معرفت حضرت دوست

معرفت حضرت دوست | محمد شیخی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

بی تو بی فایده و بی هیجان است جهان

بی تو بی فایده و بی هیجان است جهان
مثل یک پنجره که منظره‌اش دیوار است

محمد شیخی
اشعارکوتاه🌱

@textimix♡


برچسب‌ها: محمد شیخی

تاريخ : دوشنبه سیزدهم اسفند ۱۴۰۳ | 10:51 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر له کرد غمت شاخه گلی را که نچیدی

ناخواسته بر پیکر من پیله تنیدی
تا دل به تو بستم ز دلم ساده بریدی

آهسته به سویم به‌قدم آمدی اما
تا حرف سفر شد ز من از شوق دویدی

رفتی همه دیدند زداغت چه کشیدم
لب باز بکن تا که ببینم چه کشیدی

گویند اگر مرده‌ام از غصه درست است
با رفتنت آمد به سرم هر چه شنیدی

با قصد نوازش شده بودم به تو نزدیک
چون رنگ ز رخسار من از ترس پریدی

یک‌بار دگر آمدی از عشق بخوانم
اما چه کنم دوست کمی دیر رسیدی

خالی شده قلبم ز تو از وقت وداعت
آن روز که از چشم من آهسته چکیدی

از شعله‌ی من دور شو پروانه‌ی مجنون
جز سوختن بال و پر از عشق چه دیدی؟

دلسوزی‌ات ای کاش که این‌گونه نمی‌شد
له کرد غمت شاخه گلی را که نچیدی

شد کشتی دل در غم خود غوطه‌ور اما
یک‌بار هم ای باد، موافق نوزیدی

#محمد_شیخی


@sher_va_adab_parsii


برچسب‌ها: محمد شیخی

تاريخ : جمعه نوزدهم اسفند ۱۴۰۱ | 22:59 | نویسنده : یوسف جلالی |

شعر لبخند مزن بی یر و سامان شدنم را

 

لبخند مزن بی سر و سامان شدنم را
ابرم که خــدا خواسته باران شدنم را

آرامش من بی تو فقط مایه ی ترس است
بنشین و ببین لحظه ی طوفان شدنم را

از بعد تو سهم من از این فاصله قحطی ست
تعبیــــر مکن خواب بیابان شدنم را

یک ارگ قدیمی شده ام در وسط شهر
اما تو مکش نقشه ی ویران شدنم را

چون ماهی افتاده به قلاب شدم که
صیاد نفهمیده پشیمان شدنم را

 

محمد شیخی


برچسب‌ها: محمد شیخی

تاريخ : جمعه دوازدهم شهریور ۱۴۰۰ | 21:20 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.