معرفت حضرت دوست

غزل   سوای این همه دیوانگی ، فکرِ تو می کردم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   سوای این همه دیوانگی ، فکرِ تو می کردم

نگفتم ؟ : می رسی این بار از روی پریشانی

نگفتم ؟: حالتت خون بار ، از روی پریشانی

من گفتم: می رسی با حالتِ تنهایی مطلق

ولی دیر آمدی ! دیدار ، از روی پریشانی

سوای این همه دیوانگی ، فکرِ تو می کردم

، نه شعری ، شاعری تکرار ، از روی پریشانی

همان وقت ، وقت عشق و بود اظهارِ احساست

که پیرانه منم اقرار ، از روی پریشانی

خدا خیرت دهد ! عمر دو انسان رفت

چه سود ؟ این چهره اشکبار ، از روی پریشانی

" کمی دیروز ، زیاد امروز ، کمی فردا " ندانستیم ...

بیا الان ، بر سفره ی عشق هر بار ، از روی پریشانی


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه نوزدهم دی ۱۴۰۳ | 16:58 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.