دلتنگِ آن قرارِ مردانه ام
نیستی ! انگار من بیگانه ام
دلتنگ قرار نیامده ها چه قدر ؟
نگویی : ولش کن ! دیوانه ام ؟
تو باغ خنده را که نشان دادی
هنوز در آن خیال ، پروانه ام
ای بانوی پُر شورِ من بنوش !
از جام غزل ها ، ترانه ام
کوتاه میا ! از گنجِ دیر یافته ات
تا گوهر بیابی از افسانه ام
ای دشمنِ هر چه ایمانِ من
تو در مسجد و من میخانه ام
سخت است رسیدن من تا او
من آخر کجای دل جانانه ام ؟
ختم کلام ، قصه هجران است
گفت : تو دیوانه ای و من فرزانه ام
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : دوشنبه یکم اردیبهشت ۱۴۰۴ | 4:42 | نویسنده : یوسف جلالی |