معرفت حضرت دوست

غزل   دویدم بچینمت ... رفته بودی !

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   دویدم بچینمت ... رفته بودی !

دویدم بچینمت ... رفته بودی !

دَمی مگر ببینمت ... رفته بودی !

دویدم تمام عمر را ، به اشتیاق

کناری بشینمت ، ... رفته بودی !

تو از تبارِ اهلِ شوقی ، که دیده ام

به عشق خود گُزینمت ... رفته بودی !

چه قدر ؟ ناز تو را می کشم ، عاشقم

آمدم بگویم: چُنینمت... رفته بودی

گفتم : این راز را به جان نگهدار !

در آینه نِگَه کن ! قرینمت ...رفته بودی

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : جمعه سوم اسفند ۱۴۰۳ | 6:5 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.