معرفت حضرت دوست

خود را بگذار و درآی ...!

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

خود را بگذار و درآی ...!

یک شب بايزيد بسطامي، در خلوتخانهٔ مكاشفات، كمند شوق را بر كنگره كبريایی او در انداخت و آتش عشق را در نهاد خود برافروخته و زبان را از درِ عجز و درماندگي بگشاد و گفت:
«بارالها، تا كِي در آتش هجران تو سوزم؟ كِي مرا شربت وصال دهي؟»
به سِـرّش ندا آمد كه :
بايزيد، هنوز منیّت تو همراه توست.

اگر خواهی كه به ما رسی، خود را بگذار و درآی ...!

سعدی شیرازی علیه الرحمة
@molanatarighat


برچسب‌ها: سعدی

تاريخ : چهارشنبه پنجم آذر ۱۴۰۴ | 12:37 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.