معرفت حضرت دوست

غزل    من‌ با سلام عشق ، از سوی تو بیدار می شوم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    من‌ با سلام عشق ، از سوی تو بیدار می شوم

دوباره غروب شد و از تو لبریزم

دوباره چای خیال ، با تو می ریزم

دوباره زخمِ خلاء ، سرباز کرده مرا

من از خود ، بی تو ، کجا بُگریزم ؟

تاوانِ انتخاب تو را من می دهم ، باشد

از من مخواه ، زین انتخابِ عشق برخیزم

خوب یا بد ، برای من است ، حاصلِ عشق

تو سنگ انداز خیال مدار ! گُل ریزم

من‌ با سلام عشق ، از سوی تو بیدار می شوم

سلام از ماست ، ای عشقِ سحر خیزم

تا خودِ شب ، چشمانِ تو ! مرا گرفته اند ، می برند

چیزی شبیه حسِ مردِ شهریارِ تبریزم

می دانم که آمدنی در کار نیست ، از آن‌سو

امّا ... می رسد به دادِ من ، به وقتِ پاییزم

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : پنجشنبه یکم آذر ۱۴۰۳ | 16:54 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.