از سایه های مهربان ، می ترسم
از ستاره ی آسمان ، می ترسم
از بس زمین خوردم ، بی عشق
از خنده های بر دهان ، می ترسم
زخم ها را بیا ! نشانت دهم
در خلوتم ، پنهان می ترسم
این راز ، نماند ، بهتر است
از سلام رهگذران می ترسم
آرزو باران را دارم ، اما
از صدای ریزش باران ، می ترسم
بیشتر در خانه محبوبم تنها
از اشاره ی این و آن می ترسم
ای عشق ! چه کردی با من ؟
از گدا ، از سلطان ، می ترسم
گفت : " علاجِ تو در دستانِ من است
من از عشق بی وجدان می ترسم "
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ | 19:1 | نویسنده : یوسف جلالی |



