معرفت حضرت دوست

غزل   نگفتم ؟ شانه را بگذار برای من ...

یوسف جلالی
معرفت حضرت دوست

غزل   نگفتم ؟ شانه را بگذار برای من ...

چه زیبا دیده ای ! حال مرا ای دوست !

شکیبا چیده ای ! حال مرا ای دوست !

چه زیبا دیده ای ! احساس زیبا را ...

قشنگ خندیده ای! حال مرا ای دوست !

گُمانم قصه ی ما ، هجر با عشق است

مگو رنجیده ای ! حال مرا ای دوست !

نگفتم ؟ شانه را بگذار برای من ...

چه قدر پیچیده ای ! حال مرا ای دوست

تو سایه سایه می چرخی خیالاتم را

عجیب تابیده ای ! حال مرا ای دوست !

" یوسف "


برچسب‌ها: یوسف

تاريخ : پنجشنبه سی ام اسفند ۱۴۰۳ | 20:2 | نویسنده : یوسف جلالی |
.: Weblog Themes By Slide Skin:.