معرفت حضرت دوست

غزل    از سایه های مهربان ، می ترسم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    از سایه های مهربان ، می ترسم

از سایه های مهربان ، می ترسم

از ستاره ی آسمان ، می ترسم

از بس زمین خوردم ، بی عشق

از خنده های بر دهان ، می ترسم

زخم ها را بیا ! نشانت دهم

در خلوتم ، پنهان می ترسم

این راز ، نماند ، بهتر است

از سلام رهگذران می ترسم

آرزو باران را دارم ، اما

از صدای ریزش باران ، می ترسم

بیشتر در خانه محبوبم تنها

از اشاره ی این و آن می ترسم

ای عشق ! چه کردی با من ؟

از گدا ، از سلطان ، می ترسم

گفت : " علاجِ تو در دستانِ من است

من از عشق بی وجدان می ترسم "

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : دوشنبه بیست و هشتم مهر ۱۴۰۴ | 19:1 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.