مُجابم کن ! که من بیهوده اینجایم
جوابم کن ! : نمی بینی ! ، که هم پایم
حراجم کن! چو یوسُف (ع) در کفِ بازار
: که با تو همرهِ این عشقت نمی آیم
سرِ آزارِ ما بودت ، حلالت می کنم ، باشد
تو غائب می شوی اما ، منِ دیوانه پیدایم
تو دوری ! دورِ دورِ دور
تو آنجایی ! ولی من قصه ی اینجایِ آنجایم
سرِ عشقت ! چه آمد ؟ بر سرِ دلداده ی رسوا
هنوزم باز دخیل بستم ، چه اندازه ؟ توَلایم
تو امروز می روی ! با تشویش نمی دانم
منم دائم به فکرِ سردی پاییز فردایم
حلالم کن که فردا را نمی بینم با توی دلدار
حلالم کن ، در آن سایه نشسته در تماشایم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : شنبه هفتم مهر ۱۴۰۳ | 12:42 | نویسنده : یوسف جلالی |