معرفت حضرت دوست

غزل    گاهی به خلوت تو غبطه می خورم

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل    گاهی به خلوت تو غبطه می خورم

گاهی به خلوت تو غبطه می خورم

گاهی به شوکتِ تو غبطه می خورم

به شال تو هم ، حسودیم می شود

به این همه قدرتِ تو غبطه می خورم

دیوانه جان! شبیهِ تو نیستم مگر ؟

سخت به شهرتِ تو غبطه می خورم

اینجا مجال اثبات نیست ، ولی

به بوسه های مثبتِ تو غبطه می خورم

ای خوش به حالِ گُلی که می بویی !

من به نهرِ جنتِ تو غبطه می خورم

پیداست حالِ من ، آتش مثنوی ست

به خنده های صحتِ تو غبطه می خورم

عصیان نمی کنم ، تسلیم وار نشسته ام

به تمامِ مدتِ غیبتِ تو غبطه می خورم

بسیار واقفم ، به موی سفید خویش

جوان یا پیر به دعوتِ تو غبطه می خورم

بانوی سفید پوش من ، زیبا جان !

به سیاهی چشم پُر حُرمت تو غبطه می خورم

حالا که ندارمت ، به سوختن دل خوشم

" یوسف "

به تمام " آن فرصت " تو غبطه می خورم


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : یکشنبه بیست و چهارم فروردین ۱۴۰۴ | 23:55 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.