معرفت حضرت دوست

غزل  شهری که تو نیستی ! چه دیدن دارد؟

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل  شهری که تو نیستی ! چه دیدن دارد؟

شهری که تو نیستی ! چه دیدن دارد؟

سقفی که نباشی ! نفس کشیدن دارد ؟

اینجا خیابان و پُر از باران است

در بارِشِ بی تو ! کجا ؟ دویدن دارد

بگذار که پاییز بماند ، پاییز

بی تو بهار ، میلِ رسیدن دارد ؟

بازار پُر است ، هر کسی یوسُف دارد

واللهِ یکی از آن ... خریدن دارد ؟

آری بهشت ، نهایتِ بندگی است

با غیبت تو ، بهشت پریدن دارد

آن شب ستاره ای ، به من خندید رفت

زان خنده فقط ، بوسه چشیدن دارد

آن پنجره دائم به رویم بسته ست

اینجاست که دیوانه جوازِ دریدن دارد

تاوان گرفت ، جوانی ام ، با خود بُرد

این صورتِ در آینه ، دست گَزیدن دارد

گفتا :" که مسیر قشنگ ترین ، قسمت بود

در آینه ات ! شوقِ تنیدن دارد "

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : چهارشنبه دوازدهم شهریور ۱۴۰۴ | 23:56 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.