معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | شهریار

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

‌دِگَر درماڹِ دردش دیر شد؛ دل

❤️شهریار

‌دِگَر درماڹِ دردش دیر شد؛ دل...


••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌•
@KalameJan
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : پنجشنبه سی ام مرداد ۱۴۰۴ | 15:39 | نویسنده : یوسف جلالی |

چشم از او ، جلوه از او

.

چشم از او ،
جلوه از او
ما چه حریفیم... ای دل!




#شهریار

@koye_rendan


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : جمعه بیست و چهارم مرداد ۱۴۰۴ | 23:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

طعنه ی غیر ندیدی که بسوزد دل تو

💠 طعنه ی غیر ندیدی که بسوزد دل تو
که بدانی که چه سخت است به خدا در به دری...
🖋 #شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : شنبه چهارم اسفند ۱۴۰۳ | 9:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

من از تو گل به تماشای خنده شادم و بس

دو چشم مست تو را باده در سبوست هنوز
سبوی کام مرا گریه در گلوست هنوز

من از تو گل به تماشای خنده شادم و بس
رقیب سفله به سودای رنگ و بوست هنوز



#شهریار

🌹💫🌹💫


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : پنجشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۳ | 23:56 | نویسنده : یوسف جلالی |

شوریده و شیدا بیا ...


گر یار ما خواهی شدن
شوریده و شیدا بیا ...


~ شهریار

❥˙ @Official_Hich ˙❥


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : جمعه بیست و سوم آذر ۱۴۰۳ | 19:7 | نویسنده : یوسف جلالی |

با چون منے , بغیر محبت روا نبود..


استاد شهریار یجور دیگش رو گفته:

از من گذشت و من هم از او بگذرم ولی

با چون منے , بغیر محبت روا نبود..!!!


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : دوشنبه دوازدهم آذر ۱۴۰۳ | 15:45 | نویسنده : یوسف جلالی |

دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود

هردم چو توپ می‌زندم پشت پای وای
کس پیش پای طفل نیفتد که وای وای

دیر آشناتر از تو ندیدم ولی چه سود
بیگانه گشتی ای مه دیرآشنای وای

در دامنت گریستن سازم آرزوست
تا سر کنم نوای دل بی‌نوای وای

سوز دلم حکایت ساز تو می‌کند
لب بر لبم بنه که برآرم چو نای وای

آخر سزای خدمت دیرین من حبیب
این شد که بشنوم سخن ناسزای وای

جز نیک و بد به جای نماند چه می‌کنی
نه عشق من نه حسن تو ماند به جای وای

ای کاش وای وای منش مهربان کند
گر مهربان نشد چه کنم ای خدای وای

من شهریار کشور عشقم گدای تو
ای پادشاه حسن مرنجان گدای وای

#شهریار 🌸🌸🌸 با احترام دعوتید به ضیافت غزل در کافه شعر فرهنگیان ایران🌸🌸 🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻🌻💐💐🌷🌷 🌷🌷https://t.me/joinchat/UG_CQhdw55pAr9zs1VdTFg


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۴۰۳ | 16:55 | نویسنده : یوسف جلالی |

خوشم من با تب عشقت

خوشم من با تب عشقت
طبیب آمد جوابش کن

🍁🍂


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه بیستم آبان ۱۴۰۳ | 12:46 | نویسنده : یوسف جلالی |

زندگی نامه مختصر  شهریار

*واپسین معشوقه ایران درگذشت...!


برچسب‌ها: شهریار

ادامه مطلب
تاريخ : سه شنبه شانزدهم مرداد ۱۴۰۳ | 17:26 | نویسنده : یوسف جلالی |

عشق وجود دارد

عشق وجود دارد؛ فقط
بعضی‌ها مِثل آیدا می‌مانند؛ شاملو می‌سازَند..
بعضی‌ها هم مثل ثریا می روند ؛ شهریار را می‌کُشَند..


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه چهاردهم مرداد ۱۴۰۳ | 11:57 | نویسنده : یوسف جلالی |

دل از ما مهربانان مشکنید

دل از ما مهربانان مشکنید
ورنه قاضی در قضا
نامهربانی می کند ...
#شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه دهم تیر ۱۴۰۳ | 4:0 | نویسنده : یوسف جلالی |

این زمان یوسفِ من نیز به من بازرسان

خدایی که به یعقوب رساندی یوسف

این زمان یوسفِ من نیز به من بازرسان



شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه نهم اردیبهشت ۱۴۰۳ | 23:20 | نویسنده : یوسف جلالی |

خزان عشق نبینی، که من به هر دمی ای گل

خزان عشق نبینی، که من به هر دمی ای گل

در آرزوی شکوفائی و بهار تو بودم...


شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : چهارشنبه هشتم فروردین ۱۴۰۳ | 3:50 | نویسنده : یوسف جلالی |

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست

کاروان آمد و دلخواه به همراهش نیست
با دل این قصه نگویم که به دلخواهش نیست

کاروان آمد و از یوسف من نیست خبر
این چه راهیست که بیرون شدن از چاهش نیست

#شهریار

🍁 کانال تخصصی استاد شهریار

🍁 @shahryar_org


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : چهارشنبه هشتم آذر ۱۴۰۲ | 9:48 | نویسنده : یوسف جلالی |

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم

در وصل هم ز عشق تو ای گل در آتشم
عاشق نمی‌شوی که ببینی چه می‌کشم


@molanatarighat

#شهریار
.


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه سی ام مهر ۱۴۰۲ | 11:47 | نویسنده : یوسف جلالی |

چه  غربتی داشته #شهریار وقتی گفته؛

چه غربتی داشته #شهریار وقتی گفته؛

"آزرده دل از کوی تو رفتیم و نگفتی
کی بود؟ کجا رفت ؟ چرا بود و چرا نیست"


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : پنجشنبه سی ام شهریور ۱۴۰۲ | 13:13 | نویسنده : یوسف جلالی |

امشب دلم از آمدنت سرشار است

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
قصد رفتن کرده ای تا باز هم گویم بمان
بار دیگر می کنم خواهش؛ ولی اصرار، نه...

گه مرا پس می زنی؛ گه باز پیشم می کشی
آنچه دستت داده ام نامش دل است؛ افسار، نه...

🍃

🍃🌻🍃🌻🍃🌻

امشب دلم از آمدنت سرشار است
فانوس به دست کوچه ی دیدار است

آن گونه تو را در انتظارم که اگر ،
این چشم بخوابد آن یکی بیدار است

🍃ایرج زبردست


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم بهمن ۱۴۰۱ | 12:1 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر  ‌ناز ﺁﻥ ﺍﺧﻤﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ

💐🍃🌿🌸🍃🌼
🍃🌺🍂
🌿🍂
🌸
💖
‌ناز ﺁﻥ ﺍﺧﻤﺖ ﮐﻪ ﻭﻗﺘﯽ ﻟﺐ ﺯ ﻟﺐ ﻭﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...
ﮔﻮﺵ ﺷﯿﻄﺎﻥ ﻛﺮ ﻋﺠﺐ، ﺁﺷﻮﺏ ﺑﺮ ﭘﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...

ﯾﺎ ﺑﻪ ﻭﻗﺖ ﺻﺤﺒﺖ ﺍﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪِ ﺭﺳﻮﺍ ﮐﺮﺩﻧﺖ...
ﻧﺎﺯ ﺗﻬﺪﯾﺪﺕ ﮐﻪ ﻫﯽ ﺍﻣﺮﻭﺯ ﻭ ﻓﺮﺩﺍ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...

ﻣﻦ ﮐﻪ ﮔﻔﺘﻢ ﺍﺧﻢ ﮐﻤﺘﺮ ﻛﻦ ﺩﻟﻢ ﺳَﺮ ﻣﯽ ﺭﻭﺩ...
ﮐﺎﺵ ﻣﯽ ﺩﯾﺪﯼ ﮐﻪ ﺑﺎ ﺍﺧﻤﺖ ﭼﻪ ﻏﻮﻏﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...

ﺩﻟﺒﺮﯼ ﺑﺎ ﻫﺮ ﻗﺪﺭ ﺍﺧﻤﺖ، ﻧﮕﻮ ﺍﯾﻦ ﻃﻮﺭ ﻧﯿﺴﺖ...
ﯾﺎﺱ ﺍﻓﺸﺎﻧﯽ ﻣﻌﻄّﺮ، ﮔﺮ ﭼﻪ ﺣﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...

ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺍﯾﻦ ﻣﻦ ﻫﺴﺘﻢ ﻭ ﻣﻬﻤﺎﻧﯽ ﺍﺣﺴﺎﺱ ﻭ ﺗﻮ...
ﯾﮏ ﻧﻔﺲ ﺍﺯ ﻋﻤﻖ ﺍﯾﻦ ﺣﺲ ﺭﺍ ﺗﻤﺎﺷﺎ ﻣﯽ ﮐﻨﯽ...

🍃شهریار


🌳@bagesher🌴
🌸
🌿🍂
🍃🌺🍂
💐🍃🌿🌸🍃🌼


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : چهارشنبه پنجم بهمن ۱۴۰۱ | 13:12 | نویسنده : یوسف جلالی |

تار و پودم! تو بگو با دل تنها چه کنم؟ "

شهریار یه جوری درموندگی و دلتنگی رو به قشنگی معنا کرد که بعد از اون هیچکس هیچوقت نمیتونه:
" بی تو با قافله غصه و غم ها چه کنم؟
تار و پودم! تو بگو با دل تنها چه کنم؟ "

#DRRUNK
@giioomeh


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : چهارشنبه بیست و هفتم مهر ۱۴۰۱ | 10:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

شهریار » گزیدهٔ غزلیات

چو بستی در بروی من به کوی صبر رو کردم
چو درمانم نبخشیدی به درد خویش خو کردم

چرا رو در تو آرم من که خود را گم کنم در تو
به خود باز آمدم نقش تو در خود جستجو کردم

خیالت ساده دل تر بود و با ما از تو یک رو تر
من اینها هر دو با آئینه دل روبرو کردم

فشردم باهمه مستی به دل سنگ صبوری را
زحال گریهٔ پنهان حکایت با سبو کردم

فرود آ ای عزیز دل که من از نقش غیر تو
سرای دیده با اشک ندامت شست و شو کردم

صفائی بود دیشب با خیالت خلوت ما را
ولی من باز پنهانی ترا هم آرزو کردم

ملول از نالهٔ بلبل مباش ای باغبان رفتم
حلالم کن اگر وقتی گلی در غنچه بو کردم

تو با اغیار پیش چشم من می در سبو کردی
من از بیم شماتت گریه پنهان در گلو کردم

حراج عشق وتاراج جوانی وحشت پیری
در این هنگامه من کاری که کردم یاد او کردم

ازین پس شهریارا ما و از مردم رمیدنها
که من پیوند خاطر با غزالی مشک مو کردم

#شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : جمعه هجدهم شهریور ۱۴۰۱ | 16:46 | نویسنده : یوسف جلالی |

فال من خوب نيامد که به يارم برسم!!

لحظه ی دیدنت
انگار که یک حادثه بود ...

حیف چشمان تو
این حادثه را دوست نداشت ...

باران_نیکراه

قسم بہ چشم تو ڪه ڪور باد چشمانم

اڪَر بہ غیر تـو با دیڪَرے نظـر دارم

#حسین_منزوے


❀࿐❁❁❁࿐❀

راه کج بود نشد تا به ديارم برسم!!!

فال من خوب نيامد که به يارم برسم!!!

#شهریار
❀࿐❁❁❁࿐❀

هر نڪَاهی محرم رنڪَ لطیف عشق نیست

پرده اے از اشڪ بر رخسار می بایدڪشید

#صائب_تبریزے
❀࿐❁❁❁࿐❀



.


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : سه شنبه یکم شهریور ۱۴۰۱ | 8:44 | نویسنده : یوسف جلالی |

چشم از او جلوه از او ما چه حریفیم ای دل...

.ــــــــــ🍃🌸🌷🌸🍃ــــــــــ.

چشم از او
جلوه از او
ما چه حریفیم
ای دل...


#شهریار

._🍃🌸🌷🌸🍃_.


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : پنجشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۱ | 6:29 | نویسنده : یوسف جلالی |

خاطره ی شنیدنی استاد شهریار از کلیسا رفتن .

خاطره ی شنیدنی استاد شهریار از کلیسا رفتن .

در حدود سال ۱۳۲۰ در یکی از روزها، عصر هنگام ، با استاد صبا و استاد عبادی در حالی که سرخوش بودیم ، به بیرون زدیم ، استاد صبا گفتند که در کلیسای ارامنه ، مراسمی برپاست ، آنجا برویم و از نزدیک شاهد مراسم باشیم.

کلیسا داخل کوچه ای قرار داشت.آن روزها مثل حالا همه جا آسفالت نبود. اکثر کوچه ها پر از گل ولای بود. مشکل می توانستی کفشی تمیز در پای کسی ببینی. ما گل و لای کوچه جلودارمان نبود .جوانی مان گل کرد و رفتیم. دختر خانمی مسیحی که بسیار زیبا و ملوس و دلربا بود ، به طرف کلیسا می رفت. چکمه برقی که آن روزها مد شده بود به پا داشت و با ژست مخصوصی راه می رفت . بی اختیار به دنبالش روان شدیم. زمانی که هر سه ما در زیبایی آن دختر ترسا چیزی می گفتیم، استاد عبادی گفتند که شهریار چرا خاموشی؟ جای شعر این جاست.

استاد صبا هم نظر ایشان را تائید کردند. بی درنگ شروع کردم و استاد صبا هم یادداشت می کردند.

دختر مسیحی گام هایش را آهسته کرده بود و کاملا گوشش با ما بود:

ای پری چهره که آهنگ کلیسا داری

سینه مریم و سیمای مسیحا داری

گرد رخسار تو روح القدس آرد به طواف

چو تو ترسا بچه، آهنگ کلیسا داری

آشیان در سر زلف تو کند طایر قدس

که نهالِ قدِ چون شاخه ی طوبا داری

جز دل تنگ من ای مونس جان،جای تو نیست

تنگ مپسند دلی را که در او جا داری

مه شود حلقه به گوش تو که گردن بندی

فلک افروزتر از عقد ثریا داری

به کلیسا روی و مسجدیانت در پی

چه خیالی مگر ، ای دختر ترسا داری ؟!

پای من در سر کوی تو به گل رفت فرو

گر دلت سنگ نباشد گل گیرا داری

آتشین صاعقه ام بر سر سودایی زد

دختر این چکمه برقی که تو در پا داری

دگران خوشگل یک عضو و تو سرتاپا خوب

آنچه خوبان همه دارند ، تو تنها داری

آیت رحمت روی تو به قرآن ماند

درشگفتم که چرا مذهب عیسا داری

کار آشوب تماشای تو کارستان کرد

راستی نقش غریبی و تماشا داری

کشتی خواب به دریاچه اشکم گم شد

تو به چشمم که نشینی دل دریا داری

شهریارا ز سر کوی سهی بالایان

این چه راهی است که با عالم بالا داری

وقتی به خود آمدیم ، دیدیم که چند نفر از بزرگان ارامنه از در کلیسا خارج شدند و ما را با احترام تمام به داخل کلیسا راهنمایی کردند. وارد شدیم .عده ای ما را شناختند. با احترام هرچه تمام تر ما را نواختند و خواستند که در مراسم شان شرکت کنیم. دختر مسیحی همه چیز را به حاضران شرح داد. به دستور منسوبان دختر ، پذیرایی خوبی از ما به عمل آمد.

از من خواستند که شعر را بخوانم. با اینکه خجالت می کشیدم اما اصرار حاضران مرا وادار کرد تا شعر را از استاد صبا بگیرم و بخوانم. استاد صبا ، ویلون یکی از نوازندگان حاضر و همچنین استاد عبادی، تار یکی از آنها را گرفتند و مرا همراهی کردند. بزمی شاعرانه تشکیل شد و تا نصف شب ادامه داشت. صبا و عبادی غوغا کردند. آن شب از شب هایی بود که هرگز فراموش نمی کنم .حالا حساب کنید اگر این داستان در مورد یک دختر مسلمان پیش آمده بود ،چه خونها ریخته میشد و چه جنگها در پی داشت .واقعا چرا ما چنین گشته ایم🥺🤔😟

بر گرفته از کتاب : در خلوت شهریار ( ۲ ) صفحه ۸۸ نشر آذران، تبریز


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : چهارشنبه بیست و ششم مرداد ۱۴۰۱ | 19:15 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر بی مرز تر از عشقم بی خانه تر از باد

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد

ای فاتح بی لشگرِ من خانه ات آباد

 

تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار

قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

 

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد!

 

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم

مجنونم و یک شاعرِ دیوانه‌ی دل شاد

 

دستم به جدایی برسد، رحم ندارم

بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

 

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما

ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

 

تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر

این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد ....

 

#شهریار

💜☔️💜☔️💜☔️💜☔️💜


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : پنجشنبه پنجم خرداد ۱۴۰۱ | 14:21 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر تا کی در انتظار گذاری به زاری ام

تا کی در انتظار گذاری به زاری‌ام

باز آی بعد از اینهمه چشم‌انتظاری‌ام

 

دیشب به یاد زلف تو در پرده‌های ساز

جانسوز بود شرح سیه‌روزگاری‌ام

 

بس شِکوه کردم از دل ناسازگار خود

دیشب که ساز داشت سرِ سازگاری‌ام

 

شمعم تمام گشت و چراغ ستاره مرد

چشمی نماند شاهد شب‌زنده‌داری‌ام

 

طبعم شکار آهوی سر در کمند نیست

مانَد به شیر، شیوه‌ی وحشی شکاری‌ام

 

شرمم کشد که بی تو نفس می‌کشم هنوز

تا زنده ام بس است همین شرمساری‌ام

 

#شهریار☘☘


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : دوشنبه دوازدهم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 16:53 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است

اینکه از دور تماشا کنمت سنگین است

در دلم باشی و حاشا کنمت سنگین است

 

بعد هر بغض که شاعر بشوی می فهمی

هر کجای غزلم جا کنمت سنگین است

 

تلخ باشی و دم از واژه ی شیرین بزنی

پشت هر قافیه پیدا کنمت سنگین است

 

هی نخوابی و دلم شور دلت را بزند

او برانگیزد و پروا کنمت سنگین است

 

نکند فاش شود پیش کسی غربت ما

ترس از این قصه که رسوا کنمت سنگین است 

 

نقش چشمان تو در قتل دلم مشهود است

شب به شب از سر دل وا کنمت سنگین است..

 

✍شاعر: #شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : پنجشنبه هشتم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 22:5 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد

بی مرز تر از عشقم و بی خانه تر از باد

ای فاتح بی لشگرِ من خانه ات آباد

 

تا کی بنویسم که تو می آیی و هر بار

قولِ "سرِ خرمن بدهی" ، دست مریزاد

 

حافظ به تمسخر به دلم گفت فلانی

دیریست که دلدار پیامی نفرستاد!

 

دور از تو فقط طعنه خورِ مردمِ شهرم

مجنونم و یک شاعرِ دیوانه‌ی دل شاد

 

دستم به جدایی برسد، رحم ندارم

بد شد "گذرِ پوست به دبّاغ نیفتاد"

 

با اینکه دلم گفته مدارا کنم اما

ای داد از این دوری و از عشق تو بی داد

 

تلخ است اگر دوریِ شیرین به خدا شکر

این قرعه ی عشق است که افتاده به فرهاد ....

 

#شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : یکشنبه چهارم اردیبهشت ۱۴۰۱ | 18:21 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی

راهی به خدا دارد خلوتگه تنهایی...

آنجا که روی از خود ، آنجا که به خود آیی...

 

هر جا که سری بردم در پرده تو را دیدم... 

 تو پرده نشینی و من گمشده هر جایی...

 

بیدار تو تا بودم رویای تو می دیدم...

بیدار کن از خوابم ای شاهد رویایی...

 

از چشم تو می خیزد هنگامه ی سر مستی...

وز زلف تو می زاید انگیزه ی شیدایی...

 

هر نقش نگارینت چون منظره ی خورشید... 

مجموعه ی لطف است و منظومه ی زیبایی...

 

چشمی که تماشاگر در حُسن تو باشد نیست...

در عشق نمی گنجد این حُسن تماشایی...

 

#استاد_شهریار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : جمعه هشتم بهمن ۱۴۰۰ | 8:50 | نویسنده : یوسف جلالی |

هیچ نباشد ، چون تو هستی ، همه هست

#شهریار 

 

در انتظار تو چشمم سپید گشت

            و غمی نیست

اگر قبول تو افتد فدای چشم سیاهت

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌• @KalameJan •

••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••#

سعدی 

 

و هیچ نباشد

چون تو هستی

همه هست....

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌• @KalameJan •

••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••#

محتشم_کاشانی

 

                 رسید نغمه ای از 

              باده‌نوشی تو به گوشم

           که چون خم می و چو ننای 

             نی به جوش و خروشم

 

‌‌‎‌‌‌‎‌‎‌‌• @KalameJan •

••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••#

رهی‌معیری

 

زآن روز که دیدمت

شبی خوابم نیست

ای کاش ندیده بودم

آن روز تو را

 

•      @KalameJan        •

••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••#

هبة_هاجر

 

حُزنکِ لایُلام

اَنأ لَو کُنتُ حزناً 

لَتَمَنَّیتُ اَن اسکنَ صَدرِک

 

حزن و اندوهت را ملامتی نیست

من نیز اگر اندوه بودم

آرزویم بود که در سینه‌ات بنشینم.

 

‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‌‌‌‌‌• @KalameJan •

••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••.

 

       تـ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ꨄـو را دوست دارم

 

               حتی در گذر یک ثانیه

 

          #بهرام___دلداده 

 

👌👌🌹🍂

‏«کم كيف حالك كانت تعني اشتقت لك

 و لم يفهموا».

و چه بسیار «حالت چطوره؟» هایی

که معنی‌اش «دلم برایت تنگ شده» بود

و نفهمیدند.

 

#نزار_قبائى

🍂🍂🍂🍂


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : دوشنبه سیزدهم دی ۱۴۰۰ | 15:10 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر مست آمدمای پیر که مستانه بمیرم

مست آمدم اي پير كه مستانه بميرم

مستـــانه در این گـــوشـــه ی میـــخانه بمیـرم

 

درویشــــــــم و بگــــذار قلـنـــــدر منـشــــانه

کاکل همه افشان به ســـر شــانه بمیــــرم

 

میخانه به دور ســـــــر من چــــرخد و اینـــم

پیـــمــان که به چــرخیــــــدن پیمانه بمیــرم

 

من بلبــــل عشـــاق به دامی نشـــــوم رام

در دام تو هــــم بی طــمــــع دانه بمیـــــــرم

 

شمعی و طواف حرمی بود که می خواست

پروانـه بــزایــم مــن و پــروانـه بمیــــــــــــــرم

 

مــن در یتیــمـــــم صدفـــم سیــنه دریاست

بگذار یتـیـــمانه و دردانــه بمیــــــــــــــــــــرم

 

بیـگانـه شــمـــردند مـــرا در وطن خـــویــش

تا بی وطن و از هـمـــه بیــــگانه بمیــــــــرم

 

گو نی زن میــخــانه بـگــــو جــان به لب آور

تا با تـــب و لب بــــــر لب جــانــانه بمیـــــرم

 

آن ســـلســــله ی زلـف که زنار دلـــــم بــــــود

در گردنـــــم آویز که دیــــــوانه بمیــــــــــــــرم

 

ایـن دیـر مغـان ته چــک ایران قدیـــــم است

اینجاست که من بی چک و بی چانه بمیرم

 

در زنــدگی افســـانه شـــدم در هـــمه آفاق

بگذار که در مرگ هــــم افســــانه بمیــــــرم

 

در گوشـــه ی کاشـــانه بســـی سوختـــم اما

آن شمع نبودم كه به كاشانه بميرم

 

سرباز جهادم من و از جبهه ی احرار

انصاف کجا رفته که در خانه بمیرم

 

 

مرحوم استاد شهريار


برچسب‌ها: شهریار

تاريخ : شنبه یازدهم دی ۱۴۰۰ | 18:2 | نویسنده : یوسف جلالی |
        مطالب قدیمی‌تر >>


.: Weblog Themes By Slide Skin:.