزی در آنسوی یقین، شاید کمی هم کیش‌تر

 

آغاز و ختم ماجرا لمس تماشای تو بود

دیگر فقط تصویر من در مردمک‌های تو بود.

 

"افشین یداللهی"🌸🌸🌸کافه شعر فرهنگیان ایران🌸🌸 🌷🌷https://t.me/joinchat/UG_CQhdw55pAr9zs1VdTFg


برچسب‌ها: افشین یدالهی

تاريخ : سه شنبه بیست و سوم دی ۱۳۹۹ | 17:32 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.