معرفت حضرت دوست

غزل   ما دیوانه هم ، به دلِ دیوانه ای دل خوشیم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   ما دیوانه هم ، به دلِ دیوانه ای دل خوشیم

ما دیوانه هم ، به دلِ دیوانه ای دل خوشیم

بی جامِ تلخ ، به میخانه ای ، دل خوشیم

هر گاه ، با نفس های یکی ، شکوفه می دهیم

بر نگاهِ قشنگِ فرزانه ای دل خوشیم

تو از گوشه ی چادرت ، من از پشت درختانِ سبز

کودکانه ، امّا به نگاه های دزدانه ، دل خوشیم

من آن کوچه را ، از بچگی نشان کرده ام

حالا با قد و قوارِه ی مردانه ای دل خوشیم

پیداست که قلاب دلم ، گیرِ یک پنجره شده

خصوص با چراغ روشنِ شبانه ای دل خوشیم

این بانو قمر ، در آسمان حسادت دارد به من

حالا که به جمالِ دُردانه ای، دل خوشیم

من از چشمان تو ! به دستِ تو پناه می برم

به گرمای چشم و دستِ جانانه ای دل خوشیم

هر شب می سوزیم ، به انتظار روئیت دوست

به انتظار ورود پروانه ای دل خوشیم

فتحِ دل تو ! قله ی آرزوهای من بود

چه کردی ؟ که با ترانه ای دل خوشیم

خدا کند خواب نباشم این بوسه را ...

ما به وعده های بعیدِ دلبرانه ای دل خوشیم

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه بیست و هشتم شهریور ۱۴۰۳ | 15:13 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.