نیلوفری در مرداب
آیا در جامعهی ناسالم، میشود سالم زیست؟
در آئین هندو مرسوم است که هنگام ورود به معبد، گل نیلوفر به برمیگیرند:
مفسران بزرگ آیین هندو رمز این آموزه را در این میدانند که گل نیلوفر در مزبله و منجلاب میروید و این زبان حال با خداوند است که تو کسی هستی که از میان منجلاب چنین گل زیبایی میرویانی، مرا نیز در منجلاب دنیا، گُلی زیبا بگردان…
اگر به دین ملتزم باشیم، دین، انسانها را نیلوفری میکند و این وعدهی دین است و وعدهی دین بیش از این نیست و هر که بیش از این بخواهد بر وعهدهی دین بیافزاید، به دین زیان رسانده است، لذا به نظر من به جای علوم دینی باید به دنبال انسان دینی بود.
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
☀️
اصل کرامت چه اقتضائاتی دارد؟
1️⃣ رفتار برابر با همهی انسانها
اصل کرامت انسانی اقتضا دارد که با همهی انسانها از حیث انسان بودنشان رفتار برابر انجام گیرد. پس هرگونه تبعیضِ جنسیتی، تبعیضِ نژادی، تبعیضِ قومی، تبعیضِ دینی و مذهبی، تبعیضِ صنفی و شغلی، تبعیضِ میان عوام و خواص، تبعیضِ میان اغنیا و فقرا، تبعیض میان مشاهیر و اشخاص گمنام، تبعیض میان حاکمان و شهروندان، تبعیض میان عالمان و جاهلان، تبعیض میان آشنایان و بیگانگان و... با رعایت اصل کرامت انسانی منافات دارد.
2️⃣ پاسداشت استقلال اخلاقی انسانها
اصلِ کرامت انسانی مقتضیِ پاسداشت استقلالِ اخلاقی انسانهاست. بنابراین دخالت در زندگیِ مردم و امر به معروف و نهی از منکر، که از موضع تفوق و برتری انجام میگیرند و با نظر مشورتی دادن فرق دارند، تقبیح و تخطئهی شکلها و سبکهای زندگی دیگران و استهزای راهورسمهای دیگر با این اصل تنافی دارند.
3️⃣ پذیرش چندآوایی
اصل کرامت اقتضا دارد که حکومت و نظام سیاسی نسبت به تصورات گوناگون دربارهی ارزش، هدف، کارکرد، و معنای زندگی و نیز دربارهی زندگیِ نیک ساکت و بیطرف باشد. از این رو ایدئولوژیک بودن حکومت و تکآوایی و متحدالشکل ساختن جامعه و درنتیجه جلوگیری از آزادیِ بیانِ رأی و عقیده و آزادیِ دین و مذهب، ممیزی کردن گفتهها و نوشتهها، جرمانگاریِ هرگونه مخالفت، ولو مخالفتِ استدلالی و عقلانی، با ایدوئولوژیِ نظام سیاسی، منابع و امکانات و ثروت ملی را صرف تبلیغ و ترویج ایدئولوژیِ حکومت کردن، جلوگیری از رشدِ سالم و طبیعیِ علوم و فنون و هنرهایی که با ایدئولوژیِ حاکم ناسازگارند، و بد جلوه دادن سایرِ مکتبها، مسلکها، مشربها و مرامها و طرفداران آنها، همه با اصلِ کرامت ناسازگاری دارند.
کتمان حقایق، دروغگویی، نیمی از حقیقت را گفتن و نه همهی آن را، برآمیختنِ حق و باطل، مغالطه کردن، تعمیمهای نادرست، سخنان دارای ابهام و ایهام گفتن، شواهد و قراین مؤید ادعا را به رخ کشیدن و شواهد و قراین ناقض ادعا را پنهان داشتن، تناقضگویی، توسل به احساسات، عواطف، و هیجانات به جای اقناع کردن، تشویق، ترغیب و تهییج کردن، اشکِ تمساح ریختن، مظلومنمایی و قول و وعدهی دروغ دادن با رعایتِ اصل کرامت انسانی منافات دارند.
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
نوشتاری در باب کرامت انسان
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
☀️
تعطیل نکردن تفکر خویش در برابر آرای بزرگان
دلیلیت، یک دلیل امری نسبی است و نمیشود بگویند که این دلیل صدرای شیرازی را قانع کرده است، تو با این عقل کلّه گنجشکی چه میگویی؟
نباید فکر کرد که اگر دلیلی ابن سینا را قانع کرد مرا هم باید قانع کند، و اگر مرا قانع نکرد، حتماً ذهن من یک خللی دارد یا حتماً مغز من خوب کار نمیکند؛ بلکه ممکن است چیزی برای شما دلیل قانع کننده باشد، ولی برای من قانع کننده نباشد یا بالعکس. قانع کنندگی دلیل، کاملاً بسته به ذهن مخاطبی است که دلیل برایش اقامه می شود و نباید گفت، این دلیل را فلان فیلسوف هم نتوانسته رد کند، چرا که به من ربطی ندارد و به نظر من در یک، دو یا هشت تا از مقدمات آن میتوان تشکیک کرد.
هیچ گاه دکّه خودتان را به خاطر سوپر مارکت دیگران تعطیل نکنید، اگر ابن سینا انسان بزرگی بوده است و سوپر مارکت عظیم فکری ـ فرهنگی داشته است، خوب داشته باشد؛ ما هم زیر این راه پله ها یک دکّه ای داریم، چهار تا قوطی بغل هم گذاشته ایم و مقداری هم نخود و لوبیا در آن ها ریخته ایم، ما نباید در این دکّه را ببندیم. البته نمیگوییم که ابن سینا سوپر مارکت خود را ببندد ولی شاید کسی جنس مورد نظر خود را در سوپر مارکت او پیدا نکرد و از ما خرید.
البته انتظار نداریم که همه عالم و آدم سراغ دکّه ما بیایند چرا که تا ابن سینا هست، کسی سراغ ما نمی آید، ولی بالاخره اگر کسی هم آمد، دکّه ما باز است.
بنابراین هر وقت که دکّهی خودتان را به خاطر این که کنار شما یک سوپر مارکت باز شده، بستید زندگی عاریتی دارید نه زندگی اصیل، مگر همین فلاسفه بزرگ ما نیستند که یکی از ادله هایی که برای زندگی پس از مرگ آورده اند، چنین است:
بسیاری از افرادی که می میرند پس از مرگشان به خواب نزدیکانشان میآیند و گاهی چیزهایی مطابق با واقع هم میگویند و پرده از اسراری برمی دارند. بعد می گویند: خوب، اینکه معلوم است بدنش پوسیده است.
بنابراین مشخص می شود که روحی داشته که آن روح به خواب دیگری آمده است.
می دانید مؤدی این دلیل چیست؟
این است که تصویری به خواب شخصx آمده است و از نظر شخصx این تصویر شبیه ترین تصویر به y است پس با y مساوی است. این استدلال را هیچ احدی نمی تواند قبول کند. این معادله که «تصویری به خواب x می آید و از نظر x شبیه ترین تصویر به تصویرy است مساوی است با y» مورد قبول هیچ ریاضیدانی نیست، ولی به هر حال ابن سینا آن را پذیرفته است. حالا آیا به دلیل این که اگر من تا آخر عمر هم جدّ و جهد کنم ممکن است یک صدم عظمت فکری ابنسینا را پیدا نکنم باید دکّهام را ببندم؟
و تازه این حرف ابن سینا است، چه برسد به فیلسوفان طراز ده و بیست و پنجاه، وقتی ما درباره ابن سینا چنین میگوییم شما چه انتظاری دارید که حرف فیلسوف طراز ده را قبول کنیم؟
بنابراین ما باید دکّه خودمان را باز نگه داریم و به هرکس بگوییم: دلیلات را بگو تا ببینم می توانم حرف ات را قبول کنم یا نه؟
در این صورت زندگی اصیل داریم؛ ولی به محض این که گفتیم:
قبول می کنم چون تو از بزرگانی، چون افکار عمومی این را میگوید، چون می خواهم هم رنگ با جماعت باشم، چون محبوبیت من حفظ می شود، چون رضای مردم حفظ می شود، چون پدر و مادر من هستید و … دیگر زندگی اصیل ندارید.
این را هم عرض کنم که هر کس گفته است باید از پدر و مادر اطاعت کرد، زندگی اصیل ندارد.
البته شکی در درستی احترام به پدر و مادر نیست ولی احترام غیر از اطاعت است. اصلاً چرا باید از پدر و مادر اطاعت کرد؟
آیا به صرف این که دو نفر باعث شدهاند من به دنیا بیایم باید از آن ها اطاعت کنم؟ این دلیل است!
در قرآن از قول عدّه ای آمده که میگویند:
«إنّا وَجَدْنَا آبَاءنَا عَلَی اُمه وَ إنّا عَلَی آثَارِهم مُهْتَدون» بعد قرآن میگوید:
«أوَ لَوْ کَانَ آبَاؤُهُم لایعْقِلونَ شَیئاً»
آن وقت چه طور است که آبای آنها "لایعقلون شیئا" بودند اما آبای ما این گونه نیستند؟
ما از این آبا و اجداد زیاد داریم، که چون از بزرگان و … هستند باید از آنها حرف شنوی داشته باشیم و لذا زندگی اصیل نداریم. اولین علامت این که زندگی اصیل نداریم این است که نه شادیم، نه امیدواریم و نه آرامش داریم.
زندگی اصیل داشتن به دو جهتی که عرض میکنم ضرورت دارد:
1️⃣ اگر به درونتان توجه دارید و میخواهید یک درون آباد داشته باشید؛ راهی جز این نیست.
البته این را هم خودتان بیازمایید و به صرف این که من میگویم یا عرفاء این نکته را فهمیدهاند، نپذیرید.
2️⃣ اکثر قریب به اتفاق مشکلات اجتماعی ما به این دلیل است که بت پرستیم و عمل بی اجر و مزد آراء و افکار دیگران هستیم و آنها زندگی ما را سامان میدهند!
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
زندگی اصیل و مطالبه دلیل
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
عمر دوباره
مصطفی ملکیان ص110_111
#اخلاقی_زیستن
#شفقت
🌹🍃بنابراین، در واقع، همدلی مربوط میشود به این که من، در درون خود، به لحاظ درونی، وضع شما را داشته باشم، ولو به لحاظ برونی ندارم. و همدردی به معنای این است که درد و رنج های ناشی از آن وضع را، در درون خود، بتوانم بازسازی کنم و بفهمم که یک آدم، در آن وضع، چه درد و رنج هاای دارد. به مجموع این دو میگفتند شفقت.
به نظر بودا و بسیاری از فیلسوفان اخلاق، شفقت بن مایه ی اخلاقی زیستن است. بودا معتقد بود کل اخلاق ناشی از شفقت است. اصلا اخلاقی زیستن یعنی شفیقانه زیستن. هرچه شفیقانه تر زندگی میکنیم اخلاقیتر زندگی میکنیم. بن مایه ی اخلاق شفقت است و اگر بخواهم این را به عبارت امروزی بگویم، بن مایه ی اخلاق دیگر گزینی (altruism) است. اگر من نسبت به کسی شفقت داشته باشم ظلم ام نسبت به او به حداقل میرسد. همه ی ظلمهای که من به شما میکنم ناشی از این است که نسبت به شما شفقت ندارم؛ یعنی یا همدلی با شما ندارم، یا همدردی ندارم، یا نه همدلی دارم نه همدردی.
قران صفتی به پیامبر نسبت داده است که: «عزيز عليه ما عَنتُم» (توبه: ۱۲۸). ترجمه ی فارسی اش این است که آن چه به شما درد و رنج اندک میرساند به پیامبر درد و رنج فراوان میرساند. در زبان عربی، غنت یعنی رنج کوچک اما عزت یعنی رنج بزرگ. یعنی، در واقع، شفقت او نسبت به شما بیشتر از خود شما است.
آدمهای هستند که این شفقت را در خود میپرورانند. ابوالحسن خرقانی این شفقت را در خود میپرورد. او، به معنای حقیقی کلمه، معتقد بود که اگر، از ترکستان تا دیوارهای آندلس، خاری به پای هر کسی برود آن خار به پای من رفته است. در زندگی او، چیزهاای از این نوع نقل شده است که نشان میدهد این بیان بیان حقیقی است، نه بیان مجازی، یا استعاری، یا تشبیهی، یا تمثیلی، یا رمزی، یا کنایی. این را میگوییم شفقت.
برچسبها: مصطفی ملکیان
"هیچ انسانی زندگی بی لکه نمی تواند داشته باشد ؛ حتی اگر زندگیش مانند برف روی اورست هم باشد"
مصطفی ملکیان
یک حقیقت این است که تو، پاک مطلق نمی توانی زندگی بکنی. این همه ی ما را رنج می دهد. هیچ کسی نیست که جویای پاکی مطلق نباشد، اما این پاکی مطلق در وسع هیچ انسانی نیست. هیچ انسانی زندگی بی لکه نمی تواند داشته باشد. هر انسانی، حتی اگر زندگیش مانند برف روی اورست هم باشد، اگر دقت بکند و با چشم تیز تر به آن بنگرد، می بیند که لکه های ریز سیاهی مانند دوده، بر روی آن هست.
ما در عین این که آرزوی عصمت داریم (بی خطایی)، بدون خطای اخلاقی نمی توانیم زندگی کنیم. لا محاله حسد پیدا می کنیم، عجب پیدا می کنیم و لا محاله، هر مفسده اخلاقی برونی یا درونی، یعنی چه به خوی اخلاقی مربوط شود و چه به رفتار اخلاقی مربوط شود، در زندگی ما هست. لامحاله انسان جوری ساخته شده که فطرتا، جویای عصمت است. فطرتا آرزو دارد که زندگی ای مانند برف داشته باشد. ولی هیچ کس این گونه زندگی را ندارد. البته برخی مان، کارنامه سفید تری از دیگری داریم، اما کسی که کارنامه اش کاملا سفید باشد وجود ندارد.این هم یک حقیقت رنج آور است.
یکی دیگر از حقیقت های رنج آور زندگی این است که در زندگی هر هدفی، ولو همه کوشش های رسیدن به آن هدف را انجام داده باشیم، باز هم رسیدن به آن هدف تضمین شده نیست.این که هدف کار من، لزوما باید با نتیجه اش انطباق داشته باشد، از قوانین جهان هستی نیست. تو هر چقدر از توانت ساخته است، در راه رسیدن به هدفت انجام بده ولی گمان مکن که حتما به هدفت می رسی. ابدا این گونه نیست. چون به هدف رسیدن تو معلول، دست به دست هم دادن میلیاردها رویداد است که یکی از آن رویدادها فعالیت شخص خود تو است. این حقیقتی است که البته رنج آور است. این که آدم هر چه از توانش بر می آید، انجام داده باشد، یعنی به گفته قدمای ما استمداد وسع کرده باشد اما باز هم به هدفش نرسد، این حقیقتی است که حقیقت تراژیک زندگی است.
البته وجوه تراژیک زندگی، فقط این ها نیستند. تعداد این وجوه تراژیک، به نظر فیلسوفان و فرزانگان و عارفان مختلف، متفاوت است. این ها شرهای اجتناب ناپذیرند. هیچ هدفی تضمین ندارد که به آن برسیم، ما معمولا تا می آییم به ۱۸ سالگی برسیم، سالی یکی، دو شوک جدید به ما وارد می شود. در ۱۸ سالگی است که تقریبا از هیچ کدام از وجوه تراژیک زندگی بی خبر نیستیم. این ها البته همه اش تلخ است.
وجه دیگر تلخی حقایق در این است که ما خیلی وقت ها با وجوه تراژیک زندگی سر و کار نداریم، اما من باید حقیقتی را به اطلاع تو برسانم این حقیقت، خوشایند نیست. مثلا به تعبیر حضرت عیسی، وظیفه من این است که در پی حقیقت باشیم؛ چرا که تنها حقیقت شما را نجات خواهد داد، من وظیفه ام این است که به تو بگویم، مادر تو، از این بیماری جان سالم به در نخواهد برد. فرزند تو، با این بیماری از دنیا خواهد رفت، این حقایق، دیگر از وجوه تراژیک زندگی نیست، این ها، جزو واقعیت ها است؛ نه جزو قوانین .
اگر من خیر خواه باشم، نباید تو را از واقعیت ها بی خبر بگذارم. بسیاری از حقایق هست که کسانی که آن ها را از تو کتمان می کنند، به تو خیانت می کنند. من که می خواهم به تو خدمت بکنم، مجبورم تو را با این حقایق آشنا کنم. وقتی که با این حقایق هم آشنا می شوی، می بینی که چقدر ممکن است زندگی تو را تلخ کند.
علی بن ابی طالب(ع)، در جمله ای فرمودند: « من حذّرک من بشّرک :کسی که تو را از چیزی بر حذر داشت مانند این است که به تو مژده ای داده است. بنابراین، من اول یک خبر ناگوار به تو می دهم اما درنهایت ، یعنی اگر به خوشایندت فکر نکنی و به مصلحتت فکر بکنی، می بینی که در نهایت، من به تو خدمت کرده ام و این خدمت است که مرا در نظر تو ناگوار کرده است.
@molanatarighat
سخنرانی مصطفی ملکیان تحت عنوان "تحلیلی در باب تراژدی عاشقی و مهجوری"
برچسبها: مصطفی ملکیان
رنج ها تو را بیناتر می کنند
مصطفی ملکیان
@molanatarighat
مضمون خیلی حکیمانه ای از سهراب سپهری وجود دارد که البته این مضمون در آیین دائو هست و آن این است که اگر کفشی داشته باشید که کاملاً سالم، خیلی ضربه گیر و کلفت باشد که ضربه به پایتان وارد نشود، شما خیلی از حقایق جاده را تشخیص نخواهید داد اما اگر تخت کفش شما خیلی نازک باشد و یکی دو تا سوراخ هم داشته باشد، تمام فراز و نشیبهای جاده را تشخیص می دهید سهراب سپهری می گفت خیلی از رنج ها تو را بینا میکنند و به این چشم به آنها نگاه کنید کفش سوراخ تو، تو را به راه آشناتر می کند.
برچسبها: مصطفی ملکیان
چه اموری ما را یاد خدا میاندازد؟
افلاطون معتقد بود سه چیز است ما آنها را به صورت آرمانی در خدا میبینیم:
حقیقت یعنی راستی، خیر یعنی نیکی، جمال یعنی زیبایی…
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
🕰: ۱۱ دقیقه
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
"آرامش یعنی؛
به حداقل رساندنِ تاثیر بیرون در درون."
همینقدر ساده و عمیق
مصطفی ملکیان
برچسبها: مصطفی ملکیان
اگر خدا نباشد آیا همهچیز مجاز است؟
مصطفی ملکیان
در این مجال قصد دارم به تفهیم و تشریح جمله معروف داستایوفسکی «اگر خدا نباشد همهچیز مجاز است» بپردازم. در یک سطح میتوان با این جمله اینگونه روبهرو شد که حضور خدا برای مذهبیون افاده معنا میکند و بنابراین یک فرد مذهبی اگر از مذهب فاصله بگیرد دچار بحران معنا میشود و بنیان اخلاق برای او فرو میریزد و درنتیجه اگر خدا نباشد همهچیز از نظر آنها مجاز است؛ درحالیکه این فهم اشتباه است و باید توجه نمود که آنچه برای مذهبیون اهمیت دارد و بنیان اخلاق برای آنها محسوب میشود وجود یا عدم وجود خدا نیست و آنها بیم حضور خدا را ندارند؛ بلکه وجود بهشت و جهنم است که سبب میشود به اخلاقیات اهمیت دهند و اگر خداوند اعلام کند که دیگر بهشت و جهنم وجود ندارد که مذهبیون در صورت اخلاقی زیستن به بهشت بروند و با بیاخلاقی وارد جهنم شوند دیگر افراد مذهبی اخلاق را رعایت نمیکنند و بنیان اخلاق برای آنها فرو میریزد زیرا آنها به جهت خوف از جهنم و امید به بهشت اخلاقیات را رعایت میکنند و به اخلاق اهمیت میدهند.
درواقع حرف دل مذهبیون این است که اگر بهشت و جهنم نباشد همهچیز مجاز است و اگر چنین اتفاقی بیافتد و خداوند بهشت و جهنم را نابود کند علیرغم اینکه خدا وجود دارد افراد مذهبی پایبند اخلاق نخواهند بود؛ زیرا آنچه برای افراد مذهبی مطرح است بیم از جهنم و امید به بهشت است. باید توجه کرد که داستایوفسکی این جمله را در معنای عمیقتر بیان میکند. سطح عمیقتر که میتوان با این جمله روبهرو شد شامل انسانهایی است که خدا را فارغ از بهشت و جهنم پرستش میکنند و حتی اگر بهشت و جهنم وجود نداشته باشد باز هم خداوند را اطاعت میکنند؛ مانند علیبن ابیطالب که در مناجات با خدا میگوید من اگر بر آتش جهنم تو صبر کنم چگونه بر فراق تو صبر خواهم کرد. افراد مذهبی باید توجه کنند که علیبن ابیطالب خدا را شایسته ستایش میبیند و به همین دلیل او را بدون در نظر گرفتن بهشت و جهنم عبادت میکند،
مانند هنگامیکه یک گل زیبا را میبینیم و زیبایی و عطر آن را تحسین میکنیم، فارغ از اینکه ستایش گل ما را نه به بهشت میبرد و نه از جهنم دور میکند. علیبن ابیطالب معتقد است خدا را باید مانند این گل ستود، بدون در نظر گرفتن بهشت و جهنم. ایشان بیان میکنند که گروهی خدا را به خاطر میل به بهشت عبادت میکنند که عبادت تاجران است و گروهی به خاطر ترس از جهنم که عبادت بردگان است و آزادگان هستند که خدا را به خاطر خودش عبادت میکنند.
اگر از این منظر بنگریم ممکن است علیبن ابیطالب بگوید اگر خدا نباشد همهچیز مجاز است. اگر از این دو سطح عبور کنیم در واقع باید اشارهکنم که من با داستایوفسکی موافق نیستم که اگر خدا نباشد همهچیز مجاز است. فرودستها میگویند اگر بهشت و جهنم نباشد همهچیز مجاز است و کسانی که عمیقتر هستند میگویند اگر خدا نباشد همهچیز مجاز است و من میگویم اگر خدا هم نباشد همهچیز مجاز نیست؛ زیرا حتی اگر خدا نباشد انسان برای اینکه به انسانیت خود وفادار باشد و سر در منجلاب حیوانیت نکند و همانگونه که پاسدار جسم و ظاهر خود است پاسدار روح خود نیز باشد باید کارهایی انجام دهد لذا اگر خدا و بهشت و جهنم هم نباشد همهچیز برای او مجاز نیست.
در واقع به نظر من انسانی که بدون در نظر گرفتن بهشت و جهنم و وجود داشتن خدا، اخلاقی زندگی میکند از کسانی که برای بهشت و جهنم اخلاق را رعایت میکنند (تاجران و بردگان) بسیار شریفتر است؛ زیرا این فرد بیم جهنم و امیدی به بهشت ندارد و همچنین او از کسانی که فارغ از بهشت و جهنم در جهت لقاءالله، نیز اخلاقی زندگی میکنند شریفتر است؛ زیرا کسانی که در جهت لقا الله اخلاقی زندگی میکنند باز هم به همان هدایت و حراست الهی امید دارند؛ اما کسی که نه برای بهشت و جهنم و نه برای خدا اخلاقی زندگی میکند این فرد بیم و امیدی به چیزی ندارد و نه در پی رهایی از جهنم است و نه در پی بهشت یا هدایت الهی. او اخلاق را از این جهت رعایت میکند که انسان را شریفتر از آن میداند که خود را به بیاخلاقی بیالاید و زشت زندگی کند؛ هرچند کسانی که صرفاً برای خود خدا او را پرستش میکنند در سطحی بالاتر از تاجران و بردگان قرار میگیرند.
@molanatarighat
برچسبها: مصطفی ملکیان
☀️
مسلمان بودن به معنی طالب حقیقت بودن است نه مالک حقیقت بودن.
ما مسلمانان و پیروان ادیان دیگر نباید گمان کنیم که عالم انسانی و زندگی اینجهانی و حیات دنیوی مثل اقیانوسی بسیار مواج و پرتلاطم است و در این اقیانوس فقط یک کشتی وجود دارد و ما هم سوار بر آن کشتی هستیم.
متأسفان☀️ه این تلقی به ما القا میشود که در تلاطم انگیزی این جهان هستی همه در معرض غرقند، مگر کسی که سوار کشتی خاصی شود و البته خود ما قبلاَ سوار این کشتی شدهایم و بقیه در حال غرقشدن در این دریا، هستند.
وقتی تصور کنید که شما از خطر غرقشدن رهیدهاید، در زندگی شما سه اثر میگذارد:
اول این که فکر میکنید در این کشتی هر کاری بخواهید میتوانید بکنید. گویا اعمال ما، چون سوار کشتی شدهایم و به امن رسیدهایم، دیگر هیچ اثری ندارد.
اثر دومش هم این است که اگر خیلی اخلاقی و دلسوز باشیم، آدمهایی را که سوار کشتی نشدهاند دائما دعوت میکنیم که اجازه دهید دستتان را بگیریم و سوار کشتی خودمان بکنیم. تازه این اخلاقیترین شکل آن است که بخواهیم به آنها کمک کنیم.
نتیجة سوم آن این است که خیلیوقتها ما نوعی سنگدلی پیدا میکنیم و میگوییم کسی که سوار کشتی ما نشده باید غرق شود و اگر بتوانیم کاری میکنیم که سریعتر هم غرق شود. فکر میکنیم هر چه بر سرشان میآید کفارة همین گناهی است که اسمش سوار کشتی ما نشدن است و ما در این سالهای اخیر بهوفور این را شنیدهایم.
اشتباه ما این است که فکر میکنیم دین یک کشتی در اقیانوس مواج هستی است، درحالی که دین چیزی جز شناکردن نیست و هیچ کشتیای وجود ندارد. دین دعوت به سوار کشتیشدن نیست، دین شناکردن به نوعی خاص است. آدم متدین کسی است که فنون شناگریاش را دائماً تکمیل میکند.
@molanatarighat
#مصطفیملکیان
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
☀️
اگر دین به کاهش درد و رنج آدمیان نینجامد ، پشیزی ارزش ندارد ، دین برای #مداوای درد و رنج آدمیان آمده است .
به تعبیر #قرآن:
وَيَضَعُ عَنْهُمْ إِصْرَهُمْ وَالْأَغْلَالَ الَّتِي كَانَتْ عَلَيْهِمْ
دین آمده است برای اینکه غل و زنجیرها را از دست و پاهایمان بردارد،
و ما را در رفتارهایمان چالاک تر و چابک تر بکند و اصر ما را ، یعنی بارهایی را که بر دوش ما هستند ، سبکتر کند .
اگر نمی تواند یکسره این بارها را از دوش ما بردارد، ولی در عین حال میتواند تا آنجا که امکانپذیر است ، کاهش دهد .
دربارهٔ #پیامبر (ص) نیز در قرآن آمده است که:
لَقَدْ جَاءَكُمْ رَسُولٌ مِنْ أَنْفُسِكُمْ عَزِيزٌ عَلَيْهِ مَا عَنِتُّمْ حَرِيصٌ عَلَيْكُمْ…
یقیناً پیامبری از جنس خودتان به سویتان آمد که به رنج و مشقت افتادنتان بر او دشوار است، اشتیاق شدیدی به شما دارد…
اصلاً دین برای همین است .
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
وظیفه اجتماعی انسانها در زندگی
هر کس به حسبِ میزان داراییهای درونیاش (یعنی میزان داناییها و تواناییها)، ویژگیهای شخصیتی و مَنِشیاش، ویژگیهای ژنتیکی، آنچه حوادث زندگی به او آموخته و تعلیم و تربیتی که دیده، و خلاصه با توجه به همۀ امکانهایی که در زندگی دارد، باید تا جایی که میتواند جامعۀ خود را اصلاح و تصحیح کند، از اشکالات و ایرادهای آن بکاهد و در قبالِ درد و رنجها، فسادها، سوءِ نیتها، سوءِ مدیریتها، جهلها و هر نوع نابسامانی موجود در این جامعه حساس باشد؛ چون اگر فرد اخلاقی نباشد، دستکم «عقلانی» که هست و میداند که باید در این جامعه عمر خود را بگذراند و بنابراین، هرچه این جامعه را به صلاح نزدیکتر کند، خودش هم سود میبرد.
اگر هم فرد «اخلاقی» باشد، میخواهد برای همنوعان خودش که از این جامعه استفاده میکنند و در آن میزیَند و جز زیستن در این جامعه چاره ندارند، وضع بهتری فراهم کند؛ این کار اولی است که حتماً باید صورت بگیرد.
نخستین گام در راه اخلاق، کاستن از درد و رنج دیگران است و دیگران هم کسانیاند که در این جامعه زندگی میکنند؛
بنابراین هرگز نمیشود در قبال ظلم، ستم، بیعدالتی، بینظمی، بیامنیتی، بیرفاه بودن، نابرابری، ناآزادی، نابرادری، بیشفقتی و بیصلح بودنِ جامعه، حساس نبود. پس هرچه بتوانم برای نظم، امنیت، رفاه، عدالت، برابری، برادری، آزادی و صلح در این جامعه فعالیت کنم، باید انجام دهم.
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
#خودشکوفایی به خیلی چیزها وابسته است…
گویی که هر انسانی یک صخره است و یا صخرهای را در اختیارش قرار دادهاند و گفتهاند که:
پیکرهات را بتراش…!
که به این نظریه، نظریه پیکرتراشی میگویند.
هر کدام از ما به مثابه صخرهای عظیم به دنیا آمدهایم و یک تیشه به دست ما دادهاند و ما همچون یک مادۀ خام هستیم که برای بیرون کشیدن تصویری خاص،
نوع صخره، و نحوۀ تیشهزدنهای ما بسیار تعیینکنندهاند.
@molanatarighat
#مصطفی_ملکیان
.
برچسبها: مصطفی ملکیان
🌹🌹
@MolaviPoet
چوبی بتراش و معشوق خود کن
عشق در خدمت خوبی
شمس تبریزی در مقالات سخنی در باب عشق دارد که به نظر من یکی از
عمیقترین جملاتی است که در طول تاریخ بشری گفته شده است و آن این
که :اگر معشوقی یافتی که یافتی، اگر نیافتی چوبي بتراش و معشوق خود کن.
و به تعبیر بودا، بت بتراشید و هرکه بت می تراشد اخلاقی زندگی می کند.
منتها بت تراشی نه به معنای شرک، بلکه محور عالم را از خودت به بیرون منتقل
کن و این نفی خودمحوری،آغاز اخلاقی زیستن است.
بنابراین مهم نیست که چه کسی معشوق باشد، مهم این است که تمام توجهات
معطوف به خودت نباشد.از اینرو، از زمان بودا تا زمان ما بسیاری از کسانی که
در روانشناسی اخلاق کار کرده اند، عشق را کمک کار اخلاق بدین معنا که دانسته اند.
و گفته اند عاشق در عشق ورزی، تمرین خوب زیستن میکند،یعنی عشق در خدمت
خوبی قرار می گیرد.اینجا عمق سخن افلاطون را درمی یابیم که می گفت: اروس
و خوبی از دو جا شروع می کنند ولى به یک جا میرسند.
✍ استاد مصطفی ملکیان، درسگفتار روانشناسی اخلاق
🆔 @MolaviPoet
🆑 کانال مولوی و عرفان
برچسبها: مصطفی ملکیان



