معرفت حضرت دوست

نه ساحل، نه دریا، فقط عشق بسیار

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

نه ساحل، نه دریا، فقط عشق بسیار

چونان قطره‌آبی به رودی گرفتار
شتابان دویدم پر از شوق دیدار

به سنگی سرم خورد که پیچیدم از درد
ولی سنگ دیگر شد از نو پدیدار

کجا می‌روم من از این کوه زیبا؟
شکایت ندارم از این راه تکرار

چه راهی به دریا؟ چه امیدِ دیدار؟
فقط سهم من شد غمِ رفتنِ یار

به هر شاخه چنگم، به هر برگِ همراه
رسیدم ز باران، شدم رود بیدار

نه لبخند صبحی، نه آغوش مهری
تنم را فقط برده موجی به اجبار

صدای سقوط است تنها رفیقم
به هر صخره دردیست کجا جای انکار؟

نه دستی که گیرد مرا از دل آب
نه نوری که آید، شدم چون شب تار

اگر کوه زیباست، چرا خسته‌ام من؟
به دوشم چه سنگی‌ست، بیا وُ تو بَردار

به یاد تو بودم که یادم نبودی
پریدم به سویت، پریدی به انکار

میان غریبی، شکستم شبی را
که حتی نتابید به من ماهِ بیدار

من آن قطره بودم شدم عاشق نور
به صد سنگ خوردم، نگشتی پدیدار

به امید دریا چه راهی دویدم
رسیدم به مرداب از این بخت بیمار

نه فانوس مانده، نه ساحل، نه قایق
فقط مانده‌ام با دلی غرق اسرار

به دریا بگویید که دنبال نوری
ز بیراهه رفتم به مرداب افکار

منم آن #عمادی که گم شد به مرداب
نه ساحل، نه دریا، فقط عشق بسیار…

#حسام_میرمحمدی
#عماد
#فقط_شعر_و_غزل
شما هم به جمع بیش از ۸۰۰۰ هوادار شعرِ عضوِ این کانال بپیوندید👇👇👇
@faghatsheroghazal
🌹🌹


برچسب‌ها: حسام میر محمد ی

تاريخ : شنبه یکم شهریور ۱۴۰۴ | 17:7 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.