معرفت حضرت دوست

غزل   مرا حسِ تمنایی است ، نجیبانه

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   مرا حسِ تمنایی است ، نجیبانه

مرا حسِ تمنایی است ، نجیبانه

تو را حال تماشایی است ، غریبانه

مرا دست دعایی است ، پُر از تو

تو را عزمِ فراری است ، نقیبانه

تو در نی نامه ی من نوای اولی

کسی سروده تو را ؟ قشنگ ، صمیمانه

تو بافته ای تار و پودِ مرا از حسِ خودت

نشسته ام ببافم زلفِ تو را ، صبورانه

روزی که از من عشق ساختی ! قشنگ نبود ؟

از دو انتظار ، یعقوب را شد شریفانه

گر چه این فاصله ریشه ی مرا خشکانده

تسلیمم، چون برده ای دور و ادیبانه

ما را فرضِ دستانِ گرم تو ! به دام کشید

این زخم ، این درد ، کو حسِ طبیبانه ؟

گوهر شناس منم ، که غرق دریای توام

مُزد آن گیرد که می سوزد شکیبانه

حالا که جانانم آرزوست می روی کجا ؟

بگذار خیال کنم می خواهی ام حبیبانه

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : سه شنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۳ | 22:21 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.