مرا حسِ تمنایی است ، نجیبانه
تو را حال تماشایی است ، غریبانه
مرا دست دعایی است ، پُر از تو
تو را عزمِ فراری است ، نقیبانه
تو در نی نامه ی من نوای اولی
کسی سروده تو را ؟ قشنگ ، صمیمانه
تو بافته ای تار و پودِ مرا از حسِ خودت
نشسته ام ببافم زلفِ تو را ، صبورانه
روزی که از من عشق ساختی ! قشنگ نبود ؟
از دو انتظار ، یعقوب را شد شریفانه
گر چه این فاصله ریشه ی مرا خشکانده
تسلیمم، چون برده ای دور و ادیبانه
ما را فرضِ دستانِ گرم تو ! به دام کشید
این زخم ، این درد ، کو حسِ طبیبانه ؟
گوهر شناس منم ، که غرق دریای توام
مُزد آن گیرد که می سوزد شکیبانه
حالا که جانانم آرزوست می روی کجا ؟
بگذار خیال کنم می خواهی ام حبیبانه
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه بیست و چهارم مهر ۱۴۰۳ | 22:21 | نویسنده : یوسف جلالی |