معرفت حضرت دوست

غزل    به قاصدک ها ، خبر نمی داری

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    به قاصدک ها ، خبر نمی داری

به قاصدک ها ، خبر نمی داری ؟

قلم برای نامه ، تو بر نمی داری

بهار آمد ، شکوفه ی صورتت کو ؟

برای این شاعر ، ثمر نمی داری ؟

منم که خشکیدم ، به باغِ تو

برای اتمامم ، تبر نمی داری؟

نشانده ای در گِل ، به انتظاری دور

به خطی از یک شعر ، اثر نمی داری؟

ز پشتِ آن شیشه ، مرادِ ما نیست ؟

برای این خسته ، قمر نمی داری ؟

مرا نمی بینی! مرا نمی خوانی!

مرا نمی بوسی ! شِکَر نمی داری؟

نشانه ی صبحی ! جوانه صبحی !

ترانه ی صبحی ! سحر نمی داری

توانِ ما نیست ، اگر چه دیدارت ...

به خواب ما گویا ، گذر نمی داری

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : سه شنبه بیست و ششم فروردین ۱۴۰۴ | 5:11 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.