#رازـ وـ ریشه
قسمت اول
✍ #سهراب_واحدی_راد
در آغاز، پیش از آنکه خاک جامهی انسان بر تن کند، ما بودیم؛
نوری آشنا، تماشاگر حقیقت.
اما عهدی بستیم... که به زمین آییم،
در غلاف تن درآییم،
و از نو راه را بیابیم.
و چون گام بر عرصهی خاک نهادیم،
پردهی فراموشی بر دیدگان ما افتاد؛
یادمان از پیشازآن زدوده شد،
تا هر بازگشتی، به نیروی انتخاب خویش باشد،
نه به حافظهی گذشته.
انسان، این رازپوشِ دو نفس،
با خُم وجودی دوگانه متولد شد:
نفسی از نور، و نفسی از نار—
یکی نغمهی آرام آسمان است،
دیگری فریاد خاموش خاک.
نفس نخست، ما را به سوی تعالی میخواند؛
صدایی نرم، اما ژرف، که به درون میخوانَد
و دعوت به خویشتن میکند.
نفس دوم، از جنس هوس است؛
فریبی شیرین، که ما را به بیرون پرتاب میکند—
به تملک، به فریاد، به سایههای منیت.
و اینجاست که انسان، در مقام مختار، شکاف را تجربه میکند.
برخی، دل در آینهی درون سپردند
و در تاریکی خویش نور آفریدند؛
آنان در خاموشی بالیدند،
تهمت نگفتند، غارت نکردند،
و هر شب، در سکوت، سینهی خویش را کاویدند.
از نور نبودند، اما نور شدند.
و برخی دیگر، از درون گریختند؛
نقاب بر چهره زدند،
زبانشان پند میگفت،
اما دلشان در تبعیدِ روشنایی بود.
نیکی را ابزار قدرت ساختند
و حقیقت را در بازار فریب حراج کردند.
پس در این جهانِ وانفسا،
آنکه به خویشتن بازمیگردد،
خویش را از نو میآفریند.
هر که چشم بر بیرون بست،
دل بر درون گشود،
و در آن سکوت عمیق، ندایی شنید—
نه از عقل، نه از حس،
بلکه از جایگاه راز.
نیکی در آنجاست،
که دیده بر ناپیدا میگشایند؛
آنجا که تهمت خاموش است
و قضاوت راه ندارد.
آنجا که دل، به پرهیز آراسته است
و به صداقت روشن.
کسانی که به این مقام رسیدند،
نه از انسان بودن گریختند،
بلکه انسان شدند.
و آنانکه از خویش به در شدند،
در چهرهها گم گشتند
و آینهی دلشان را با غبار بیرون پوشاندند.
خود را به چنگ آوردند،
اما خویشتن را از دست دادند...
و آنگاه، در سکوتی بینام،
جهان دوباره از درون انسان آغاز شد...
ادامه دارد.
@Molana79
برچسبها: سهراب واحدی راد



