دوباره روسری آبی گذشت از کوچه ی خوابم
دوباره می کند ، با نیم نگاهی سخت بی تابم
فقط فکر هوای او غزل باران جان ماست
به ابر جاریِ دنیا ، نگاهم نیست ، زو مهتابم
اگر راز است ولی ، دیری است ، بسته ی اویم
غلام عشق وز سویی کمر بسته به اینبابم
سراب است ، باشد ، دلم خوش ست با او که
خودم از مستی حالِ خودم با او به اعجابم
دوام عشق ، به حالِ ماست ، وَاِلا می رود خاطر
نگفتم بوسه را بر او ، کمی مایلِ به آدابم
مرا هم بازی موی تو خوش است ، وقت هر شانه
بیا بانوی من وقت ِ نماز گاهی که محرابم
بنا بود تا بگیرم ، دستِ پُر مهرِ تو را حتی خواب
هنوزم آن چه ام دادی ، دیوانه ! غرقآبم
بخوانِ نامِ مرا ، پرواز آغازم به شهرِ تو
ببین دیوانه وار .... رندِ نشسته بین اصحابم
" یوسف "
برچسبها: یوسف
تاريخ : پنجشنبه هفتم فروردین ۱۴۰۴ | 18:14 | نویسنده : یوسف جلالی |