شهری که تو نیستی ! چه دیدن دارد؟
سقفی که نباشی ! نفس کشیدن دارد ؟
اینجا خیابان و پُر از باران است
در بارِشِ بی تو ! کجا ؟ دویدن دارد
بگذار که پاییز بماند ، پاییز
بی تو بهار ، میلِ رسیدن دارد ؟
بازار پُر است ، هر کسی یوسُف دارد
واللهِ یکی از آن ... خریدن دارد ؟
آری بهشت ، نهایتِ بندگی است
با غیبت تو ، بهشت پریدن دارد
آن شب ستاره ای ، به من خندید رفت
زان خنده فقط ، بوسه چشیدن دارد
آن پنجره دائم به رویم بسته ست
اینجاست که دیوانه جوازِ دریدن دارد
تاوان گرفت ، جوانی ام ، با خود بُرد
این صورتِ در آینه ، دست گَزیدن دارد
گفتا :" که مسیر قشنگ ترین ، قسمت بود
در آینه ات ! شوقِ تنیدن دارد "
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ | 23:56 | نویسنده : یوسف جلالی |