معرفت حضرت دوست

غزل    آنقدر برایم مهربانی را سرودی ، ریشه دادی

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    آنقدر برایم مهربانی را سرودی ، ریشه دادی

امروز همان روز بود ، که عاشق کرده بودی

این قصه جانسوز بود ، که عاشق کرده بودی

امروز همان روز بود ، که صبحی با طراوت

چشمانی افروز بود ، که عاشق کرده بودی

یک روز رسیدی با دلی دیوانه ای مست

انگار که نوروز بود ، که عاشق کرده بودی

این جان به دستت بند بود و می کشیدی !

انگار که دیروز بود ، که عاشق کرده بودی

آنقدر برایم مهربانی را سرودی ، ریشه دادی

جانم که دست آموز بود ، که عاشق کرده بودی

ماندم کنارِ قصه های خسته ی تو یک عمر

الحق که دل پاسوز بود که عاشق کرده بودی

روزی پر از حال خوشِ لیلای شهر بودی حقیقی

حرف هایت جانسوز بود که عاشق کرده بودی

یادش به خیر ، یادت نمی آید ، نامه نویسی

دوران گِردسوز بود که عاشق کرده بودی

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : سه شنبه دوم بهمن ۱۴۰۳ | 6:39 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.