معرفت حضرت دوست

بنویسم ، ننویسم،تو نمی خوانی که

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

بنویسم ، ننویسم،تو نمی خوانی که

بنویسم ، ننویسم،تو نمی خوانی که
چیزی از معجزه ی شعر نمی دانی که

گفتم از حال خرابم وصد افسوس که تو
بی خبر مانده ای از ماندن مهمانی که

خانه کرده است در این سینه پرآشوبم
مثل شبهای پرازشعر زمستانی که..

نرسیده است نگاهی به تماشای تنم
شده ام پرسه زن کوچه خیابانی که..

روزگاری من و تو بیخبرازفرداها
دست در دست پر از خواهش پنهانی که..

کاش یک بارفقط بغض مرا میخواندی
بنویسم،ننویسم،تو نمی خوانی که..

شاعر ؟؟


برچسب‌ها: عاشقانه

تاريخ : پنجشنبه سوم مهر ۱۴۰۴ | 23:46 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.