معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | شهراد میدری

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

تقصیر دلت بود که این گونه فرو ریخت

کمتر گله کن فاصله تقصیر ندارد
این دوری کم حوصله تقصیر ندارد

مجنون قدمش داغ نهاده ست به صحرا
پاهای پر از آبله تقصیر ندارد

زیر سر عشق است اجاقی که به جا ماند
خاکستر این قافله تقصیر ندارد

بی تاب نباش اینهمه با موی پریشان
این باد رها و یله تقصیر ندارد

تقصیر دلت بود که این گونه فرو ریخت
چشمان پر از زلزله تقصیر ندارد

#شهراد_میدری
#فقط_شعر_و_غزل
شما هم به جمع بیش از ۸۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید👇👇👇
@faghatsheroghazal
🌹🌹


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۳ | 10:16 | نویسنده : یوسف جلالی |

با  نام  کدام  گل،   صدایت   بزنم؟

پروانه به گیسوی رهایت بزنم

لبخند به نقش دلربایت بزنم

این گونه که سرشار بهاری، تو بگو

با نام کدام گل، صدایت بزنم؟


#شهراد_میدری


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : چهارشنبه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۳ | 4:39 | نویسنده : یوسف جلالی |

چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری

تو غلط میکنی این گونه دل از ما ببری
سر خود آینه را غرق تماشا ببری
مرده شور من ِ عاشق که تو را میخاهم
گور بابای دلی را که به اغوا ببری
چه کسی داد اجازه که کنی مجنونم؟
به چه حقی مثلن شهرت لیلا ببری؟
به من اصلن چه که مهتابی و موی تو بلند
چه کسی گفته مرا تا شب یلدا ببری؟
بخورد توی سرم پیک سلامت بادت
آه از دست شرابی که تو بالا ببری
زهر مار و عسل، از روی لبم لب بردار
بیخودی بوسه به کندوی عسلها ببری
کبک کوهی خرامان! سر جایت بتمرگ
هی نخاه اینهمه صیاد به صحرا ببری
آخرین بار ِ تو باشد که میایی در خواب
بعد از این پلک نبندم که به رویا ببری
لعنتی! عمر مگر از سر راه آوردم
که همه وعده ی امروز به فردا ببری
این غزل مال تو، بردار و از اینجا گم شو
به درک با خودت آن را نبری یا ببری

برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : جمعه دوازدهم مرداد ۱۴۰۳ | 22:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

برای  من  خیالش  هم  قشنگ  است

هوای شور و حالش هم قشنگ است

به برگ شعر، فالش هم قشنگ است

من و تو زیر باران، دست در دست

برای من خیالش هم قشنگ است


#شهراد_میدری


🥀💔


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : یکشنبه بیست و سوم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 22:22 | نویسنده : یوسف جلالی |

کتابم خیس باران حیاط است

کتابم خیس باران حیاط است
چهل برگم معطر از لغات است

اجازه! من بیایم پای تخته؟
دلم تنگ تو و آن خاطرات است... 😍

#شهراد_میدری
#مرا_معلم_عشق_تو_شاعری_آموخت
#دوازدهم_اردیبهشت
#گرامیداشت_مقام_معلم
#هر_که_عاشق_شد_معلم_میشود
#معلم_جان_روزت_مبارک💐

♥️✨♥️✨♥️


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : پنجشنبه سیزدهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 13:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  خـانه ام را باز عطرِ قـاصدک برداشته!

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸

باد از مـویت رضاخـانی لَچَک برداشـته
مخفیانه ماهِ مشروطه سَرَک برداشــته

سرخیِ لبهایِ شیرینت حسودش کرده است
هر اناری را اگـــر دیـدی تَرَک برداشـته

آنچنان زیبـا و جذابی که حتی آینــه
سرمه دانت در بغل، میلِ بزک برداشته

نه به سوهان خنده هایت نه به اخمِ گونه ات
که از آن دریاچه یِ قم هم نمک برداشته

از هر انگشـتت هنر می بارد و رنگین کمان
خَم شده از لاک ِتو یک ناخنک برداشـته

مطمئن هسـتم میایی باز هم در خوابِ من
خـانه ام را باز عطرِ قـاصدک برداشته!

🍃شهراد میدری

🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : شنبه بیست و پنجم فروردین ۱۴۰۳ | 22:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

محتاجِ هوایِ بعدِ بارانِ توام

پاییزیِ باغِ رنگ و مهمانِ توام

هم پرسه یِ برگ برگِ رقصانِ توام

با عطرِ خوشِ نسیم و بویِ نمِ خاک

محتاجِ هوایِ بعدِ بارانِ توام

#شهراد_میدری


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : دوشنبه سوم مهر ۱۴۰۲ | 13:28 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده ام

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
دختر ِ حافظ! کجایی؟ آفتاب آورده ام
زیر ِ باران، کوزه بر دوشم شراب آورده ام

خانه های ِ خشتی و پرچین ِ دورش سرو ِ ناز
شهرشیراز است یامن رو به خواب آورده ام

بس که ماندم پشت در، کوبه صدایش شد بلند
باز کن در را که شوق ِ بی حساب آورده ام

رفته بابا قصر ِ بو اسحاق یا شاه ِ شجاع؟
من هرآنچه گفته را در یک کتاب آورده ام

مادرت شاخه نبات، آن ترک شیرازی کجاست
نقره نقره تا شبستانش شهاب آورده ام

این دل است از آب ِ رکن آباد تا گلگشت ِ تو
سیب سرخی را که غرق پیچ و تاب آورده ام

لول ِ لولم شوخ ِ شیرین کار ِ شهرآشوب ِ من!
اینهمه شور و شر از شهر ِ شراب آورده ام

کج کلاه ِ ترمه پوش ِ اشرفی خلخال ِ مست!
رو به قد و قامتت خرد و خراب آورده ام

باز کن گیسوی ِ خود در آینه فالی بگیر
شاهد ِ رقص ِ تو را چنگ و رباب آورده ام

تا رز ِ قرمز بکاری روی ِ برف ِ مخملت
بوسه بوسه سهم ِدستانت خضاب آورده ام

هرچه میخاهد بگوید واعظ ِ منبر نشین
من گناه ِ عشق را جای ِ ثواب آورده ام

هفتصد سال ِ نبودن های ِ تو دیگر بس است
دوری ات را کم مگر با گریه تاب آورده ام؟

گرچه دستم خالی اما واژه هایم مال ِ تو
جای ِ مهریه برایت شعر ِ ناب آورده ام!

🍃شهراد ميدرى


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : پنجشنبه نهم شهریور ۱۴۰۲ | 5:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

آمدم با بوسه بیدارش کنم رویم نشد
از هوای ِ عشق سرشارش کنم رویم نشد

در دلم گفتم من عاشق پیشه ی ِ چشم ِ توام
خواستم آهسته تکرارش کنم رویم نشد

پلکهای ِ مخملش بر روی ِ هم عمرش بلند
خاطرم بود " آفرین " بارش کنم رویم نشد

کاش دستی بر بلور ِ خوشتراش ِ مرمرش
ترسم از این بود آزارش کنم، رویم نشد

ابر زیر ِ سر، نسیم انداخته بر روی ِ خود
دست بردم خیس ِ رگبارش کنم رویم نشد

آفتاب آورده بودم پیش ِ مهتابش مگر
باخبر از صبح ِ دیدارش کنم رویم نشد

کبک ِ ناز ِ برفی اش لم داده زیر ِ برگ ِ گل
تور وا کردم گرفتارش کنم رویم نشد

گرچه میدانستم او هرگز نمیخواهد مرا
دل زدم دریا که اصرارش کنم رویم نشد

رفتم از پیشش ولی هرچه "خدا" را خواستم
لحظه ی ِ آخر "نگهدار"ش کنم رویم نشد

#شهراد_میدری
#فقط_شعر_و_غزل
شما هم به جمع بیش از ۶۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇
@faghatsheroghazal
🌹🌹


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : یکشنبه بیست و نهم مرداد ۱۴۰۲ | 19:39 | نویسنده : یوسف جلالی |

امشب به خوابِ من بیا قویِ سپیدِ شعر

باران که آمد جایِ من یک صندلی بگذار
در کلبه ای مشرف به شیبِ جنگلی بگذار

پچ پچ بگو با پنجره، بی پرده از یک راز
لب بر لبِ آیینه هایِ صیقلی بگذار

دستی بکش رویِ غبارِ گنجه و بر میز
منجوق دوزی هایِ سبزِ ململی بگذار

تن کن همان پیراهنِ رنگِ سپیدت را
منت سرِ گلدانِ یاسِ مخملی بگذار

با من که دیگر نیستم برگرد تا دیروز
نامِ خودت را یک کلاسِ اولی بگذار

برخیز زنگِ کودکی ها خورد، باید رفت
این سوتِ آخر را برایِ "ریزعلی" بگذار

با من بیا تا کوچه باغِ برگ‌فرشِ خیس
پا رویِ خِش خِش هایِ زرد و خردلی بگذار

سردم شده در قاب می‌لرزم، بکش کبریت
کتری به رویِ هیمه هایِ جنگلی بگذار

بنشین تعارف کن به جایِ خالیِ من قند
فنجانِ چایم را کنارِ صندلی بگذار

بنویس رویِ شیشه هایِ مِه : "خداحافظ"
با اشک زیرش نقطه چین... شاید... ولی... بگذار

امشب به خوابِ من بیا قویِ سپیدِ شعر
پر در پرِ تالابِ نابِ انزلی بگذار

چون سینه ریزی از صدف، این شعر تقدیمت
آن را گُلی بر ماسه هایِ ساحلی بگذار

#شهراد_میدری


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : یکشنبه سی و یکم اردیبهشت ۱۴۰۲ | 8:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

ش نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
آمدی گریه کنی ، شعر بخوانی بروی
نامه ای خیس به دستم برسانی بروی

در سلام تو ، خداحافظی ات پیدا بود !
قصدت این بود از اول که نمانی بروی

خواستی جاذبه ات را به رخ من بکشی
شاخه ی سیب دلم را بتکانی بروی

بس نبود این همه دیوانه ی ماهت بودم ؟
دلت آمد که مرا سر بدوانی بروی ؟

جرم من ، هیچ ندانستنِ از عشق تو بود
خواستی عین قضاتِ همه دانی بروی !

باشد این جان من این تو ؛ بکُشم راحت باش
ولی ای کاش که این شعر بخوانی بروی ...

🍃شهراد میدری


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : شنبه بیست و نهم بهمن ۱۴۰۱ | 14:28 | نویسنده : یوسف جلالی |

تو باشی و  من  و  باغی  لب  رود

همان جایی که بارانش حریر است

گلش ناز و هوایش بی نظیر است

تو باشی و من و باغی لب رود

تصور کردنش هم دلپذیر است

#شهراد_میدری


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : یکشنبه یازدهم دی ۱۴۰۱ | 20:42 | نویسنده : یوسف جلالی |

درگیر ِ جرعه جرعه حاشا و تماشای ِ توام

غرقِ غرور ِ دلبری با ناز ِ مژگان تازی ات
رد می‌شوی با عشوه یِ چشمانِ از خود راضی ات

زیباتر و شیرین تر از شاخه نبات ِ حافظی
دل می بری از واژه ها با لهجه یِ شیرازی ات

اما به من که می‌رسی رویت به آن سو می‌کنی
هرچند پیچیده به شهر، آوازه یِ طنازی ات

سردی و مغروری چرا، سیاره یِ دوری چرا
بی جذبه یِ نوری چرا، وای از تو و لجبازی ات

درگیر ِ جرعه جرعه حاشا و تماشای ِ توام
بین ِ لب ِ ناراضی و بین ِ نگاه ِ "رازی" ات

تا خیره می مانم به چشمت دبه در می‌آوری
وای از تو و مستانگی هایِ شراب اندازی ات

کاری نکن زخمه شوم چون باد یک شب، تار تار
بر مویِ لَخت ِ تا کمر افتاده یِ شهنازی ات

شیطان بلا ! می‌دانم از پشت ِ نقاب ِ سرد ِ خود
گاهی به من داری نظر با حفظ ِ ظاهرسازی ات

دیشب به خوابم آمدی، بی صبر و تابم آمدی
در پرده می‌رقصید ماه از شورِ خوش آوازی ات

گفتم که شاید راه را گم کرده ای، خندیدی و
گفتی امان از دست ِ تو با این غزلپردازی ات

عاشقانه های #شهرام میدری





🌸🌸🌸 با احترام دعوتید به ضیافت غزل در کافه شعر فرهنگیان ایران🌸🌸 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻💐💐🌷🌷 🌷🌷https://t.me/joinchat/UG_CQhdw55pAr9zs1VdTFg


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : جمعه بیست و پنجم شهریور ۱۴۰۱ | 12:23 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر هیـچ هم زیبا نبودی، من تو را زیبا کشیدم

هیـچ هم زیبا نبودی، من تو را زیبا کشیدم

بی جهت اغراق کردم، دلبر و رعنا کشیدم

از "لئوناردو داوینچی" عذرخواهی می کنم که

این همه عکس ِ تو را مثل ِ "مونالیزا" کشیدم

تو نمی دانستی اصلن "شهرزاد" ِ قصه ها چیست

من هــزار و یک شب از مـــوهای ِ تو یلدا کشیدم

دلخوش ِ نیلوفری در گوشه ی ِ مرداب بودی

من تو را مهتـاب گون تا آسمان بالا کشیدم

نه عسل، گس بود طعم ِ بوسه هایی که ندادی

من چـه احمق خانه ات را قصر ِ کندوها کشیدم

چشم ِ تو معمولی اما من میان ِ شعرهایم

زورقی با پلک ِ پارو در دل ِ دریا کشیدم

من چه بی انصاف بودم با ترازوی ِ دلم که

تار ِ مویت را برابر با همــه دنیــا کشیدم

با چه رویــی بعد از این شعر ِ "نظامی" را بخوانم

بس که "مجنون" بودم و بیخود تو را "لیلا" کشیدم

مرغ ماهی خوار ِ بدترکیب! جوجه اردک ِ زشت!

باورت شد که تو را شهزاده ی ِ قوها کشیدم؟

دختــری زیباتر از تــو بعد از این بر می گزینم

دختری کـــه ناز ِ او را از همین حالا کشیدم

بعد از این خوش باش با او، میروم از خاطراتت

خاطرت آســوده باشد از خیالت پا کشیدم


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۱ | 19:37 | نویسنده : یوسف جلالی |

بغل کن بالشت را ، بعد این او بر نمی گردد

💐🍃🌿🌸🍃🌼

🍃🌺🍂

🌿🍂

🌸

💖

بغل کن بالشت را بعد از این او بر نمی گردد

بهار ِمملو از گلهـای ِ شب بو بر نمی گردد

 

خودت دستی بکش روی ِسرت خود را نوازش کن

سرانگشتی که می زد شانه بر مو برنمی گردد

 

دلت پرمی كشد می دانم اما چاره تنهایی ست

به این دریـاچه دیگر تا ابد قو بر نمی گردد

 

ببندی یا نبندی سبزه ها را بعد از این روبان

نگـــاه ِ گوشه یِ قابش به این سو بر نمی گردد

 

هوا غمگین، نفس خسـته، در و دیوار لب بسته

سکوتِ خانه سنگین و هیـاهو بر نمی گردد

 

گذشت آن خاطرات و آن حیاط و شمعدانی ها

هوایِ عصر و تخت و چای لیمو بر نمی گردد

 

همیشه آخرِ این فیلـم، جای یک نفر خالی ست

به صحنه قیصری با زخــــم چاقو بر نمی گردد

 

نوشتی تا "خداحـافظ" به روی ِ شیشه های مه

خدا هم گـــریه کرد از جمله ی "او بر نمی گردد"

 

🍃شهراد میدری 

 

🌳@bagesher🌴

🌸

🌿🍂

🍃🌺🍂

💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : چهارشنبه بیست و پنجم خرداد ۱۴۰۱ | 10:29 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر مهربان هستي ولي نامهرباني ميکني

 

مهربان هستي ولي نامهرباني ميکني

شور در سر داري و داري جواني ميکني

 

مرغ عشقي و پر از حسرت نگاهت ميکنم

دورترها مي نشيني نغمه خاني ميکني

 

تا بسوزاني دل اين شير در زنجير را

شوخ و شنگ و دلربا آهو دواني ميکني

 

من نميدانم چرا وقتي قرار بوسه نيست

باز هم لبهاي خود را ارغواني ميکني

 

مطمئن هستم براي کشتن من اينچنين

پلکها را تير و ابرو را کماني ميکني

 

روز روشن بافه بافه شانه بر مو ميکشي

روي هم ميريزي و با شب تباني ميکني

 

تا ميايم بيخيال گريه ي هر شب شوم

با خيالت ميرسي پادرمياني ميکني

 

خود بگو اصلن چه معني ميدهد اين کارها

آخرش از دست خود، من را رواني ميکني

 

عاشقي جرم است و من پرونده ام سنگين شده

بس که هر شب شعري از من بايگاني ميکني

 

🍃شهراد ميدري

 

🌳@bagesher🌴

 

🌸

🌿🍂

🍃🌺🍂

💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : دوشنبه دوم خرداد ۱۴۰۱ | 5:17 | نویسنده : یوسف جلالی |

باران پسِ پنجره بی تقصیر تست

بارانِ پسِ پنجــــره بی تقصیـــــر است

 

از جان و دلش یک نفر اینجا سیر است

 

یک صندلیِ خــالی و یک قهوه یِ تلـــخ

 

بعد از تو هوایِ جمعه ها دلگیــــر است

 

#شهراد_میدری

@shahradmeidary


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : جمعه نوزدهم آذر ۱۴۰۰ | 16:29 | نویسنده : یوسف جلالی |

پاییز هزار دفتر برگ شده است

پاییزِ هزار برگِ دفتر شده است

 

باران زده و خاطره ها تر شده است

 

با طعمِ انار و یک بغل خرمالو

 

برخیز که باغ، غرقِ "آذر" شده است

 

#شهراد_میدری

@shahradmeidary


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : دوشنبه یکم آذر ۱۴۰۰ | 13:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

برخیز ببین چا نم نم بارانی است

🍁 #دختر_باران 🍁

 

☆انگار صدایِ قدمِ مهمانی ست

♡موسیقیِ ‌خیسِ و شوقِ بی پایانی ست

 

☆عطرِ گُلِ سیب و خاکِ نم خورده یِ صبح

♡برخیز و ببین چه نم نمِ بارانی است

 

شهراد میدری


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم آبان ۱۴۰۰ | 14:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

بفرما چای با عطر گلشعر

 

بیا مهمانِ کنجِ قابِ من شو

 

سرودِ روشنِ مهتابِ من شو

 

بفرما چای با عطرِ گُلِ شعر

 

بنوش و مستِ حسِ نابِ من شو

 

#شهراد_میدری

@shahradmeidary


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : جمعه بیست و یکم آبان ۱۴۰۰ | 19:17 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر ای کاش مرا شاد نمایی و بیایی

ای کاش مرا شاد نمایی و بیایی

چون قاصدکی پر بگشایی و بیایی 

 

بارانی از ابریشم‌ و پروانه ببارد

آن لحظه که از پیله درآیی و بیایی 

 

ای وای اگر هم نفسِ خاطره باشی

از عطرِ هوا باز هوایی و بیایی 

 

زیباست اگر فرش کنم برگ به راهت

نسکافه ای و زرد و حنایی و بیایی 

 

من منتظرِ خش خشِ موسیقیِ گامت

تا پرسه زنان دل بربایی و بیایی 

 

وقتش شده دیوانه کنی بادِ خزان را

با مویِ پریشانِ طلایی و بیایی 

 

یک نیمکتِ چوبی و یک چتر و دلی تنگ

آماده که شعری بسرایی و بیایی 

 

پاییز رسیده ست و منم منتظرت باز

شاید به سرِ مهر بیایی و بیایی 

 

#شهراد_میدری

telegram.me/shahradmeidary

facebook.com/shahradmeidary

instagram.com/shahrad_meidary


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : دوشنبه هفدهم آبان ۱۴۰۰ | 8:21 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر بوسه بر شعرم زدیبا بغض گفتی عاشقی

پشتِ پلکت شعرهایِ ناب پنهان کرده ای

جنگلِ آرامشی در قاب پنهان کرده ای

 

دکمه یِ پیراهنت را باز کردی نور ریخت

در گریبانت مگر مهتاب پنهان کرده ای؟

 

اینهمه جا خُمره یِ انگورِ چشمت را چرا

زیرِ طاقِ کاشیِ محراب پنهان کرده ای؟

 

نُت به نُت سنتور را در مکتبِ مِشکاتیان

پشت پلکا پلکِ چون مِضراب پنهان کرده ای

 

روسری را پس بزن، یعنی چه از تاریخِ عشق

نسخه هایِ خطی و نایاب پنهان کرده ای؟

 

باخبر هستم اگر می گویی آهسته سلام

شوقِ خود را وقتِ دَقُ الباب پنهان کرده ای

 

بیخیالی ظاهرن میدانم اما مثلِ من

کنجِ سینه یک دلِ بی تاب پنهان کرده ای

 

خوش خرامی هایت آخر برملایش میکند

بره آهویی که از قصاب پنهان کرده ای

 

باغت آباد است اما ترس داری از حسود

سیب هایِ نوبر از ارباب پنهان کرده ای

 

آمدی دیشب به خابم، گفتمت غم را چرا

پشتِ رخساری چنین شاداب پنهان کرده ای؟

 

بوسه بر شعرم زدی با بغض گفتی عاشقی

عمری از من گرچه عشقِ ناب پنهان کرده ای

 

 #شهراد_ميدرى

#فقط_شعر_و_غزل 

شما هم به جمع بیش از ۴۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇

@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : دوشنبه بیست و سوم فروردین ۱۴۰۰ | 16:41 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر آسمان تا به زمین نم نم ِ یکریز آمد

آسمان تا به زمین نم نم ِ یکریز آمد

عطرِ کاه و گِل و بارانِ دل انگیز آمد

 

کوچه باغِ غزل آراسته با خش خشِ برگ

یک نفر از سفری خاطره آمیز آمد

 

گُُل طلا، شاخه طلا، برگ طلا، بوسه طلا

باد با دامنِ چین چینِ طلاریز آمد

 

رفت شهریورِ دم کرده یِ طهرانِ قدیم

تا نسیمی خنک از جانبِ تبریز آمد

 

باز شد پنجره و باد ورق زد گُل را

هفتمین برگه یِ تقویم سرِ میز آمد

 

ساعتِ صفر شد و "مهر"ِ دلآشوب رسید

هرچه جز عشق در این دایره، ناچیز آمد

 

تا برقصد دل و جان، رقص کنان شعله کشید

نفسِ گرمِ اجاقی که شررخیز آمد

 

چایی و تخت و حیاط و غزل آماده یِ اوست

باز کن در که به دیدارِ تو "پاییز" آمد

 

#شهراد_ميدرى

#فقط_شعر_و_غزل 

شما هم به جمع بیش از ۴۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید... 👇👇👇

@faghatsheroghazal


برچسب‌ها: شهراد میدری

تاريخ : یکشنبه هفدهم اسفند ۱۳۹۹ | 6:4 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.