قصه ی شکایت دل از عقل ، شنیدنی است
این جور ، ز معنا هم ، کشیدنی است
مقصد ندارد این عشق فرسوده ، اما
لامصب ! طریقش ، شیرینِ چشیدنی است
گاهی از پنجره باید عاشق شد و گاه ...
از بازار ،همین عشق ، خریدنی است
یک طرف ، ریشه تا عمقِ جانش دویده
یک طرف ، لاجرم ، مجبور... بُریدنی است
این دست ها ، به اشتیاق و تمنّا به سَر حَد اند
دیدارِ با زلفت ، سوگند که دیدنی است
گاهی که دستِ تقدیر ، قوی تر است
چو همتِ والای زلیخا ، گاهی رسیدنی است
ای شاهِ حُسن غزل های من ! " بگو!! "
حسِ قشنگ تو آخر چطور ؟ سرودنی است
یک آرزوی بلند قشنگ دارم ، بگویمت ؟
حیف خواب بوسه های تو ندیدنی است
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : یکشنبه دوم آذر ۱۴۰۴ | 23:10 | نویسنده : یوسف جلالی |



