من شاعر آن چشم هایم فقط
با یک پنجره آشنایم فقط
من شاعرِ یک جفت زنجیر زلفم
پیش او بی دست و پایم فقط
در سکوت بیشتر حالم خوش است
اما ... عاشق آن بلایم فقط
ابتدا خوش بود ، صیدِ چشمش
حالا گمراهِ مسیرِ انتهایم فقط
وای از وقتی که بدانند ، عاشقیم
آن وقت است که ، بی عطایم فقط
قانون ندارد ، لا مصب ، این عشق
دستِ خالی از خون بهایم فقط
وقتی سال ها حسرت بوسه دارم
پیشِ او با نگاه ، بی صدایم فقط
یک عمر انتظار انتظار انتظار ...
حالا دل خوشِ خاطراتِ ابتدایم فقط
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : سه شنبه بیست و یکم مرداد ۱۴۰۴ | 5:1 | نویسنده : یوسف جلالی |