معرفت حضرت دوست

غزل    برای خنده هایت ، غزل می زنم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    برای خنده هایت ، غزل می زنم

برای خنده هایت ، غزل می زنم

بخوانی با صدایت ، غزل می زنم

بخوابانی تا اهالی خانه را

که بر خیزی از جایت غزل می شوم

گرفتاریُ و دلت بندِ ما

برای این هوایت ، غزل می زنم

توهم مثل من در بلا غوطه ور

برای درکِ بلایت ، غزل می زنم

بخوان این غزل را به گوشم آرام

بهانه ست غزل ، تا نوایت ، غزل می زنم

تو با چادرت معصوم وار زیبا رُخی

به گردیِ صورتِ چون هُمایت غزل می زنم

یقین کن ، برای تو پَر پَر می زنم

برایت ، فدایت ، غزل می زنم

به اشکِ شوق و زمزمه های خوش

که گفت : "بوسِ نایت "، غزل می زنم

"یوسف "



تاريخ : دوشنبه بیست و هفتم مرداد ۱۴۰۴ | 21:53 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.