امروز همان روز بود ، که عاشق کرده بودی
این قصه جانسوز بود ، که عاشق کرده بودی
امروز همان روز بود ، که صبحی با طراوت
چشمانی افروز بود ، که عاشق کرده بودی
یک روز رسیدی با دلی دیوانه ای مست
انگار که نوروز بود ، که عاشق کرده بودی
این جان به دستت بند بود و می کشیدی !
انگار که دیروز بود ، که عاشق کرده بودی
آنقدر برایم مهربانی را سرودی ، ریشه دادی
جانم که دست آموز بود ، که عاشق کرده بودی
ماندم کنارِ قصه های خسته ی تو یک عمر
الحق که دل پاسوز بود که عاشق کرده بودی
روزی پر از حال خوشِ لیلای شهر بودی حقیقی
حرف هایت جانسوز بود که عاشق کرده بودی
یادش به خیر ، یادت نمی آید ، نامه نویسی
دوران گِردسوز بود که عاشق کرده بودی
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه دوم بهمن ۱۴۰۳ | 6:39 | نویسنده : یوسف جلالی |