گفت : " عُمراََ ، به عاشقان نمی مانم
اصلا ذره ای ، به عاقلان نمی مانم "
از وقتی ، به شهر ما آمدی !
یک لحظه ، در آسمان نمی مانم
تو ! جنگل ، یا کویر ، یا کوه باشی !
با تو بارانم ! بی باران ، نمی مانم
از سکوتت می ترسم ، رقیبی ، چیزی...
یعنی می ترسم ؟ در میدان نمی مانم
به وقت جمال آرایی ات ، بانو !
پَر می کشم ، در گلدان نمی مانم
خوش انصاف ! سلام که مجانی است
با سلامی ، در زندان نمی مانم
شک داری ! چه اندازه ؟ پایِ عشقم ...
عشق نباشد ، با ایمان نمی مانم
بگو کوه قاف ، به مویت ، می آیم
از تو اشارت ... تهران نمی مانم
اگر پشت کنی ! به هر چه خاطرات
شرط میکنم ، مثلِ " الان " نمی مانم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه بیست و هفتم آبان ۱۴۰۴ | 22:37 | نویسنده : یوسف جلالی |



