چه قدر خسته ام ؟ اندازه ی چشمانت
چه قدر بسته ام ؟ اندازه ی دستانت
باران ببارد این عشق ، سیراب شویم
چه قدر تشنه ام ، اندازه ی دل و جانت
مرا بتکانند، " غزلِ تو "برون می تراود
چه قدر از تو پُرم ؟ اندازه ی آسمانت
بیا بهانه کنیم مرورِ گذشته را , حالا
تا صبح بچرخیم در پیچِ گیسوانت
قلب تو را گشوده ام ، اینم کافی است
بگذار بگویند دیوانه است ، مردمانت
شیرین است بوسه هایت ، بچینم شان ؟
بگذار باشم حتی نهان ، تنها باغبانت
خنده ی نهانی ات را ، می خندم اینجا
جز من ، که به جان می کند شادمانت ؟
حالا دو سطر مکتوب کن ! مطلبوم یا مغضوب ؟
مباد ببینمت روزی از عشق ، پشیمانت!
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : یکشنبه بیست و یکم بهمن ۱۴۰۳ | 14:30 | نویسنده : یوسف جلالی |