معرفت حضرت دوست

غزل    جهدم حریفِ تقدیر نشد که نشد

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    جهدم حریفِ تقدیر نشد که نشد

جهدم حریفِ تقدیر نشد که نشد

شعرم ، چشمت تصویر نشد که نشد

بی وقفه دوستت داشتم ، اما حیف

زخمم ، به عشقت ترمیم نشد که نشد

هر جا دو خنده ی عاشقانه دیدم، سوختم

عقلم رهگشای تدبیر نشد که نشد

تاوان یک اشتباه یک عمر ، حسرت است

زهدم یارای دل به زنجیر نشد که نشد

این توبه ها ، چرا ؟ کوتاه اند و سست پا

نذرم دوای این تخدیر نشد که نشد

حالا ، یک دیوانه با یک شاعر درگیر است

شرکم ، به ندامت تطهیر نشد که نشد

دعای خوبان مگر ، به دادِ دل ما برسد

یار با نوشته ی ما تبشیر نشد که نشد

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه سوم بهمن ۱۴۰۳ | 0:4 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.