دستم به ربودنت ، نمی رسد ، چه کنم ؟
به روسری گشودنت ، نمی رسد ، چه کنم ؟
وقتی می خندی به حس پنهانِ آینه ات
ذهنم به سرودنت ، نمی رسد ، چه کنم ؟
سایه های قریبت که نیست ، غریبم من
عقلم به نبودنت ، نمی رسد ، چه کنم ؟
تو آوازِ عشق می خوانی ! آن سوی پنجره
گوشم به شنودنت، نمی رسد، چه کنم؟
آثارِ عشق من به جوارحت ، پیدا نیست
دلم به آزمودنت نمی رسد، چه کنم؟
چه کنم ؟ یقین کنی عاشقم تو را
زورم به آلودنت ، نمی رسد، چه کنم؟
تو هر روز از این کوچه سرازیری و من ...
پایم به پیمودنت ، نمی رسد، چه کنم ؟
تو بی خیال حالِ خراب منی می دانم
دلم به آسودنت ، نمی رسد، چه کنم ؟
دستم بوی عشق می دهند در مزدِ غزل
سعیم به فزودنت ، نمی رسد ، چه کنم ؟
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه پانزدهم اسفند ۱۴۰۳ | 15:25 | نویسنده : یوسف جلالی |