#ابوسعید_ابوالخیر
مجنون تو کوه را ز صحرا نشناخت
دیوانهٔ عشق تو سر از پا نشناخت
هر کس بتو ره یافت ز خود گم گردید
آنکس که ترا شناخت خود را نشناخت
• @KalameJan •
••┈┈┈❥ ♥️ ❥┈┈┈••
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر
☀️
حسن مودب خواجهای بود ثروتمند که به دیدن کرامتی از ابوسعید ابوالخیر، از مریدان او شد و مدت ها شاگردی ابوسعید را میکرد،
ابوسعید هنوز در وی آثاری از کششهای اشرافی میدید، یک بار از او خواست از دورترین قسمت نیشابور مقداری دل و جگر و شکنبه گوسفند بخرد و با خود حمل کند و به خانقاه بیاورد،
اینکه حسن مودب که از اعتبار اجتماعی خاصی برخوردار بود، طشتی از دل و جگر بر سر بگذارد و از بازار عبور کند، برای او سخت ترین کارها بود؛
اما چون امر شیخ بود چنین کرد و در میان بازار قدم برمی داشت در حالی که در هر قدم چرک و خونابه گوسفند از سر و صورتش چکه می کرد،
حسن مودب پیش می رفت و در هر گام، ذرهای از اعتبار اجتماعی و پرستیژ خود را از دست می داد.
وقتی حسن به خانقاه رسید، شیخ از او خواست از مسیر دیگری به سمت چشمه برود و شکنبه و دل و جگر را در آن جا شستشو دهد، با عبور از این مسیر، حسن یک بار کل شهر نیشابور را دور می زد، با چهره ای چرکین و خون آلود و تقریبا تمامی مردمی که او را به مردی معتبر می شناختند، در بدترین وضع او را تماشا می کردند.
در نهایت حسن امر شیخ را انجام داد و به نزد او بازگشت در حالی که مطمئن بود دیگر آن تصویر محترم از او در ذهن مردم شهر وجود ندارد، ابوسعید از او خواست به حمام برود و خود را بشوید واز تمام مسیری که عبور کرده بود، دوباره بگذرد و از تک تک عابران و بازاریان بپرسد که آیا مردی را که طشتی از دل و جگر بر سر داشته و با رویی چرکین و خون آلود می گذشته، دیدهاند؟
حسن مودب چنین کرد و در کمال تعجب متوجه شد که هیچ یک از عابرین او را ندیده اند، هیچ کدام از بازاریان متوجه او نبوده اند و خلاصه کسی به او و حیثیت اجتماعی و چهره معتبرش فکر نمی کرد!
نزد ابوسعید برگشت و گفت هیچ کس متوجه عبور من با آن وضعیت نامطلوب از میان شهر نشده است.
ابوسعید جملهای طلایی به حسن مودب گفت:
"آن تویی که خود را می بینی!
و الا هیچ کس را پروای دیدن تو نیست!
آن نفس توست که تو را در چشم تو می آراید، او را قهر می باید کرد...
و باید چنان به حقّ مشغولش کنی که او را پروای خود و خلق نماند!"
این تمرین و درس ابوسعید حسن مودب را از قید نگرانی از تصویر خود در ذهن مردم رها کرد؛
"حسن را چون این حالت مشاهده افتاد، از بند خواجگی و حب جاه به کلی آزاد شد...شبانگاه وقتی سفره انداختند شیخ به اصحاب گفت:
بخورید که امشب خواجه وای حسن میخورید!"
@molanatarighat
#چشیدن_طعم_وقت
از میراث عرفانی
#شیخابوسعیدابوالخیر
#استادشفیعی_کدکنی
.
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر
آندم که شود، إذَا السًَماءٌ انْفَطَرَتْ
وندر پی آن، إذَا النُّجُومٌ انْکدَرَتْ
دامان تو را بگیرم اندر سُئِلَت
گویم صنما ، بأیِّ ذَنبٍ قُتِلَتْ
نیمی ز رُخت، أَلَسْتَ مِنکُم ببَعید
وان نیم دگر، إنّ عذابی لَشَدید
بر خط لبت، نوشته یُحی و یُمیت
مَن ماتَ من العشق، فقَد مات شهید
ابوالسعید ابوالخیر
https://t.me/Razedelema
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر
حال دلِ خویش را
چه گویم با تو ؟
ناگفته تو خود
هزار چَندان دانی ...!
#ابوسعید_ابوالخیر
.باید سر خود در
قدم یار ببازد
از عشق فقط شعر سرودن
ک هنر نیست...
#الهام_حق_مرادخان
🦋🦋🦋
فرقی میان طعنه و تعریف خلق نیست
چون رود بگذر از همه سنگریزهها...
#فاضل_نظری
🦋🦋🦋
دگــر از یوسف گمگشته ،،،،،
سخن نتوان گفت
تپش خون زلیـــخا ،،،،،
نه تو داری و نه من
#اقبال_لاهوری
🦋🦋🦋
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر
@avaye_marft
🍂
مغرور مشو به خود ک خواندی ورقی
زان روز حذر کن ک ورق برگردد...
#ابوسعید_ابوالخیر
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر
هو الحق
@avaye_marft
🍂
جسمم همه اشک گشت و چشمم بگریست
در #عشق تو بی جسم همی باید زیست
از من اثری نماند این عشق ز چیست
چون من همه معشوق شدم عاشق کیست
#ابوسعید_ابوالخیر
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر

هو الحق
@avaye_marft
🍂
ایدل چو فراقش رگ جان بگشودت
منمای به کس خرقهٔ خون آلودت
مینال چنانکه نشنوند آوازت
میسوز چنانکه برنیاید دودت
#ابوسعید_ابوالخیر
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر
" ابوسعيد ابوالخير "
نقل است شبی در عالم رويا نَفْس خود را ديد، بينهايت فربه،
به نفس گفت:
ای نفس!
من تو را اين همه رياضت دادم و سختی چشاندم، پس چگونه تو همچنان چاق و فربه مانده ای؟
نفس گفت: آری تو بسيار بر من سخت گرفتی اما آنچه را كه ديگران از تو تمجيد ميكردند و تعريف، بر خود حمل نمودی و حق دانستی
اين فربگی حاصل همان تكبّر و خودشيفتگی و باور تمجيد ديگران است.
گويند ابوسعيد ديگر هيچگاه در آنجا كه از وی تعريف و تمجيد كنند، حاضر نشد.
⭐️@Shokoufaeifardiat
برچسبها: ابو سعید ابوالخیر



