آورده اند که پادشاهی مجنون را حاضر کرد (وگفت) که ترا چه بوده است و چه افتاده است خود را رسوا کردی و از خان و مان برآمدی و خراب و فنا گشتی لیلی چه باشد و چه خوبی دارد بیا تا ترا خوبان و نغزان نمایم و فدای تو کنم و بتو بخشم چون حاضر کردند مجنون را و خوبان را جلو آوردند مجنون سرفروافکنده بود و پیش خود مینگریست پادشاه فرمود آخر سر را برگیر ونظر کن گفت میترسم عشق لیلی شمشیر کشیده است اگر بردارم سرم را بیندازد غرق عشق لیلی چنان گشته بود آخر دیگران را چشم بود و لب و بینی بود آخر دروی چه دیده بود که بدان حال گشته بود.
«مولوی»مجالس سبعه
کلام_عارفان اینجاست
کلام_عارفان
@molanatarighat
@arfaninab
برچسبها: عرفانی
تاريخ : پنجشنبه شانزدهم اسفند ۱۴۰۳ | 10:57 | نویسنده : یوسف جلالی |