معرفت حضرت دوست

غزل  جز موی تو ! گر بافته ایم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل  جز موی تو ! گر بافته ایم

گاهی هم از من ، خبر بگیر !

گاهی سمت من ، سفر بگیر !

گاهی از آن ، کُهنه غزل بپرس !

گاهی ز شیره ی ما ، اثر بگیر !

گاهی بنوش ! ز شراب معرفت

بعضاََ چو ما ، طریق خطر بگیر !

یک چند جام باده خواه ! پُرت کنم

گاهی بجنگ ! چندی هم سپَر بگیر !

یک بار بپرس ! چه می کنم ؟

گفتند عاشق نی ام اگر ... نظر بگیر !

جز موی تو ! گر بافته ایم

آنگاه دست ما را ، زیرِ تبر بگیر !

تحمیل نمی کنم بمان ، ... برووو !!!

" گفتم " نرو !!! بهانه ای ز سر بگیر !

حالا که به چاهِ دل تو رَه زده ایم

سراغی ز آتشِ زیر خاکستر بگیر

پیچیده ای عجیب ، درکت میُسَرم نیست

حالی ، از این سربازِ بی سنگر بگیر

یک روز اگر گذر افتادت، خرابه ام

سراغی ز بیمار بی بستر بگیر

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : شنبه یکم آذر ۱۴۰۴ | 12:34 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.