دیدهور مردی به دریا شد فرود
گفت: «ای دریا چرا هستی کبود؟
جامهی ماتم چرا پوشیدهای؟
نیست هیچ آتش، چرا جوشیدهای؟»
داد دریا آن نکودل را جواب:
«کز فراق دوست دارم اضطراب
چون ز نامردی نِیَم من مرد او
جامه نیلی کردهام از درد او
خشک لب بنشستهام مدهوش من
ز آتش عشق آب من شد جوشزن
گر بیابم قطرهای از کوثرش
زندهی جاوید گردم بر درش
ور نه چون من صدهزاران خشک لب
میبمیرد در ره او روز و شب»
#عطار_نیشابوری
🔜 join 👉 #کانال_چای_قند_پهلو
┈┅━❀❤️❀━┅┈
@ghandpahlouu
┈┅━❀❤️❀━┅❤️
برچسبها: عطار
@avaye_marft
🍂
آنکس که سرت برید غمخوار تو اوست
وان کو کلهت نهاد طرار تو اوست
وانکس که ترا بار دهد بار تو اوست
وانکس که ترا بیتو کند یار تو اوست
#حــضــرتــ__مــولــانــا
@avaye_marft
🍂
دست و پا و پر و بال
دل من منتظرند
تا که عشقش چه کند
عشق جز احسان چه کند
#حضرت__مولانــــا
@avaye_marft
🍂
هم بادیهٔ عشق تو بیپایان است
هم درد محبّتِ تو بیدرمان است
آن کیست که در راه تو سرگردان نیست؟
هر کو رهِ تو نیافت، سرگردان است ...
#شیخ_عطار_نیشابوری
@avaye_marft
🍂
در رفتن جان از بدن گویند هر نوعی سخن
من خود به چشم خویشتن دیدم که جانم میرود
#جناب_سعدیهو الحق
@avaye_marft
🍂
ما دل به غم تو بسته داریم ای دوست
درد تو بجان خسته داریم ای دوست
گفتی که به دلشکستگان نزدیکم
ما نیز دل شکسته داریم ای دوست
#ابوسعید_ابوالخیر
برچسبها: عطار
آن که آسان
میسپارد جان
به دیدارت
منم..!!!!
فروغی_بسطامی
@avaye_marft
🍂
دستارم و جبه و سرم هر سه به هم
قیمت کردند به یک درم چیزی کم
نشنیدستی تو نام من در عالم
من هیچکسم هیچکسم هیچکسم
#حــضــرتــ__مــولــانــا
@avaye_marft
🍂
تا حاصل دردم سبب درمان گشت
پستیم بلندی شد و کفر ایمان گشت
جان و دل و تن حجاب ره بود کنون
تن دل شد و دل جان شد و جان جانان گشت
#حضرت__مولانــــا
@avaye_marft
🍂
در آرزوی رویت ای آرزوی جانم
دل نوحه کنان تاچند،جان نعرهزنان تاکی
بشکن به سر زلفت این بند گران از دل
بر پای دل مسکین این بند گران تا کی
#عطار_نیشابوری
برچسبها: عطار
هرگز دل پر خون را خرم نکنی دانم
مجروح توام دانی مرهم نکنی دانم
ای شادی غمگینان چون تو به غمم شادی
یکدم دل پر غم را بی غم نکنی دانم
هر روز وفاداری من بیش کنم دانی
مویی ز جفاکاری تو کم نکنی دانم
گفتی که اگر خواهی تا عهد کنم با تو
گر عهد کنی با من، محکم نکنی دانم
آن روز که دل بردی گفتی ببرم جانت
ای راحت جان و دل این هم نکنی دانم
با خیل گرانجانان بنشستهای و یکدم
عطار سبکدل را خرم نکنی دانم
#عطار_نیشابوری
برچسبها: عطار

#عراقی
چو آنجا که تویی کس را گذر نیست!
ز که پرسم، که داند؟
تا کجایی....؟!
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••
#عطار_نیشابوری
ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش
گر وصال است از تو قِسمَم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••
برچسبها: عطار
و گفت: در شب باید که بخسبیم
و در روز باید که بخوریم و بخرامیم؛
پس به منزل کی رسیم...؟
#عطار_نیشابوری
#شب_بخیر
🌙
برچسبها: عطار

@avaye_marft
🍂
کم مباد
از خانهٔ دل پای تو
#حضرت__مولانــــا
@avaye_marft
🍂
جهانی راز دارم مانده در دل
که را گویم چو یک مَحرم ندارم
#عطارنیشابوری
برچسبها: عطار
#فروغیبسطامی
دل نداند که فدای سر جانان چه کند
گر فدای سر جانان نکند جان چه کند
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••#
عطار
با قربتِ معشوق
مرا کاری نیست
اندیشهٔ فکر او
تمام است مرا
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••
برچسبها: عطار
شهر طلب
این طلب در ما هم از ایجاد توست
رستن از بیداد، يارب، داد توست
بی طلب، تو این طلب مان داده ای
بی شمار و حد، عطاها داده ای
(دفتر اول 1337)
طلب، نخستین شهر یا وادی عشق است. یعنی اولین گام به سوی حق یا به قول عطار به سوی «آشیان سیمرغ». شیخ فریدالدین عطار نیشابوری (وفات 618 هجری قمری) که از عارفان بزرگ ایران است، کتاب شعری دارد به نام «منطق الطیر». این کتاب از شاهکارهای ادب و عرفان است. موضوع این کتاب این است که: پرندگان (مرغان) برای انتخاب پادشاه خود، به راهنمایی هدهد (شانه بسر) عازم آشیان سیمرغ می شوند. برخی از این پرندگان از همان شروع عذر و بهانه می آورند و بقیه آغاز سفر می کنند. برای رسیدن به آشیان سیمرغ می بایست از هفت وادی وصحرای سخت و از موانع بسیار بگذرند. به تدریج در هر وادی، یکایک پرندگان بازمی گردند و یا از پای در می آیند و نمی توانند این راه پر خطر را طی کنند. فقط ۳۰ مرغ خود را به آشیان سیمرغ می رسانند. وقتی می رسند، جز خود که «سی مرغ» بودند، کسی را آن جا نمی یابند. آنگاه مفهوم «سیمرغ» را در می یابند.
مهدی سیاح زاده/و چنین گفت مولوی/ص 535
برچسبها: عطار
عشقهایی بس حقیر
رابطه ای که به ما آرامش و لذت میدهد ، عشق است؟!
عشق همان مالکیت و بهره بردن است؟!
اگر در حین این رابطه ، رابطه ی جدیدی پیدا شود با لذت و آرامش بیشتر،
تکلیف رابطه ی قبلی چه میشود؟!
دقیقا اسم چگونه رابطه ای را میتوان عشق گذاشت؟!
@khodshenasi7
گل گرفتارِ خزان زندگیست
ای برادر، عشق گل افسردگیست
رو به سوی سرو دل کن ای فقیر
درگذر زین عشق های بس حقیر
رو به سیمرغِ ازل کن ای رفیق
رو مگردان تو زمردان طریق
عطار
برچسبها: عطار

@avaye_marft
🍂
من عاشقِ عشق و عشقْ هم عاشق من
تَنْ عاشقِ جان آمد و جانْ عاشقِ تن
گَهْ من آرم دو دست اَنْدَر گردن
گه او کَشَدم چو دلربایانْ گردن
#حضرت__مولانــــا
@avaye_marft
🍂
سوز ما با عشــق او قوت نداشت
گرچه ما هر دم قــویتر سوختیم
چون بدو ره نی و بی او صبر نی
مضطرب گشتیم و مضطـر سوختیم
#عطارنیشابوری
#فیض_کاشانی
دل و دین و عقل و هوشم
همه را بر آب دادی
ز کدام باده ساقی
به من خراب دادی
دل عالمی ز جا شد
چه نقاب بر گشودی
دو جهان به هم بر آمد
چه به زلف تاب دادی
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ 📗 ❥┈┈┈••
برچسبها: عطار
جنبش اول که قلم برگفت
حرف نخستین ز سخن درگرفت
پرده خلوت چو برانداختند
جلوت اول به سخن ساختند
تا سخن آوازه دل در نداد
جان تن آزاده به گل در نداد
چون قلم آمد شدن آغاز کرد
چشم جهان را به سخن باز کرد
بی سخن آوازه عالم نبود
این همه گفتند و سخن کم نبود
در لغت عشق سخن جان ماست
ما سخنیم این طلل ایوان ماست
خط هر اندیشه که پیوستهاند
بر پر مرغان سخن بستهاند
نیست درین کهنه نوخیزتر
موی شکافی ز سخن تیزتر
اول اندیشه پسین شمار
هم سخنست این سخن اینجا بدار
تاجوران تاجورش خواندهاند
واندگران آندگرش خواندهاند
گه بنوای علمش برکشند
گه بنگار قلمش درکشند
او ز علم فتح نمایندهتر
وز قلم اقلیم گشایندهتر
گرچه سخن خود ننماید جمال
پیش پرستنده مشتی خیال
ما که نظر بر سخن افکندهایم
مرده اوئیم و بدو زندهایم
سرد پیان آتش ازو تافتند
گرم روان آب درو یافتند
اوست درین ده زده آبادتر
تازهتر از چرخ و کهن زادتر
رنگ ندارد ز نشانی که هست
راست نیاید بزبانی که هست
با سخن آنجا که برآرد علم
حرف زیادست و زبان نیز هم
گرنه سخن رشته جان تافتی
جان سر این رشته کجا یافتی
ملک طبیعت به سخن خوردهاند
مهر شریعت به سخن کردهاند
کان سخن ما و زر خویش داشت
هر دو به صراف سخن پیش داشت
کز سخن تازه و زر کهن
گوی چه به گفت سخن به سخن
پیک سخن ره بسر خویش برد
کس نبرد آنچه سخن پیش برد
سیم سخن زن که درم خاک اوست
زر چه سگست آهوی فتراک اوست
صدرنشین تر ز سخن نیست کس
دولت این ملک سخن راست بس
هرچه نه دل بیخبرست از سخن
شرح سخن بیشترست از سخن
تا سخنست از سخن آوازه باد
نام نظامی به سخن تازه باد
" عطار "
برچسبها: عطار
تا چشم باز کردم، نور رخ تو دیدم
تا گوش برگشادم، آواز تو شنیدم
چندان که فکر کردم، چندان که ذکر گفتم
چندان که ره سپردم، بیرون ز تو ندیدم
تا کی به فرق پویم؟ جمله تویی، چه گویم؟
چون با منی چه جویم؟ اکنون، بیارمیدم
عمری به سر دویدم، گفتم مگر رسیدم
باد ست هرچه دیدم، جز باد می ندیدم
فریاد من از آن است، کاندر پس درم من
در بسته ماند بر من، وز دست شد کلیدم
عطار را به کلی، از خویشتن فنا کن
چون در فنای عشقت، ذوق بقا چشیدم
حضرت عطار
.╲\ ╭🌼🍃
╭ 🌼 ╯
🌼╯\╲🍃
برچسبها: عطار
جانا ! حدیث حسنت در داستان نگنجد
رمزی ز راز عشقت در صد زبان نگنجد
سودای زلف و خالت در هر خیال ناید
اندیشه وصالت جز در گمان نگنجد
هرگز نشان ندادن از کوی تو کسی را
زیرا که راه کویت اندر نشان نگنجد
آهی که عاشقانت از خلق جان بر آرند
هم در زمان نیاید هم در مکان نگنجد
آن جا که عاشقانت که یک دم حضور یابند
دل در حساب ناید جان در میان نگنجد
اندر ضمیر دلها گنجی نهان نهادی
از دل اگر برآید در آسمان نگنجد
عطار وصف عشقت چون در عبارت آرد
زیرا که وصف عشقت اندر بیان نگنجد
شاعر : عطار نیشابوری
برچسبها: عطار
بنام دوست
@avaye_marft
🍂
در حَضرتِ حَق سُتوده دَرویشانند
در صَدر بزرگ آن مَنِش ایشانند
خواهی که مِسِ وجودِ تو زَر گردد
با ایشان باش، کیمیا ایشانند
#حضرت_مولانــــا
@avaye_marft
🍂
چون هست یقین که نیست جز تو
آوازهٔ این همه گمان چیست
چون نیست غلط کننده پیدا
چندین غلط یکان یکان چیست
#شیخ_عطار_نیشابوری
برچسبها: عطار
هر کـه از ساقی عشق تو چو من باده گرفت
بی خود و
بی خرد و
بی خبر و
حیران شد
#عطار
⭐️@Shokoufaeifardiat
برچسبها: عطار

#عطار
ای دل ز جان در آی که جانان پدید نیست
با درد او بساز که درمان پدید نیست
حد تو صبرکردن و خونخوردن است و بس
زیرا که حد وادی هجران پدید نیست
╭┅── ─ ───┅╮
❣ @kalamejan ❣
╰┅── ─ ───┅╯
آرﺍﻡ ﺑﺎﺵ ،،ﺣﻮﺻﻠﻪ ﮐﻦ
ﺁﺏﻫﺎﯼ ﺯﻭﺩﮔﺬﺭ ،
ﻫﯿﭻ ﻓﺼﻠﯽ ﺭﺍ ﻧﺨﻮﺍﻫﻨﺪ ﺩﯾﺪ!
ﺍﺯ ﺭﯾﮓﻫﺎﯼ ﺗﻪ ﺟﻮﯾﺒﺎﺭ ﺷﻨﯿﺪﻩﺍﻡ !!!
ﻣﻬﻢ ﻧﯿﺴﺖ ﮐﻪ ﻣﺮﺍ
ﺍﺯ ﻣﻼﻗﺎﺕ ﻣﺎﻩ ﻭ ﮔﻔﺖ ﻭ ﮔﻮﯼ ﺑﺎﺭﺍﻥ
ﺑﺎﺯﺩﺍﺷﺘﻪﺍﻧﺪ .
ﻣﻦ ﺑﺮﺍﯼ ﺭﺳﯿﺪﻥ ﺑﻪ ﺁﺭﺍﻣﺶ
ﺗﻨﻬﺎ ﺑﻪ ﺗﮑﺮﺍﺭ ﺍﺳﻢ ﺗﻮ
ﺑﺴﻨﺪﻩ ﺧﻮﺍﻫﻢ ﮐﺮﺩ ...!
#سیدعلیصالحی
╭┅── ─ ───┅╮
❣ @kalamejan ❣
╰┅── ─ ───┅╯
#همام_تبریزی
تو آن
شمعی
که جان پــروانه توست
╭┅── ─ ───┅╮
❣ @kalamejan ❣
╰┅── ─ ───┅╯
#مولانا
تمکین و قرار من که دارد در عشق
مستی و خمار من که دارد در عشق
من در طلب آب و نگارم چون باد
کار من و بار من که دارد در عشق
╭┅── ─ ───┅╮
❣ @kalamejan ❣
╰┅── ─ ───┅╯
برچسبها: عطار
و گفت: محبت درست نشود،
مگر در میانِ دو تن؛
که یکی، دیگری را گوید:
"ای من"
👤 عطار
Join : @twokhati
اﮔﺮ ﺍﻓﺮﺍﺩ میتوﺍﻧﺴﺘﻨﺪ ﯾﺎﺩ ﺑﮕﯿﺮﻧﺪ ﮐﻪ ﺁﻧﭽﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﺧﻮﺏ ﺍﺳﺖ ، ﻟﺰﻭﻣﯽ ﻧﺪﺍﺭﺩ ﮐﻪ ﺑﺮﺍﯼ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ هم ﺧﻮﺏ ﺑﺎﺷﺪ؛ ﺁﻧﮕﺎه ﺩﻧﯿﺎﯼ ﺷﺎﺩ ﻭ ﺧﻮﺷﺎﯾﻨﺪﺗﺮﯼ میدﺍﺷﺘﯿﻢ.
ﺗﺌﻮﺭﯼ ﺍﻧﺘﺨﺎﺏ ﺑﻪ ﻣﺎ ﻣﯽﺁﻣﻮﺯﺩ ﮐﻪ ﺩﻧﯿﺎﯼ ﻣﻄﻠﻮﺏ ﻣﻦ ، ﺍﺳﺎﺱ ﻭ ﺷﺎﻟﻮﺩﮤ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ﻭ ﻧﻪ ﺍﺳﺎﺱ ﻭ ﺷﺎﻟﻮﺩﮤ ﺯﻧﺪﮔﯽ ﺩﯾﮕﺮﺍﻥ
Join : @twokhati
برچسبها: عطار

ای ز عشقت این دل دیوانه خوش
جان و دردت هر دو در یک خانه خوش
گر وصال است از تو قسمم گر فراق
هست هر دو بر من دیوانه خوش
من چنان در عشق غرقم کز توام
هم غرامت هست و هم شکرانه خوش
دل بسی افسانهٔ وصل تو گفت
تا که شد در خواب ازین افسانه خوش
گر تو ای دل عاشقی پروانهوار
از سر جان درگذر مردانه خوش
نه که جان درباختن کار تو نیست
جان فشاندن هست از پروانه خوش
قرب سلطان جوی و پروانه مجوی
روستایی باشد از پروانه خوش
گر تو مرد آشنایی چون شوی
از شرابی همچو آن بیگانه خوش
هر که صد دریا ندارد حوصله
تا ابد گردد به یک پیمانه خوش
مرد این ره آن زمانی کز دو کون
مفلسی باشی درین ویرانه خوش
تو از آن مرغان مدان عطار را
کز دو عالم آیدش یک دانه خوش
برچسبها: عطار
مصیبت نامه، عطار، (قسمت ۱ از ۲)
رهبری بودست الحق رهنمای
میهمانی خواست یک روز از خدای/
گفت در سرش خداوند جهان
کایدت فردا پگه یک میهمان/
روز دیگر مرد کار آغاز کرد
هرچه باید میهمان را ساز کرد/
بعد از آن میکرد هر سویی نگاه
پیش در آمد سگی عاجز ز راه/
مرد آن سگ را براند از پیش خوار
همچنان می بود دل در انتظار/
تا مگر آن میهمان ظاهر شود
هدیه حق زودتر حاضر شود/
کس نگشت البته از ره آشکار
میزبان در خواب شد از اضطرار/
حق خطابش کرد کی حیران خویش
چون فرستادم سگی را زان خویش/
تا تو مهمان داریش کردیش دور
تا گرسنه رفت از پیشت نفور/
مرد چون بیدار شد سرگشته شد
در میان اشک و خون آغشته شد/
میدوید از هر سویی و میشتافت
عاقبت در گوشهای سگ را بیافت/
پیش او رفت و بسی زاریش کرد
عذر خواست و عزم دلداریش کرد/
سگ زبان بگشاد و گفت ای مرد راه
میهمان می خواهی از حق دیده خواه/
اینکه از حق میهمان می بایدت
دیده در خور تر از آن می بایدت/
زانکه گر یک ذره دیدارت دهند
صد هزاران ساله مقدارت دهند/
گر نداری دیده از حق دیده خواه
زان که نتوانی شدن بی دیده راه
پیر جان، ۱۸ اپریل ۲۰۲۰
@hastiyeoryan
مصیبت نامه، عطار، (قسمت ۲ از ۲)
یک رهبر (سالک حق) گفت، خدایا برای من یک مهمان بفرست، این خودش یک مرتبه ای در سلوک عرفانی است. مگر نمی گوییم خواستن بد است؟
خدای جهان (ناشناخته پایانناپذیر) برای او شهودی را فرستاد که فردا برایت مهمان خواهد آمد. سالک خانه را برای پذیرایی از مهمان آماده کرد. یک سگ عاجزی از راه رسید و مرد او را راند، که من منتظر میهمان الهی هستم (که یک نفر با یک قداستی) ظاهر شود. [اما هر چه منتظر شد کسی نیامد] میزبان [به فکر میرود] که چرا پیام حق انجام نشد [و به خواب می رود]. خداوند از طرف خود می گویند من از طرف خودم سگی فرستادم، تو گرسنه ردش کردی رفت؟ مرد بیدار شد و آنقدر جستجو کرد، تا سگ را پیدا کرد و عذر خواهی کرد. سگ گفت، ای مرد راه، میهمان می خواهی، دیده بخواه. تو از خدا میهمان خواستی، چرا نظرگاه نخواستی؟ اگر ذره ای نور عارفی (دیده) داشته باشی، خیلی بهتر از میهمان است. اگر نتوانی ببینی، نمیتوانی حرکت کنی. زمانی می توانی از خدا چیزی بخواهی، که قدم اول نظرگاه داشته باشی. اگر این نظرگاه را داشته باشی آن موقع می دانی، چه می خواهی. زمانی خواستن معنی دارد و می توانی از خدا بخواهی که چیزی برایت مکشوف شود، که دیده و دید گاه داشته باشی. این سالک، تصورش از مهمان خدا آدمی زیباروی، با ریش، انگشتر و تسبیح است. این یعنی تصور و خامی. یعنی تو در عالم معنا نمی دانی چه می خواهی و فقط می خواهی. تو برای خدا نمیتوانی تعیین تکلیف کنی. سگ در زمان عطار نجس است، که اگر در هفت دریا شسته شود، نجس تر می شود، این تصویری است، که درک آن زمان است، حالا تو آن را نماینده خدا می کنی؟ [در تصور تو] مرد خدا باید مشخصاتی را داشته باشد، که معرف به تو گفته است، معرف همان ادیان، کتاب ها، دانشهای دست دو و دست سه است، که خوانده ایم، که نمی گذارد با واقعیت فرستاده خدا روبرو شویم، چون پیش داوری داریم.
🍃🌹🍃
"سخنان پیر جان، جلسه ۱۸ اپریل ۲۰۲۰"
#عرفان #مثنوی #مولانا #پیرجان #شادمانی_جاودانه #شکوفایی_فردیت
@hastiyeoryan
برچسبها: عطار
مجنون شلوغ بازي در مي آورد ، ليلي براي سلامتي او آش
نذر كرد . وقتي مردم براي گرفتن آش نذري درب منزل ليلي
جمع شدند .مجنون هم آمد در صف ايستاد وقتي نوبت مجنون شد ،
ليلي كاسه مجنون را به زمين زد وشكست مجنون نفهميد چرا ...
ولي فهميد علتي دارد.
(چون صدقه ونذري را نبايد خود و پدر و مادر صاحب نذر بخورند)
مردم طعنه زدند كه اي مجنون تو سنگ ليلي رابه سينه مي زني
ديدي آش كه نداد هيچ كاسه ات را شكست
مجنون هم گفت :
اگر با ديگرانش بود ميلي چرا ظرف مرا بشكست ليلي
" مصباح الهدي ... حاج اسماعيل دولابي "
********************************************
بـلـبـل سـخنی گـفت به گل آهسته
یـعـنـی کـه بـپـیـونـد بـدین دلخسته
گل گفت : آخر در که تـوانم پیوست
بـشکـفـتـن مـن ریـخـتـن پـیـوسـتـه
" عطار "
برچسبها: عطار , حاج اسماعیل دولابی



