معرفت حضرت دوست

غزل    از آن " کهکشان " آمده ام ، از شما بگویم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    از آن " کهکشان " آمده ام ، از شما بگویم

از آن " کهکشان " آمده ام ، از شما بگویم

ببینمت ! مستانه ، سخنِ آشنا بگویم

آمده ام، که پریشان کنم هوای دلت را

از زمین برهانَمَت ، از سماء بگویم

از نِیِستان نوا گرفته ام ، برای نشان داری

بینوایت کنم آنگاه ، از اصل نوا بگویم

من آمده ام ، بگویمت نیستی ! با من

از داغِ آتش هجرت ، هجرم ، جدا بگویم

از نی نامه ها ، آواز دارم ، خوش صدا

ندا شنیدم از الست ، ندا بگویم

مرا مبتلای طُعمه عشق کردند ، آنجا

تو را مبتلا کنم و از بلا بگویم

مرا دوای مُحبت ، به دل انداخته اند

اگرت نیازی افتاده ؟ از دوا بگویم

هم از آن کهکشان آمده ای ، پُر از عطش

همه شبیهِ همیم ، کرا بگویم ؟

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 10:42 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.