اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
«#عطار»
Musician: Mohammadreza Shajarian
#کلام_عارفان در کانال عارفان
@molanatarighat
برچسبها: عطار
تو چه دانی کز که باز افتادهای
در چنین شیب از فراز افتادهای
تو چه دانی تا ترا که پرورید
از برای چه در اینجا آورید
تو چه دانی تا ترا چون ساختند
بوالعجب چه طرفه معجون ساختند
در میان آتش و باد نفس
میپزی هر لحظه دیگرگون هوس
تو چه دانی کاتش تو از کجاست
باد خدمت کار جانت از چه خاست
تو چه دانی تا چه مییابی ز خاک
روز و شب غافل شده از جان پاک
تو چه دانی تا کدامین ره روی
از کدامین ره بدان درگه روی
تو چه دانی تا که معشوقت که بود
روز اول عین محبوبت که بود
تو چه دانی کاین فلکها بهر چیست
هر زمان کردن قَران از بهر کیست
تو چه دانی تا قلم چه سرنوشت
تخم تو افلاک از بهر چه کشت
تو چه دانی تا چه خواهد بد ترا
بی وفا از خویش میجویی وفا
تو چه دانی کارگاه جسم و جان
کز کجا پیدا نمودت جسم و جان
تو چه دانی فهم غیب ای بیخبر
کز وجود خود نمییابی اثر
تو چه دانی تا ده و دو برج را
بر وجودت چون نوشته ماجرا
تو چه دانی کافتاب از بهر تو
گشت گردان در میان شهر تو
تو چه دانی تا قمر آنجا که بود
بر فلک بهر تو نقشی مینمود
#شیخ_عطار_نیشابوری
@Molana79
برچسبها: عطار
عطّار، (۵۵۳ -۶۲۷) شاعر سفرهای روحانی است. منطقالطیر او، که به ظاهر سخن از پرواز مرغان به سوی سیمرغ دارد، در معنی، رمزی است از سلوکِ عارفان و سیر معنوی ایشان در طریق معرفت. مصیبتنامه نیز سفری است روحانی، با قلمروهایی دیگر و از مسیری دیگر، امّا به سوی همان مقصد که در منطقالطیر دیده میشود و پایان هر دو سفرنامه یکی است.
اگر بخواهیم راهنامه و نقشهٔ این سفر را در چند سطر ترسیم کنیم بدینگونه خواهد بود که سالک فکرت، یعنی قهرمان اصلی این منظومه برای حلِّ مشکل معرفتی خویش به تمام کائنات از جماد و نبات و حیوان، تا عناصر اربعه، تا بهشت و دوزخ، تا فرشتگانِ مقرّب و عرش کرسی، تا انبیای اولوالعزم، به همه رجوع میکند و از همه در حلِّ مشکلِ خویش یاری میطلبد و همه درین راه اظهار عجز میکنند. هرگاه که سالکِ فکرت به یکی از مخاطبان خویش رجوع میکند و نومید میشود، نزد پیر خود باز میگردد و حالت درماندگی خود را بیان میدارد و پیر در چند جمله وضعیّت و جایگاه آن کسی را که سالکِ فکرت تهیدست و نومید از او بازگشته است، برای سالک توضیح میدهد. در پایان این سفرنامهٔ روحانی، وقتی که سالک فطرت در نقطهٔ نهایی این سلوک و سرانجامِ این پرسشها قرار میگیرد در مییابد که همهٔ جستجوهای او بیهوده بوده است و آنچه او در طلب آن عمر و نیروی خویش را به هدر داده است جز در درون او و ذاتِ او نبوده است. وقتی که درمییابد که همه چیز را باید از خود و از ذاتِ خود طلب کند، از جان خویش میپرسد که وقتی تو اصل همه چیز هستی چرا مرا این همه در رنج طلب افکندی و در سراسر کائنات به سیر و سفر و جستجو واداشتی؟ جانِ سالک میگوید: تا قدر مرا بدانی. به زبان عطّار:
گفت: تا قدرم بدانی اندکی
زانکه چون گنجی به دست آرد یکی
گر دهد آن گنج دستش رایگان
ذرّهای هرگز نداند قدرِ آن
مصیبتنامه عطّار،مقدمه، تصحیح و تعلیقات محمد رضا شفیعی کدکنی، تهران: سخن، ۱۳۸۶، ص: ۳۵ - ۳۶
برچسبها: عطار
وگفت: هیچ چیز عارف را تیره نکند و همه تیرگیها با او روشن بود.
و گفت: از دلها دلی است که زنده به نور فهم از خدای .
و گفت: قناعت گرفتن قوت از خدای .
و گفت: هیچ چیز نیست از عبادات نافعتر از اصلاح خواطر.
و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار زیرا که مقدمه همه چیزها است که هرکه را اندیشه درست شد بعد از آن هرچه بر وی برود از افعال و احوال همه درست بود.
«عطار»ذکر ابوتراب نخشبی
#کلام_عارفان در
کانال عارفان
@molanatarighat
برچسبها: عطار
و گفت: قبله پنج است کعبه است که قبلۀ مؤمنان است و یدگر بیت المقدس که قبله پیغامبران و امتان گذشته بوده است و بیت المعمور بآسمان که آنجا مجمع ملایکه است و چهارم عرش که قبله دعاست و جوانمردان را قبله خداست فاینماتولو افثم وجه الا و گفت: این راه همه بلا و خطرست ده جای زهرست یازدهمین جای شکرست.
«عطار»ذکر عارفان
#کلام_عارفان
@molanatarighat
برچسبها: عطار
@molanatarighat
نه ز ایمانم نشانی، نه ز کفرم رونقی
در میان این و آن درمانده حیران #چون کنم!
#عطار
.
برچسبها: عطار
به هر کویی مرا تا کی دوانی
ز هر زهری مرا تا کی چشانی
چو زهرم میچشاند چرخ گردون
به تریاک سعادت کی رسانی
گهی تابوتم اندازی به دریا
گهی بر تخت فرعونم نشانی
برآری برفراز طور سینا
شراب الفت وصلم چشانی
چو بنده مست شد دیدار خود را
خطاب آید که موسی لنترانی
ایا موسی سخن گستاخ تا چند
نه آنی که شعیبم را شبانی
من آنم که شعیبت را شبانم
تو آنی که شبانی را بخوانی
منم موسی تویی جبار عالم
گرم خوانی ورم رانی تو دانی
شبانی را کجا آن قدر باشد
که تو بیواسطه وی را بخوانی
سخن گویی بدو در طور سینا
درو در و گهر سازی نهانی
ایا موسی تو رخت خویش بربند
که تا خود را به منزلگه رسانی
نه ایوبم که چندین صبر دارم
نیم یوسف که در چاهم نشانی
برون آمد گل زرد از گل سرخ
مکن در باغ ویران باغبانی
نشان وصل ما موی سفید است
رسول آشکارا نه نهانی
زهی عطار کز بحر معانی
به الماس سخن در میچکانی
«عطار»غزلیات
کلام_عارفان
@molanatarighat
برچسبها: عطار
آتش عشق تو در جان خوشتر است
جان ز عشقت آتشافشان خوشتر است
هر که خورد از جام عشقت قطرهای
تا قیامت مست و حیران خوشتر است
تا تو پیدا آمدی پنهان شدم
زانکه با معشوق پنهان خوشتر است
درد عشق تو که جان میسوزدم
گر همه زهر است از جان خوشتر است
درد بر من ریز و درمانم مکن
زانکه درد تو ز درمان خوشتر است
مینسازی تا نمیسوزی مرا
سوختن در عشق تو زان خوشتر است
چون وصالت هیچکس را روی نیست
روی در دیوار هجران خوشتر است
خشک سال وصل تو بینم مدام
لاجرم در دیده طوفان خوشتر است
همچو شمعی در فراقت هر شبی
تا سحر عطار گریان خوشتر است
«عطار»غزلیات
کانال_عرفای_کهن
برچسبها: عطار
چون جهان میبگذرد، بگذر تو نیز
ترک او گیر و بدو منگر تو نیز
زانک هر چیزی که آن پاینده نیست
هرک دلبندد درو دل زنده نیست
#شیخ_عطار_نیشابوری
@Molana79
برچسبها: عطار
عزم آن دارم که امشب نیم مست
پای کوبان کوزهٔ دُردی به دست
سر به بازار قلندر در نهم
پس به یک ساعت ببازم هرچه هست
تا کی از تزویر باشم خودنمای
تا کی از پندار باشم خودپرست
پردهٔ پندار میباید درید
توبهٔ زهاد میباید شکست
وقت آن آمد که دستی بر زنم
چند خواهم بودن آخر پایبست
ساقیا در ده شرابی دلگشای
هین که دل برخاست غم در سر نشست
تو بگردان دور تا ما مردوار
دور گردون زیر پای آریم پست
مشتری را خرقه از سر برکشیم
زهره را تا حشر گردانیم مست
پس چو عطار از جهت بیرون شویم
بی جهت در رقص آییم از الست
برچسبها: عطار
پروانه به شمع گفت: آخر نظری
شمعش گفتا: ز من نداری خبری
پروانهٔ شمعی دگرم من همه شب
تو میسوزی از من و من از دگری
**********
پروانه که شمع دلگشایش افتاد
دلبستگی گره گشایش افتاد
گردِ سرِ شمع پایکوبان میگشت
جان بر سرش افشاند و به پایش افتاد
********
چون شمعِ جمال خود به پروانه نمود
پروانه ز شوقِ او فرود آمد زود
شمعش گفتا: چه بود گفت: آمدهام
تا جمله تو باشم و نمییارم بود
برچسبها: عطار
پروانه به شمع گفت: «از روزِ نخست
چون کشته شوم بر سرت از عهد درست
زنهار به اشکِ خود بشویی تو مرا»
شمعش گفتا: «شهید رانتوان شست»
********
پروانه به شمع گفت: یارم باشی
گفتا که اگر کشتهٔ زارم باشی
دَرْ رو به میان آتش و پاک بسوز
گر میخواهی که در کنارم باشی
**********
پروانه به شمع گفت: من بیش از تو
خون میگریم به درد بر خویش از تو
چون تو سر زندگی نداری اینجا
در پای تو مُردم و شدم پیش از تو
*******
پروانه به شمع گفت: چون خوش افتاد
حالی که مرا با چو تو سرکش افتاد
گویند که در سوخته افتد آتش
این سوختهٔ تو چون در آتش افتاد
******
پروانه به شمع گفت: میسوزم خویش
شمعش گفتا که نیستی دور اندیش
یک لحظه تو سوختی و رستی از خویش
من شب تا روز سوختن دارم پیش
********
پروانه به شمع گفت: چندی سوزم
شمعش گفتا: سوختنت آموزم
تو پر سوزی به یکدم و من همه شب
میسوزم و میگریم و میافروزم
برچسبها: عطار
دل از طرب زمانه برداشتنیست
وافزونطلبی ما کم انگاشتنیست
تا چند چو کرم پیله بر خویش تنیم
چون هرچه تنیدهایم بگذاشتنیست
#عطار_نیشابوری
مختارنامه، عطار نیشابوری، تصحیح محمدرضا شفیعی کدکنی، انتشارات سخن
برچسبها: عطار
«...دلم از کار جهان گرفته است.
آمدهام تا مرا بخواهی،
که دلم بر هیچکس قرار نمیگیرد
اِلّا به تُ...»
#تذکرةالاولیاء
📙 #عطار_نیشابوری
♡
@Molana79
برچسبها: عطار
جوینده، یابنده است یا یابنده، جوینده؟
«... پیش جنید شد. اندوهگن بود. جنید گفت: «چه بوَدت؟» شبلی گفت: «در طلب و وجد خوضی میکنم تا غلبه کدام را بوَد.» جنید گفت: «مَنْ طَلَبَ وَجَدَ.» شبلی گفت: «لا بَل مَنْ وَجَدَ طَلَبَ.» او گفت هر که طَلَب کند یابد. شبلی گفت نه؛ هر که یابد طَلَب کند.»
ـ ذکر شیخ ابوبکر شبلی، تذکرةالاولیاء ـ
استاد شفیعی کدکنی در تعلیقات خود بر این حکایت مینویسد:
«... تقابلِ نظر شبلی و جنید یکی از بنیادیترین آموزشهای صوفیه است. سنایی گفته است: «همه چیز را تا نجویی نیابی / جز این دوست را تا نیابی نجویی»، یعنی شناخت حق امری است آن سَری و از عطای اوست.
انصاری هروی نیز گفته است: «همه چیز پیش جویند پس یابند؛ او را پیش یابند پس جویند» ـ در هرگز و همیشهی انسان، ص۱۸۲ ـ
پیش از انصاری ابوالحسن خرقانی گفته است: «در همه کارها پیش طلب بُوَد پس یافت، إلا درین حدیث که پیش یافت بوَد پس طلب.» ـ تعلیقات بر تذکرة الاولیاء، ص ۱۴۰۰ ـ
بِلِز پاسکال، فیلسوف و الهیدان فرانسوی [۱۶۲۳ – ۱۶۶۲]، مدعی شد این کلمات را از خدا در تجربهای معنوی شنیده است:
«تو جستوجویم نمیکردی اگر از پیش مرا نیافته بودی!» ـ نیایش: پژوهشی در تاریخ و روانشناسی دین، فریدریش هایلر؛ ترجمهی شهابالدین عباسی، نشر نی ـ
من همیشه در رویارویی با این طرزِ نگاه، حیران شدهام. آنچه ابوبکر شبلی، خواجه عبدالله انصاری، ابوالحسن خرقانی و سنایی گفتهاند و نظیر آن را از پاسکال، فیلسوف و الاهیدان مسیحی نقل کردم، حاوی نکتهای کمتر شنیده شده است. اینان میگویند آنکه خدا را جستوجو میکند در حقیقت او را یافته است، چه اگر یافته نبود، خود را وقف جستوجوی او نمیکرد. مگر میشود غائبان از او، طالبان راستین او باشند؟ در نگاه اینان، خداوند در انتهای مسیرِ جستوجو نیست، بلکه در هر نَفَس فردی است که صادقانه در جستوجوی اوست. اگر میخواهیم بدانیم چه کسی خدا را یافته است، باید بنگریم چه کسی صادقانه در جستوجوی اوست. واقعیت این است که بسیاری از خداباوران بیشتر حولِ عقیدهای درباب خدا آرام گرفتهاند و خبری از شوقِ جستوجو و شور آرزوی خدا در آنان نیست. در تلقّی عارفانی که از آنان نام رفت، خدا تنها در سیری جستوجوگرانه است که در ما ساکن میشود. آن هم نه در انجام و انتهای مسیر، بلکه در تمام مدتی که صادقانه در طلب اوییم. اما طلب صادقانهی خدا چگونه است؟ آیا صِرف کنجکاویهای ذهنی و بررسیهای فکری به معنای جستوجوی خداست؟ در تلقّی عارفانی که ذکرشان رفت چنین نیست. شاید این حکایت که در شأن ابوبکر شبلی آمده است بیانگر آن روحیهی زنده و تپندهای باشد که عارفان از آن به «طَلَب» نام میکردند و میگفتند هر که اهل طلب است، خدا را یافته است:
«و از او میآید که یک بار چند شبانروز در زیرِ درختی رقص میکرد و میگفت: «هوهوهو.» گفتند: «این چه حال است؟» گفت: «این فاخته بر درخت میگوید: کوکوکو، من نیز موافقتِ او را میگویم هوهوهو.» تا شبلی خاموش نشد فاخته خاموش نشد.» ـ تذکرة الاولیاء، به تصحیح استاد شفیعی کدکنی ـ
این حکایت به بیانی دیگر در «بُستانالعارفین» آمده است:
«... روزی در بوستان شد. فاختهئی دید که میگفت: «کوکو؟» شبلی بدوید و دامنی درم آورد و بر درخت میانداخت و میرقصید و نعره میزد. جنید بغدادی را خبر کردند که شبلی چنین میکند. جُنید بیامد. او را بدان حال بدید. گفت: «یا بابکر! چه بوَد؟». گفت: «نبینی که فاخته دوست را طلب همیکند. میگوید کوکو؟ من بر درخت، بر وی نثار کردم و میگویم هوهو!» ـ به نقل از: سیبی و دو آینه: در مقامات و مناقب عارفان فرهمند، قاسم هاشمی نژاد، نشر مرکز ـ
به ما همواره گفتهاند هر که او را بجوید مییابد. و البته این حرف در جای خود معنای درستی دارد. اما کمتر شنیدهایم که هر جستوجوی صادقانهای خود نشانهای است بر اینکه او را پیشتر یافتهایم. مُنتها آنچه لازم است در آن تأمل کنیم این است که جستوجو و طلبی که عارف از آن حرف میزند، درگیری پیوستهی ذهنی و اشتغال به پرسشهای فلسفی نیست. طلب و جستوجوی عارف، طلبی است وجودی به هوای هر نشانهای در سرتاسر قلمروِ وجود و نه جستوجویی ذهنی در طلب قرینهای در فضای اندیشهها و نظمهای فلسفی.
هوهوی شورمندانهی ابوبکر شبلی در تأثر از «کوکو» گفتنهای فاختهای بر سر درخت، نمونهای گویاست از کیفیت آن جستوجویی که منظور عارفان است.
@molanatarighat
صدیق قطبی
برچسبها: عطار
و گفت :
عشق سه است
یکی سوزنده،
یکی افروزنده،
و یکی سازنده.
@molanatarighat
#شیخ_ابوالحسن_خرقانی
#تذکرة_الاولیا_عطار
.
برچسبها: عطار
نقل است که آن روز که بلایی بدو نرسیدی گفتی: الهی! نان فرستادی، نان خورش میباید. بلایی فرست تا نان خورش کنم.
روزی بوموسی از شیخ پرسید: بامدادت چون است؟
گفت: مرا نه بامداد است و نه شبانگاه.
و گفت به سینة ما آوازی دادند که: ای بایزید! خزاین ما از طاعت مقبول و خدمت پسندیده پراست. اگر مارا میخواهی چیزی بیاور که ما را نبود.
گفتم: خداوندا! آن چه بود که تو را نباشد؟
گفت: بیچارگی و عجز و نیاز و خواری و شکستگی.
و گفت: به صحرا شدم عشق باریده بود. و زمین تر شده بود. چنانکه پای مرد به گلزار فرو شود، پای من به عشق فرو میشد.
و گفت: از نماز جز ایستادگی تن ندیدم، و از روزه جز گرسنگی ندیدم. آنچه مراست از فضل اوست، نه از فعل من.
عطار (ذکر بایزید بسطامی)
کانال_عرفای_کهن
برچسبها: عطار
... و ابلیس
از آنگونه نيست که در تصورِ توست.
ابليس ، زخمخورده عشق است.
به عشقی که به حق داشت ، از سجده غیر ، سر پیچید.
بدان كه در عشق ، ثباتقدم از آن بیش، ميسر نیست.
به آدم سجده نکرد و خويش ، رانده درگاه ساخت ، زيرا که #عشق ، اجازتش نمیداد سرفرود آوردن به هیچ، درگاه دیگر.
ابلیس پیشوای عاشقان بود و سرآهنگ موحدان!
(#تذکره_الاولیاء /
#عطار_نیشابوری /
ذکر #حسين_منصور_حلاج/
بررسی،تصحیح متن ،توضیحات و فهارس : دکتر #محمد_استعلامی
چاپ پنجم ۱۳۳۶)
شبلی گفت: از یوسف اسباط پرسیدند که: غایت تواضع چیست؟
گفت: آنکه از خانه بیرون آئی، هر که را بینی، چنان دانی که بهتر از توست.
(#تذکره_الاولیاء /
#عطار_نیشابوری /
ذکر #یوسف_اسباط/
بررسی،تصحیح متن ،توضیحات و فهارس : دکتر #محمد_استعلامی
چاپ پنجم ۱۳۳۶
نقلست که یک روز با جمعی میرفت، جماعتی جوانان میآمدند و فساد میکردند تا به لب دجله رسیدند.
یاران گفتند: یا شیخ! دعا کن تا حق تعالی این جمله را، غرق کند تا شومی ایشان از خلق منقطع شود.
معروف گفت: دستها بردارید.
پس گفت: الهی چنانکه درین جهان عیش شان خوش داری در آن جهانشان عیش خوش ده.
(#تذکره_الاولیاء /
#عطار_نیشابوری /
ذکر #معروف_کرخی/
بررسی،تصحیح متن ،توضیحات و فهارس : دکتر #محمد_استعلامی
چاپ پنجم ۱۳۳۶)
برچسبها: عطار
#عطار
به هر راهی که دانستم
فرو رفتم به بوی تو
کنون عاجز فرو ماندم
رهی دیگر نمیدانم.
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ 📕 ❥┈┈┈••
برچسبها: عطار
#کرامت ، در زبان #صوفیه ، به معنای عملِ معجزهگون است. خرقِ عادت. (لفظ معجزه را برای انبیا به کار میبرند، و کرامت را برای اولیا. جز این، معجزه به قصد تحدّی انجام میشود، امّا کرامت نه.)
هرچه #تصوف بیشتر به کژراهه رفت، صحبت از کرامتهای آنچنانی هم بیشتر شد. کارهای محیّرالعقولی که در متون اصیل و کهن تصوّف دیده نمیشود.
حق این است که کرامت را باید در «باور و رفتارِ» عارفانِ راستین جستجو کرد. آنها که کرامت، ایمان راسخشان بود. ایمانی چنان استوار که گویِ سبقت از کوه میربود.
#فضیل_عیاض ، راهزنی بود که توبه کرد و از گرمروانِ راه عشق شد. شرح حال فضیل را از زبان #عطار بشنوید:
نقل است که سی سال لبِ او هیچ خندان ندیده بودند. مگر آن روز که پسرش بمرد تبسّمی بکرد.
گفتند: «خواجه این چه وقتِ آن است؟»
گفت: «دانستم که خدای راضی بود به مرگِ پسرِ من. موافقتِ رضایِ او را تبسّمی بکردم.»
کرامت، چیزی جز این نیست.
#عرفان
#عطار
#تصوف
برچسبها: عطار
جملگی در حکم سه پروانه ایم
در جهان عـاشقـان، افسانه ایم
اولی خود را به شمع نزدیک کرد
گفت: آری من یافتم معنای عشق
دومی نزدیک شعله بال زد
گفت: حال، من سوختم در سوز عشق
سومی خود داخل آتش فکند
آری آری این بود معنای عشق
عطار نیشابوری
برچسبها: عطار
ای شب، تو طریقِ زلفِ جانان داری
یعنی نتوان گفت که پایان داری
ای صبح، مرا جان به لب آمد امشب
آخر نفَسی بزن، اگر جان داری
#عطار
برچسبها: عطار
یا رب! همه اسرار، تو میدانی تو
اندازهٔ هر کار، تو میدانی تو
زین سِرّ که در نهاد ما میگردد
کس نیست خبردار،تو میدانی تو
«عطار»مختارنامه
کانال_عرفای_کهن
برچسبها: عطار
و گفت نماز و روزه بزرگ است ؛ لیک «کبر» ، «حسد» و «حرص» از دل بیرون کردن نیکوتر است ...
- عطار نیشابوری
- تذکرة الأولیاء
@Official_Hich
برچسبها: عطار
نقل است که شبلی گفت: آن شب به سر گور او شدم و تا بامداد ناز کردم. سحرگاه مناجات کردم و گفتم: الهی! این بندهٔ تو بود ،مؤمن و عارف و موحد! این بلا با او چرا کردی؟
خواب بر من غلبه کرد.به خواب دیدم که قیامت است و از حق فرمان آمدی، که این از آن کردم که سرّ ما با غیر گفت!
نقل است که شبلی گفت: منصور را بخواب دیدم. گفتم: خدای تعالی با این قوم چه کرد؟
گفت: بر هر دو گروه رحمت کرد. آنکه بر من شفقت کرد، مرا بدانست و آنکه عداوت کرد، مرا ندانست، از بهر حق عداوت کرد. بایشان رحمت کرد که هر دو معذور بودند.
و یکی دیگر بخواب دید،که در قیامت ایستاد، جامی در دست و سر بر تن نه.
گفت: این چیست ؟ گفت: این جام بدست سر بریدگان میدهد!
( #تذکره_الاولیاء
#عطار_نیشابوری
ذکر: #حسین_منصور_حلاج
بررسی ،تصحیح متن ،توضیحات و فهارس : دکتر #محمد_استعلامی
چاپ پنجم ، ۱۳۳۶ )
@tak_bit_ha
برچسبها: عطار
و گفت: اندیشه خویش را نگاه دار زیرا که مقدمه همه چیزها است که هرکه را اندیشه درست شد بعد از آن هرچه بر وی برود از افعال و احوال همه درست بود.
«عطار»ذکر ابوتراب نخشبی
کانال_عرفای_کهن
برچسبها: عطار
وحدت وجود به روايت عطار
انديشههاى اساسى ابن عربى در دو اصل وحدت وجود و ولايت خلاصه مىشود. مسئلۀ وحدت وجود را در فصّ اول و مسئلۀ ولايت را در فصّ دوم از فصوص آورده است و هر دو مسئله پيش از ابن عربى درميان عرفا سابقه داشته است. نزديكترين و پختهترين بيان را دربارۀ وحدت وجود پيش از ابن عربى در عطار داريم و اين غزل او معروف است كه گويد:
اى روى دركشيده به بازار آمده
خلقى بدين طلسم گرفتار آمده
غيرِ تو هرچه هست سراب و نمايش است
كاينجا نه اندك است و نه بسيار آمده
بحريست غير ساخته از موجهاى خويش
ابريست عينِ قطره عدد بار آمده
يك عينِ متفق كه جز او ذرهاى نبود
چون گشت ظاهر اين همه اغيار آمده
عكسى ز زيرِ پردۀ وحدت عَلَم زده
در صد هزار پرده پديدار آمده
در خود پديد كرده ز خود سرِّ خود دمى
هجده هزار عالمِ اسرار آمده
زلفِ تو پيشِ روى تو افتاده دادخواه
روى تو پيشِ زلف به زنهار آمده
اى ظاهرِ تو عاشق و معشوق باطنت
مطلوب را كه ديد طلبكار آمده
بويى به جانِ هركه رسيدهست ازين حديث
از كفر و دين هرآينه بيزار آمده
مثنوىهاى عطار در بيان همين مسئلۀ وحدت وجود است و هم او است كه در مقدمۀ منطق الطير گويد:
درنگر كاين عالم و آن عالم اوست
نيست غيرِ او و گر هست آن هم اوست
جمله يك ذات است اما متصف
جمله يك حرف و عبارت مختلف
مرد مىبايد كه باشد شهشناس
كو شناسد شاه را در صد لباس
اى ز پيدايىِ خود بس ناپديد
جملۀ عالم تو و كس ناپديد
جان نهان در جسم و تو در جان نهان
اى نهان اندر نهان اى جانِ جان
اى درونِ جان برونِ جان تويى
هرچه گويم «آن نهاى»، هم آن تويى
منطق الطير داستان سى مرغ است كه در طلب سيمرغ به قاف مىروند و آخر سر در پايان سفر كه حاجب بارگاه عزت پرده را بالا مىزند و آفتاب قرب بر مرغان مىتابد آن سى مرغ سيمرغ را در خود و خود را در سيمرغ مىيابند:
هم ز عكسِ روى سيمرغِ جهان
چهرۀ سيمرغ ديدند آن زمان
چون نگه كردند آن سى مرغ زود
بىشك اين سى مرغ آن سيمرغ بود
در تحير جمله سرگردان شدند
مىندانستند اين تا آن شدند
خويش را ديدند سيمرغِ تمام
بود خود سيمرغ سى مرغِ مدام...
بىزفان آمد از آن حضرت خطاب
كآينهست اين حضرتِ چون آفتاب
هركه آيد خويشتن بيند در او جان و تن هم جان و تن بيند در او چون شما سى مرغ اينجا آمديد سى در اين آيينه پيدا آمديد
گر چل و پنجاه مرغ آييد باز
پردهاى از خويش بگشاييد باز
گرچه بسيارى به سر گرديدهايد
خويش را بينيد و خود را ديدهايد
در مصيبتنامۀ عطار سالك پس از آنكه چهل منزل سلوك را طى مىكند و از جبرئيل و ميكائيل و آدم و موسى و عيسى و محمد (ص) مىگذرد و عالم حس و خيال و عقل و دل را پشتسر مىگذارد، به منزل جان مىرسد و آنجاست كه مىشنود:
روح گفت اى سالكِ شوريدهجان
گرچه گرديدى بسى گِردِ جهان
صد جهان گشتى تو در سوداى من
تا رسيدى بر لبِ درياى من
آنچه تو گم كردهاى، گر كردهاى
هست آن در تو، تو خود را پردهاى
سالك، القصه، چو در درياى جان
غوطه خورد و گشت ناپرواى جان
جانش چندان كز پس و از پيش ديد
هر دو عالم ظلِّ ذاتِ خويش ديد
کلام عارفان در
#کانال_عرفای_کهن
برچسبها: عطار
دیدهور مردی به دریا شد فرود
گفت: «ای دریا چرا هستی کبود؟
جامهی ماتم چرا پوشیدهای؟
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای؟»
داد دریا آن نکودل را جواب:
«کز فراق دوست دارم اضطراب
چون ز نامردی نِیَم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
خشک لب بنشستهام مدهوش من
ز آتش عشق آب من شد جوشزن
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهی جاوید گردم بر درش
ور نه چون من صدهزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب»
#عطار_نیشابوری
🔜 join 👉 #کانال_چای_قند_پهلو
┈┅━❀❤️❀━┅┈
@ghandpahlouu
┈┅━❀❤️❀━┅❤️
برچسبها: عطار
@avaye_marft
🍂
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وانکس که ترا بیتو کند یار تو اوست
#حــضــرتــ__مــولــانــا
@avaye_marft
🍂
دست و پا و پر و بال
دل من منتظرند
تا که عشقش چه کند
عشق جز احسان چه کند
#حضرت__مولانــــا
@avaye_marft
🍂
هم بادیهٔ عشق تو بیپایان است
هم درد محبّتِ تو بیدرمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست؟
هر کو رهِ تو نیافت، سرگردان است ...
#شیخ_عطار_نیشابوری
@avaye_marft
🍂
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
#جناب_سعدیهو الحق
@avaye_marft
🍂
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو بجان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
#ابوسعید_ابوالخیر
برچسبها: عطار



