من هم شبیه تو کمی بارانی ام ای دوست !
من هم اسیرِ قصه ی طولانی ام ای دوست
گاهی که در شهر شما ، باران می بارد
اینجا ، برای خیس شدن ، طوفانی ام ای دوست!
با تو هوای عاشقی ، انگار بهشت ماست
پشتِ همین سایه ، مرا "می خوانی ام " ؟ ای دوست
من رفته رفته می رسم پایان راه را ...
در عشق هنوز ، آن حالت ، نادانی ام ، ای دوست!
تا بوده "میخانه " ، به کام عاشقی هرگز نبوده
پس عشق چرا تابید ؟ هنوز حیرانی ام ای دوست!
این آمدن رفتن ، برای ما چرا ؟ " معمار مان " آورده
گفتم حدیث نفس : کجا می رانی ام ؟ ای دوست!
پنهان می خوانم تو را ، پشت غزل ها ...
سال هاست من ، پشتِ غزل ، پنهانی ام ای دوست!
امشب دوباره حسرت خواب تو را دارم
انگار ندارد عشق خطِ پایانی ام ، ای دوست
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه دهم بهمن ۱۴۰۳ | 23:30 | نویسنده : یوسف جلالی |