معرفت حضرت دوست

غزل    شب ، بوسه های بی صدا می شناسم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    شب ، بوسه های بی صدا می شناسم

من سایه های آشنا را می شناسم

من گریه های در بلا را می شناسم

در آینه ، عطری که بر خود می نشانی

آن عطرهای پُر بها را می شناسم

این دست و این انگشت برای شانه هایت

احساس موی باد رها را می شناسم

در وقت خواب ، فکرم ، خیالت را ربوده

شب ، بوسه های بی صدا می شناسم

وقتی غزل ها را به نجوا می نشینی

زیباییِ حس نوا را می شناسم

دلتنگیت هر شب چو باران شیشه باز است

ساعات آن بارانی آب و هوا را می شناسم

دیوانه ها را می شناسم ، آشنایم

تنهایی این بنده ها را می شناسم

باور کن این را ، زنده ای ! مانند جانم

اعجاز عشق ، حالِ شما را می شناسم

اینجا دلت پیش من است ، بانوی آرام

جان تو من عشق را با تو تنها می شناسم

سازی زدی ، مستم نمودی تا قیامت

من سوزِ سازِ در فنا را می شناسم

دانی چرا ؟ این قصه را آغاز کردی

تقدیر خوب نقشه های این خدا را می شناسم

من یک فرشته دارم اینجا ، در زمینش

جانم فدایش ، چون بقا را می شناسم

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : پنجشنبه بیست و دوم آذر ۱۴۰۳ | 12:26 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.