از آن " کهکشان " آمده ام ، از شما بگویم
ببینمت ! مستانه ، سخنِ آشنا بگویم
آمده ام، که پریشان کنم هوای دلت را
از زمین برهانَمَت ، از سماء بگویم
از نِیِستان نوا گرفته ام ، برای نشان داری
بینوایت کنم آنگاه ، از اصل نوا بگویم
من آمده ام ، بگویمت نیستی ! با من
از داغِ آتش هجرت ، هجرم ، جدا بگویم
از نی نامه ها ، آواز دارم ، خوش صدا
ندا شنیدم از الست ، ندا بگویم
مرا مبتلای طُعمه عشق کردند ، آنجا
تو را مبتلا کنم و از بلا بگویم
مرا دوای مُحبت ، به دل انداخته اند
اگرت نیازی افتاده ؟ از دوا بگویم
هم از آن کهکشان آمده ای ، پُر از عطش
همه شبیهِ همیم ، کرا بگویم ؟
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:42 | نویسنده : یوسف جلالی |