معرفت حضرت دوست

غزل   یک پنجره اینجا ، نبسته چرا ؟

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   یک پنجره اینجا ، نبسته چرا ؟

یک پنجره اینجا ، نبسته چرا ؟

شبیهِ دل من ، شکسته چرا ؟

پشتِ پنجره ، کسی سکوت کرده

نفَس بُریده ای انگار نشسته ، چرا؟

صدای پایی ، دلش را نمی لرزاند

ز عاشقی ای وای !!! گُسسته چرا ؟

به دلش ریشه ی حُبِ کسی نیست؟

ز غم تنهایی پس ، نرَسته چرا ؟

دلم هنوز ، به تداعی خنده ی توست

شبیهِ دل مردگان ، خسته چرا ؟

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : دوشنبه بیست و دوم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 14:20 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.