جهدم حریفِ تقدیر نشد که نشد
شعرم ، چشمت تصویر نشد که نشد
بی وقفه دوستت داشتم ، اما حیف
زخمم ، به عشقت ترمیم نشد که نشد
هر جا دو خنده ی عاشقانه دیدم، سوختم
عقلم رهگشای تدبیر نشد که نشد
تاوان یک اشتباه یک عمر ، حسرت است
زهدم یارای دل به زنجیر نشد که نشد
این توبه ها ، چرا ؟ کوتاه اند و سست پا
نذرم دوای این تخدیر نشد که نشد
حالا ، یک دیوانه با یک شاعر درگیر است
شرکم ، به ندامت تطهیر نشد که نشد
دعای خوبان مگر ، به دادِ دل ما برسد
یار با نوشته ی ما تبشیر نشد که نشد
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳ | 0:4 | نویسنده : یوسف جلالی |