برای خنده هایت ، غزل می زنم
بخوانی با صدایت ، غزل می زنم
بخوابانی تا اهالی خانه را
که بر خیزی از جایت غزل می شوم
گرفتاریُ و دلت بندِ ما
برای این هوایت ، غزل می زنم
توهم مثل من در بلا غوطه ور
برای درکِ بلایت ، غزل می زنم
بخوان این غزل را به گوشم آرام
بهانه ست غزل ، تا نوایت ، غزل می زنم
تو با چادرت معصوم وار زیبا رُخی
به گردیِ صورتِ چون هُمایت غزل می زنم
یقین کن ، برای تو پَر پَر می زنم
برایت ، فدایت ، غزل می زنم
به اشکِ شوق و زمزمه های خوش
که گفت : "بوسِ نایت "، غزل می زنم
"یوسف "
تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۴ | 21:53 | نویسنده : یوسف جلالی |